گنجور

بخش ۴۵ - گفتار در سبب مرگ فرهاد

ز بعد آنکه خسرو شاه باداد
سر فرهاد را با سنگها داد
نمی شد فکر اویش یک دم از دل
نبود از کار او یک لحظه غافل
نبود از محرمانش جمع بسیار
به جست و جوی اوشان غیر ازین کار
که می گفتند با خسرو همه راز
یکی نارفته می آمد یکی باز
چو حال کوهکن گفتند با شاه
که نصف از بیستون برداشت از راه
دگر شیرین چه نوع آمد به پیشش
چگونه برد سوی قصر خویشش
درافتاد آتشی در شاه کشور
کز آن آتش برون شد دودش از سر
بگفتا او که نیمی کوه برکند
کند آن نیم دیگر را به یک چند
خلاف شرط کردن نیست احسن
چه سازم با وی و با شرط او من
خلاف شرط بس کاری ست دشوار
ببایدکرد تدبیری درین کار
پس آنگه سخت در این کار درماند
ندیمان را و یاران پیش خود خواند
چو یاران را به مجلس با هم آورد
درین معنی به ایشان مشورت کرد
که این فرهاد نصفی کوه خارای
به ضرب دست و بازو کند از جای
چو از دست وی این آمد به دیدار
معین شد که خواهد کردن این کار
کنون این کار را تدبیر چه بود
پس از تدبیر، تا تقدیر چه بود
چو خسرو گفت این، یاران خسرو
عجب اندیشه ای کردند بشنو
چنین گفتند با شاه جوانبخت
که ای لایق به تو هم تاج و هم تخت
عجوزی را بباید کرد پیدا
بدو دادن ز شکر نان و حلوا
فرستادن به سوی بیستونش
سوی فرهاد کردن رهنمونش
که چون آنجا رسد گوید که مسکین
چه چندین می کنی جان بهر شیرین
تو آن کس کز برایش می کنی جان
ازین دنیای فانی یافت فرمان
که چون او بشنود این، در زمانش
برآید بی سخن فی الحال جانش
پس آنگه یک عجوزی نابکاری
طلب کردند و دادندش قراری
که گر این کار از دستت برآید
دهیمت خواسته چندان که باید
چو بشنید این سخن، فرهادکش،زود
روانه شد سوی فرهاد چون دود
دو نان گرم پر حلوای شکر
چه حلوای شکر، کز زهر بدتر
به هم پیچید وانگه بر میان بست
بر فرهاد مسکین رفت و بنشست
برآورد آه سردی آنگه از دل
که ای فرهاد سعیت هست باطل
مکن این جان که شیرین رفت در خاک
جهانی مرد و زن را کرد غمناک
ز مرگ او کسش سویت گذر نیست
ز بهر این از آن حالت خبر نیست
به عالم شد حدیث مرگ او فاش
به من دادند اینک، نان و حلواش
دریغ آن قامت و شکل و شمایل
که بر وی مرد و زن بودند مایل
دریغ آن هیات دلجوی چالاک
که از پا ناگهان افتاد در خاک
چو لختی گفت ازین، بیچاره فرهاد
به سر غلطان شد و در خاک افتاد
زمانی نیک از خود رفت و آنگاه
برآورد از دل آتش زده آه
که آه و صد هزار آه از دل من
دریغ از سعی های باطل من
گره از مشکل من بخت نگشود
تمام این عمر من باد هوا بود
درین اندیشه نغنودم همه عمر
به هرزه باد پیمودم همه عمر
عجب خرسنگی اندر راهم افتاد
و زان سعی من آمد باد بر باد
چو لختی گفت ازین فرهاد مسکین
بداد از داغ شیرین جان شیرین
جهانا تا کی این دستان طرازی
به دستان هر زمان صد مکر سازی
که خواهد جان ز دستت برد، چون جان
نبرد از دست دستان تو دستان
نبینم در نهادت غیر بیداد
ز تو فرهاد کش فریاد فریاد
نه تنها رفت فرهاد از تو در خاک
که کشتی خسروان دهر را پاک
ندادی هیچ شه را در جهان طشت
که بازش سر نبریدی در آن طشت
ز شیرینی ندید از تو کسی بهر
که کامش را نکردی باز چون زهر
بکشتی هر که را دادی دمی زیست
نخندید از تو کس کو زار نگریست
غمی را از دلی بیرون نکردی
که صد بارش دگر دل خون نکردی
چه خوش زد این مثل آن مرد باهوش
که چیزی کان بهایش نیست بفروش
متاع دهر را نبود بهایی
مخر آن را که نتوان برد جایی
مخر از شرم این کالای دوران
که گر روزی شود، نقصان کنی زان
ازین دنیا که یکسر نقش و زیب است
مخور بازی که سر تا پا فریب است
مرو از ره ز بازیهای ایام
که آن را نیست پایانی سرانجام
به جان کوش و کن از خاطر برونش
که دنیا نیست چیزی در درونش
خیال و خواب دنیا را وجودی
منه کاندر زیانش نیست سودی
میفت از رشته ایام در پیچ
که چون وابینی آن هیچ است بر هیچ
به بازی زمان زنهار مگرو
که هر لحظه کند بازیچه ای نو
ببین تا خویشتن را در نبازی
که دانایان ازین خوردند بازی
بدین مکاره با حکمت به سر بر
بمان بر جایش و بگدار و بگدر
بهی از وی مجو کو را بهی نیست
مقالاتش بجز طبل تهی نیست
جهان نبود به غیر از رنج و دردی
نباشد آخرش جز آه سردی
بیا یکباره کن این راه را طی
که شد کاووس ازو محروم و هم کی
نباید در کف این دون زبون شد
کزو تخت فریدون سرنگون شد
مخواه از او و گنج و مال او عون
که پس مرگ است از قارون و فرعون
نظر کردم ز آدم تا بدین دم
ندید از وی کسی جز محنت و غم
کسی گرداند از وی وقت خود شاد
که از وی هیچ وقتی ناورد یاد
مسیحاوار رخ تابد ازین دیر
به سوی عالم علوی کند سیر
جهان دیو است و دارد طبع آتش
بود دیوانگان را دل بدان خوش
جهان شهری ست پر از دیو مردم
مرو در وی وگر نه می شوی گم
تو با وی بد کن ار نیکی نماید
به رویش در ببند، ار برگشاید
مبر هرگز مر او را هیچ فرمان
هر آن چیزی که گوید کن، مکن آن
فلک طشتی ست مالامال از خون
زمین دشتی ست زو ره نیست بیرون
برو زین دشت دل برگیر و این طشت
فرو شو دست ازین طشت و ازین دشت
که می داند که این دور پیایی
بدین منوال خواهد بود تا کی؟
مشو آشفته از این برق و رعدش
که حکمتهاست در این نحس و سعدش
چو گردد کهنه دورش از روارو
به سر گیرد دگر ره دوری از نو
جهان داشی ست کانجا خاک مردم
زمانی کوزه می سازند وگه خم
فلک را کن قیاس از چرخ فخار
که هردم زو شود شکلی پدیدار
زمان هر گه که دوری با سر آرد
زند چرخی و دوری دیگر آرد
زجمشیدی به ضحاکی کند سیر
گهی در شر گراید، گاه در خیر
مخور بازی که نبود از زمان دور
حدیث ایرج و افسانه تور
مشو غافل که دیدم هست بسیار
بریده سردرین طشت نگونسار
اگر بینی بدی از دهر، مخروش
که سرها رفت در خون سیاووش
مباش ایمن اگر کردی خطایی
که خواهی دید از آن آخر جزایی
که دانا گفته است از هوشیاری
کشنده را کشند آخر به خواری
بد از خاطر به درکن زانکه آخر
شود پوشیده های دهر ظاهر
سلیمی در پناه عاشقی رو
کزو مشهور شد فرهاد و خسرو
مباش از عشق خالی یک زمانی
که یک دم زو همی ارزد جهانی
مبین جز مهر عشق از کل ذرات
که در عشق است عقل عاقلان مات
مجازی را ندانی عشق فرهاد
که عشقی زان ندارد هیچ کس یاد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بعد آنکه خسرو شاه باداد
سر فرهاد را با سنگها داد
هوش مصنوعی: بعد از اینکه خسرو، شاه، سر فرهاد را با سنگ‌ها مجازات کرد، وضعیت به شدت تغییر کرد.
نمی شد فکر اویش یک دم از دل
نبود از کار او یک لحظه غافل
هوش مصنوعی: او همیشه در فکر او بود و هیچ‌گاه از او غافل نمی‌شد.
نبود از محرمانش جمع بسیار
به جست و جوی اوشان غیر ازین کار
هوش مصنوعی: او از میان نزدیکانش جمعیت زیادی نداشت و غیر از این کار، به دنبالش بودند.
که می گفتند با خسرو همه راز
یکی نارفته می آمد یکی باز
هوش مصنوعی: غالباً می‌گفتند که با خسرو هیچ رازی وجود ندارد و همه چیز مشخص است؛ اما یکی می‌آمد و یکی دیگر می‌رفت که نشان می‌دهد هنوز هم چیزی پنهان است.
چو حال کوهکن گفتند با شاه
که نصف از بیستون برداشت از راه
هوش مصنوعی: وقتی که حالِ کوهکن را به شاه گفتند که نیمی از کوه بیستون را از راه برداشت.
دگر شیرین چه نوع آمد به پیشش
چگونه برد سوی قصر خویشش
هوش مصنوعی: شیرین به چه شکل و با چه حالتی به ملاقات او آمده و چگونه او را به سمت قصر خود می‌برد؟
درافتاد آتشی در شاه کشور
کز آن آتش برون شد دودش از سر
هوش مصنوعی: آتش بزرگی در دل پادشاه کشور شعله‌ور شد و از آن آتش دودی برخاست که از سر او بیرون رفت.
بگفتا او که نیمی کوه برکند
کند آن نیم دیگر را به یک چند
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که نیمه‌ای از کوه را از بین برده، می‌تواند نیمه دیگر آن را نیز در مدت کوتاهی از بین ببرد.
خلاف شرط کردن نیست احسن
چه سازم با وی و با شرط او من
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چگونه با او رفتار کنم، چون رعایت شرط او برایم ممکن نیست.
خلاف شرط بس کاری ست دشوار
ببایدکرد تدبیری درین کار
هوش مصنوعی: عمل کردن بر خلاف شرایط تعیین شده کار سختی است و باید در این زمینه تدبیر و فکر درست به کار برد.
پس آنگه سخت در این کار درماند
ندیمان را و یاران پیش خود خواند
هوش مصنوعی: پس از آن، در این کار دچار مشکل شدند و دوستان و همراهان خود را به نزد خود فراخواندند.
چو یاران را به مجلس با هم آورد
درین معنی به ایشان مشورت کرد
هوش مصنوعی: هنگامی که دوستان را در یک مجلس گرد هم جمع کرد، در این موضوع با آنها مشورت نمود.
که این فرهاد نصفی کوه خارای
به ضرب دست و بازو کند از جای
هوش مصنوعی: فرهاد با تلاش و قدرت بازوهایش، نصفی از کوه را جابجا می‌کند.
چو از دست وی این آمد به دیدار
معین شد که خواهد کردن این کار
هوش مصنوعی: زمانی که از دست او این موضوع مشخص شد، در دیدار معین شد که چه اقدامی خواهد شد.
کنون این کار را تدبیر چه بود
پس از تدبیر، تا تقدیر چه بود
هوش مصنوعی: اکنون باید فکر کنیم که بعد از برنامه‌ریزی، سرنوشت چه خواهد بود.
چو خسرو گفت این، یاران خسرو
عجب اندیشه ای کردند بشنو
هوش مصنوعی: وقتی خسرو این سخن را گفت، دوستانش با تعجب به فکر فرو رفتند و درباره آن تأمل کردند.
چنین گفتند با شاه جوانبخت
که ای لایق به تو هم تاج و هم تخت
هوش مصنوعی: گفتند که ای پادشاه خوشبخت، تو لایق هستی که هم تاج و هم تخت را داشته باشی.
عجوزی را بباید کرد پیدا
بدو دادن ز شکر نان و حلوا
هوش مصنوعی: باید به پیرزنی که نیازمند کمک است، یاری رساند و به او از نعمت‌های شیرین زندگی مثل نان و شیرینی بخشید.
فرستادن به سوی بیستونش
سوی فرهاد کردن رهنمونش
هوش مصنوعی: فرستادن به سمت عشق بیستون، هدایت کردن او به‌سوی فرهاد.
که چون آنجا رسد گوید که مسکین
چه چندین می کنی جان بهر شیرین
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا برسد، می‌گوید: ای بیچاره، چرا اینقدر برای به دست آوردن چیز شیرینی زحمت می‌کشی؟
تو آن کس کز برایش می کنی جان
ازین دنیای فانی یافت فرمان
هوش مصنوعی: تو همانی هستی که به خاطرش حاضر هستی جانت را در این دنیا فانی قربانی کنی و به دنبال رضایت او هستی.
که چون او بشنود این، در زمانش
برآید بی سخن فی الحال جانش
هوش مصنوعی: وقتی او این را بشنود، بدون هیچ سخنی در آن لحظه جانش به حرکت در خواهد آمد.
پس آنگه یک عجوزی نابکاری
طلب کردند و دادندش قراری
هوش مصنوعی: سپس تصمیم گرفتند که یک زن پیر و ناتوان را پیدا کنند و به او وعده‌ای دادند.
که گر این کار از دستت برآید
دهیمت خواسته چندان که باید
هوش مصنوعی: اگر قادر به انجام این کار باشی، هر مقدار که بخواهی را به تو می‌دهم.
چو بشنید این سخن، فرهادکش،زود
روانه شد سوی فرهاد چون دود
هوش مصنوعی: به محض اینکه فرهادکش این صحبت را شنید، به سرعت به سمت فرهاد رفت، مانند اینکه بخواهد به سرعت از جایی فرار کند.
دو نان گرم پر حلوای شکر
چه حلوای شکر، کز زهر بدتر
هوش مصنوعی: دو نان گرم و شیرین که با شکر پر شده، چه شکر خوشمزه‌ای که از زهر هم بدتر است.
به هم پیچید وانگه بر میان بست
بر فرهاد مسکین رفت و بنشست
هوش مصنوعی: پس از اینکه به هم پیچید، به آرامی برای فرهاد ضعیف و بی‌پناه رفت و در کنار او نشست.
برآورد آه سردی آنگه از دل
که ای فرهاد سعیت هست باطل
هوش مصنوعی: زمانی که فرهاد تلاشش بیهوده است، از دل صدایی آه کشیده می‌شود.
مکن این جان که شیرین رفت در خاک
جهانی مرد و زن را کرد غمناک
هوش مصنوعی: این جان شیرین که از دست رفت، باعث غم و اندوه فراوانی برای مردان و زنان دنیا شد.
ز مرگ او کسش سویت گذر نیست
ز بهر این از آن حالت خبر نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به سوی تو نمی‌آید، سرانجام مرگ او مانع شده است، به همین دلیل هیچ‌کس از حال و روز او اطلاعی ندارد.
به عالم شد حدیث مرگ او فاش
به من دادند اینک، نان و حلواش
هوش مصنوعی: خبر مرگ او در دنیا منتشر شد و حالا به من گفته‌اند که اینک نان و حلوا برایش آماده کرده‌اند.
دریغ آن قامت و شکل و شمایل
که بر وی مرد و زن بودند مایل
هوش مصنوعی: ای کاش آن زیبایی و اندام و قیافه‌ای که مردان و زنان را جذب می‌کرد، در اختیار ما بود.
دریغ آن هیات دلجوی چالاک
که از پا ناگهان افتاد در خاک
هوش مصنوعی: افسوس بر آن حالت دلپذیر و پرتحرکی که ناگهان از پا درآمد و در زمین افتاد.
چو لختی گفت ازین، بیچاره فرهاد
به سر غلطان شد و در خاک افتاد
هوش مصنوعی: فرهاد، پس از شنیدن این سخن، دچار پریشانی و ناراحتی شد و بر زمین افتاد.
زمانی نیک از خود رفت و آنگاه
برآورد از دل آتش زده آه
هوش مصنوعی: زمان خوبی از وجود خود رفت و سپس از دل آتشین خود، ناله‌ای بلند کرد.
که آه و صد هزار آه از دل من
دریغ از سعی های باطل من
هوش مصنوعی: از دل من، به شدت آه و افسوس می‌زید، در حالی که تلاش‌های بیهوده‌ام را به شدت احساس می‌کنم.
گره از مشکل من بخت نگشود
تمام این عمر من باد هوا بود
هوش مصنوعی: در تمام این مدت، بخت من هیچ مشکل من را حل نکرد و زندگی‌ام همچون بادی گذرا بود.
درین اندیشه نغنودم همه عمر
به هرزه باد پیمودم همه عمر
هوش مصنوعی: من تمام عمرم را در این فکر گذراندم که بیهوده به آواز باد گوش سپردم.
عجب خرسنگی اندر راهم افتاد
و زان سعی من آمد باد بر باد
هوش مصنوعی: در مسیر من سنگی بزرگ قرار گرفت و تمام تلاش من بی‌ثمر بود و همه کارهایم به باد رفت.
چو لختی گفت ازین فرهاد مسکین
بداد از داغ شیرین جان شیرین
هوش مصنوعی: پس از مدتی گفتگو، فرهاد بیچاره از درد عشق شیرین، جانش را فدای آن کرد.
جهانا تا کی این دستان طرازی
به دستان هر زمان صد مکر سازی
هوش مصنوعی: دنیا تا کی قرار است این دستان زیبای تو را به دستان هر کسی بسپارد و به او فریب بدهد؟
که خواهد جان ز دستت برد، چون جان
نبرد از دست دستان تو دستان
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد جان تو را از تو بگیرد، هرگز نمی‌تواند، زیرا دستان تو قدرتی دارند که هیچ کس نمی‌تواند آن را بگیرد.
نبینم در نهادت غیر بیداد
ز تو فرهاد کش فریاد فریاد
هوش مصنوعی: تنها چیزی که در درونت نباید وجود داشته باشد، ظلم است. اگر ظلمی از تو صادر شود، پس به خودت و به دیگران فریاد بزن.
نه تنها رفت فرهاد از تو در خاک
که کشتی خسروان دهر را پاک
هوش مصنوعی: نه تنها فرهاد از وجود تو رفته و در خاک مدفون شده است، بلکه او بر ناخوشی‌های زمانه غلبه کرده و اثر آن را از بین برده است.
ندادی هیچ شه را در جهان طشت
که بازش سر نبریدی در آن طشت
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده که اگر سلطانی در دنیا وجود داشته باشد، هیچ‌کس نباید او را به خطر بیندازد و یا از مقام او کم کند. در واقع، بی‌احترامی به مقام و قدرت او، همانند بریدن سرش در ظرفی است که به او تقدیم شده است. این نوع بیان، نشان‌دهنده اهمیت احترام به مقام و شخصیت افراد در جامعه است.
ز شیرینی ندید از تو کسی بهر
که کامش را نکردی باز چون زهر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از شیرینی تو بهره‌ای نبرده، چون تو کام او را برنگردانده‌ای؛ مثل اینکه تو در دل کسی زهر پاشیده‌ای.
بکشتی هر که را دادی دمی زیست
نخندید از تو کس کو زار نگریست
هوش مصنوعی: هر کسی که به سرنوشتش دچار شده و در زندگی‌اش لحظه‌ای را سپری کرده، از تو کسی نخواهد خندید اگر در حال ضعف و نزار بودنش را مشاهده کنی.
غمی را از دلی بیرون نکردی
که صد بارش دگر دل خون نکردی
هوش مصنوعی: تو نتوانستی غمی را از دل بیرون برانی، که حتی با صد بار تلاش دیگر هم آن دل را به درد و رنج کشاندی.
چه خوش زد این مثل آن مرد باهوش
که چیزی کان بهایش نیست بفروش
هوش مصنوعی: این مثال به نوعی از کارها اشاره دارد که انسان‌های زیرک و باهوش انجام می‌دهند. آنها می‌توانند چیزهایی را که ارزش واقعی ندارند، به فروش برسانند و از آن سود ببرند. به عبارتی، افراد باهوش قادرند از موقعیت‌ها بهره‌برداری کنند، حتی اگر آن چیزها ارزشی نداشته باشند.
متاع دهر را نبود بهایی
مخر آن را که نتوان برد جایی
هوش مصنوعی: دنیا چیزی ارزشمند نیست، آن را نگه‌دار برای کسی که نتواند آن را به جایی ببرد.
مخر از شرم این کالای دوران
که گر روزی شود، نقصان کنی زان
هوش مصنوعی: از شرم این نعمت‌های زمانه خود را ناراحت نکن، زیرا اگر روزی به خلاصی از آن برسید، ممکن است چیزی از دست بدهی.
ازین دنیا که یکسر نقش و زیب است
مخور بازی که سر تا پا فریب است
هوش مصنوعی: از این دنیا که تماماً پر از زیبایی و ظاهر فریباست، فریب نخور، زیرا همه چیز در آن فقط نمایشی است و واقعاً حقیقت ندارد.
مرو از ره ز بازیهای ایام
که آن را نیست پایانی سرانجام
هوش مصنوعی: از مسیر فعالیت‌ها و سرگرمی‌های دنیا دور نشو، زیرا این بازی‌ها پایانی ندارند و همیشه ادامه دارند.
به جان کوش و کن از خاطر برونش
که دنیا نیست چیزی در درونش
هوش مصنوعی: تلاش کن و از ذهنت بیرون برانش، زیرا دنیا درونش هیچ ارزش و محتوایی ندارد.
خیال و خواب دنیا را وجودی
منه کاندر زیانش نیست سودی
هوش مصنوعی: دنیا فقط یک خیال و خواب است و وجود آن برای من بی‌فایده است، زیرا در ضرر آن هیچ سودی وجود ندارد.
میفت از رشته ایام در پیچ
که چون وابینی آن هیچ است بر هیچ
هوش مصنوعی: زمان به مرور از دست می‌رود و به پیچیدگی‌هایی دچار می‌شود که وقتی به آن نگاه می‌کنی، متوجه می‌شوی که در واقع هیچ است و هیچ چیز در آن وجود ندارد.
به بازی زمان زنهار مگرو
که هر لحظه کند بازیچه ای نو
هوش مصنوعی: از زمان مراقب باش که هر لحظه ممکن است تو را با یک تغییر جدید غافلگیر کند.
ببین تا خویشتن را در نبازی
که دانایان ازین خوردند بازی
هوش مصنوعی: به خودت نگاه کن و بفهم که در چه رقابتی هستی که حکیمان و دانایان قبلاً از آن شکست خورده‌اند.
بدین مکاره با حکمت به سر بر
بمان بر جایش و بگدار و بگدر
هوش مصنوعی: با درایت و هوشمندی در مواجهه با این فریب‌ها، بر جای خود استوار بمان و زمان را بگذران.
بهی از وی مجو کو را بهی نیست
مقالاتش بجز طبل تهی نیست
هوش مصنوعی: به هیچ وجه از کسی که خوبی ندارد، خوبی نخواسته و انتظار نداشته باش. صحبت‌های او جز صدای خالی چیزی نیست و ارزشی ندارد.
جهان نبود به غیر از رنج و دردی
نباشد آخرش جز آه سردی
هوش مصنوعی: در این دنیا جز رنج و درد نیست و در نهایت جز حسرت و افسوس چیزی باقی نمی‌ماند.
بیا یکباره کن این راه را طی
که شد کاووس ازو محروم و هم کی
هوش مصنوعی: بیایید این مسیر را یکجا طی کنیم، زیرا کاووس از آن دور شده و همگان نیز از آن محرومند.
نباید در کف این دون زبون شد
کزو تخت فریدون سرنگون شد
هوش مصنوعی: نباید اجازه داد که در دامن شخصی حقیر و دون، به ذلت و پایین آمدن مقام رسید؛ زیرا این شخص همان کسی است که باعث سقوط تخت و حکومت فریدون شد.
مخواه از او و گنج و مال او عون
که پس مرگ است از قارون و فرعون
هوش مصنوعی: از او و ثروت و دارایی‌اش چیزی نخواهد، چرا که بعد از مرگ هیچ‌یک از این财富‌ها به کار نخواهد آمد و سرنوشت کسانی همچون قارون و فرعون را به یاد می‌آورد.
نظر کردم ز آدم تا بدین دم
ندید از وی کسی جز محنت و غم
هوش مصنوعی: به اطراف خود نگاهی انداختم و تا به این لحظه کسی را از آدمیت ندیده‌ام جز اندوه و درد.
کسی گرداند از وی وقت خود شاد
که از وی هیچ وقتی ناورد یاد
هوش مصنوعی: کسی که زمانش را با کسی که هیچ وقت او را به یاد نمی‌آورد، شاد بگذراند، در واقع وقتش را بیهوده هدر داده است.
مسیحاوار رخ تابد ازین دیر
به سوی عالم علوی کند سیر
هوش مصنوعی: به دور از این دنیای مادی، چهره‌ای چون مسیح ظهور می‌کند و به سمت عالم بالا و معنوی حرکت می‌کند.
جهان دیو است و دارد طبع آتش
بود دیوانگان را دل بدان خوش
هوش مصنوعی: جهان همچون دیوی است که ذاتش آتشین است و تنها دیوانگان به این حالتی که دارد دل خوش می‌کنند.
جهان شهری ست پر از دیو مردم
مرو در وی وگر نه می شوی گم
هوش مصنوعی: جهان مانند یک شهر بزرگ است که پر از دیوان (خیر و شر) است. در این دنیا نباید به راحتی قدم بگذاری؛ زیرا اگر این کار را کنی، ممکن است گم شوی و راه خود را پیدا نکنی.
تو با وی بد کن ار نیکی نماید
به رویش در ببند، ار برگشاید
هوش مصنوعی: اگر او با تو بدی کرد، حتی اگر به ظاهر خوب رفتار کند، نباید به او اعتماد کنی و دل خود را به او بسپاری.
مبر هرگز مر او را هیچ فرمان
هر آن چیزی که گوید کن، مکن آن
هوش مصنوعی: هرگز لازم نیست به او فرمان ببری؛ هر آنچه که می‌گوید، انجام نده.
فلک طشتی ست مالامال از خون
زمین دشتی ست زو ره نیست بیرون
هوش مصنوعی: آسمان مثل ظرفی است پر از خون زمین و این دشت، مکانی است که هیچ راه فراری از آن نیست.
برو زین دشت دل برگیر و این طشت
فرو شو دست ازین طشت و ازین دشت
هوش مصنوعی: از این بیابان دل را برگیر و این سطل را به زمین بگذار. از این سطل و این بیابان دست بکش.
که می داند که این دور پیایی
بدین منوال خواهد بود تا کی؟
هوش مصنوعی: کی می‌داند که این دور بازی، به همین شکل و شیوه تا چه زمانی ادامه پیدا خواهد کرد؟
مشو آشفته از این برق و رعدش
که حکمتهاست در این نحس و سعدش
هوش مصنوعی: نگران این رعد و برق نباش، چرا که در این رخدادهای خوب و بد، نکات و حکمت‌هایی نهفته است.
چو گردد کهنه دورش از روارو
به سر گیرد دگر ره دوری از نو
هوش مصنوعی: زمانی که چیزی کهنه می‌شود، دوری از او به پایان می‌رسد و راهی جدید آغاز می‌شود.
جهان داشی ست کانجا خاک مردم
زمانی کوزه می سازند وگه خم
هوش مصنوعی: جهان جایی است که در آن، خاک انسان‌ها به هنگام ساختن کوزه و گاه ساختن خم (ظروف) به کار می‌رود.
فلک را کن قیاس از چرخ فخار
که هردم زو شود شکلی پدیدار
هوش مصنوعی: آسمان را با چرخ فخار بسنج، زیرا هر لحظه از آن شکلی جدید و نمایان می‌شود.
زمان هر گه که دوری با سر آرد
زند چرخی و دوری دیگر آرد
هوش مصنوعی: هر زمانی که دوری، سرنوشت تو را به دور دیگری می‌چرخاند و دوری جدیدی برایت به ارمغان می‌آورد.
زجمشیدی به ضحاکی کند سیر
گهی در شر گراید، گاه در خیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان در زندگی ممکن است به سمت خوبی‌ها و نیکی‌ها برود و گاهی هم در مسیر بدی‌ها و پرخاشگری‌ها قدم بگذارد. تغییرات و تحولات زندگی انسان مانند حرکت از وضعیت‌های مختلفی است که ممکن است بتواند در هر دو جهت پیش برود.
مخور بازی که نبود از زمان دور
حدیث ایرج و افسانه تور
هوش مصنوعی: به جنگ و دعوا نپرداز، زیرا داستان‌های ایرج و تور از زمان‌های قدیم اتفاق نیفتاده‌اند و فقط افسانه‌اند.
مشو غافل که دیدم هست بسیار
بریده سردرین طشت نگونسار
هوش مصنوعی: مبادا غافل شوی، که دیدم چیزهای زیادی از این دنیای نابودشده بر زمین افتاده و پاره پاره شده است.
اگر بینی بدی از دهر، مخروش
که سرها رفت در خون سیاووش
هوش مصنوعی: اگر در زندگی بدی یا نامهربانی‌ای را مشاهده کنی، زود فریاد نزن و اعتراض نکن، زیرا عواقب این کار می‌تواند خطرناک و خونین باشد.
مباش ایمن اگر کردی خطایی
که خواهی دید از آن آخر جزایی
هوش مصنوعی: اگر در کارهایتان اشتباهی کردید، گمان نکنید که از عواقب آن در امان هستید، زیرا در نهایت، پاداش آن عمل را خواهید دید.
که دانا گفته است از هوشیاری
کشنده را کشند آخر به خواری
هوش مصنوعی: انسان خردمند با آگاهی و تفکر می‌تواند دشمنی را که به او آسیب می‌زند، از پای درآورد، اما در نهایت این ضعف و حقارت اوست که باعث می‌شود در زندگی‌اش دچار مشکل شود.
بد از خاطر به درکن زانکه آخر
شود پوشیده های دهر ظاهر
هوش مصنوعی: بدی‌ها را از ذهن خود پاک کن، زیرا در نهایت رازهای پنهانی دنیا آشکار خواهند شد.
سلیمی در پناه عاشقی رو
کزو مشهور شد فرهاد و خسرو
هوش مصنوعی: در سایه عشق، سلیمی به آرامش رسید و به خاطر این عشق، فرهاد و خسرو به معروفیت رسیدند.
مباش از عشق خالی یک زمانی
که یک دم زو همی ارزد جهانی
هوش مصنوعی: از عشق خالی نباش، حتی برای یک لحظه، چرا که یک لحظه عشق به اندازه‌ی کل دنیا ارزش دارد.
مبین جز مهر عشق از کل ذرات
که در عشق است عقل عاقلان مات
هوش مصنوعی: مفسر نمی‌تواند جز عشق و محبت چیزی از تمام موجودات در عشق ببیند. عقل و خرد عاقلان از این عشق حیران و متحیر است.
مجازی را ندانی عشق فرهاد
که عشقی زان ندارد هیچ کس یاد
هوش مصنوعی: اگر مجاز را نشناسی، عشق واقعی فرهاد را هم نمی‌دانی، زیرا هیچ کس به اندازه او چنین عشقی را تجربه نکرده است.