گنجور

بخش ۴۴ - رفتن شیرین به کوه بیستون به دیدن فرهاد و سقط شدن بارگیش

چنین دارم خبر از باستان گوی
چو می آورد در این داستان روی
که یک روزی نشسته بود شیرین
به گردش دختران چون ماه و پروین
حدیث از هر دری آغاز کرده
در از هر سرگذشتی باز کرده
یکی افسانه پیشینه می گفت
دگر درد دل دیرینه می گفت
یکی می گفت اگر دولت بود یار
بخواهد بود ما را عیش بسیار
که شیرین گفت از دی و ز فردا
نمی گویم که آنها نیست پیدا
حدیث دی و فردا محض سوداست
که ماضی رفت و مستقبل نه پیداست
چرا نابود را باشیم دنبال
همه یکباره برخیزید تا حال
به زین آریم مرکبهای چون باد
رویم و بیستون بینیم و فرهاد
چو مهرویان شیرین این شنیدند
زشادی هر یکی بیرون دویدند
نهادند اسب خود را هر یکی زین
نبود آن جایگه گلگون شیرین
زبهرش مرکبی دیگر کشیدند
دو سه جام لبالب در کشیدند
پس آنگه شاد و خوشدل با می و چنگ
به سوی بیستون کردند آهنگ
به سان برگ گل کان را برد باد
همه رفتند تا نزدیک فرهاد
چو دید آن حال فرهاد سبک دست
ز شادی در زمان بر پای برجست
دوان آمد به استقبال آن ماه
به دست و پای اسب افتادش از راه
چو شیرین شکر لب آنچنان دید
به شیرین کاری او را باز پرسید
نیایش کرد و از وی عذرها خواست
که ای فرهاد منتهات بر ماست
به غیر از تو ندارم منت از کس
به عذرت ایستادستم ازین پس
چو عذرش خواست شیرین نکونام
ز شیر چون شکر دادش دو سه جام
نبشته بود بر آن جام چون زر
خطی خوشبوی تر از مشک و عنبر
که بوی شیر آید از دهانم
بنوش این شیر بر یاد لبانم
چو فرهاد آن ز دست یار نوشید
چو شیرمست از مستی خروشید
چو مستان، مست گشت و بی خبر شد
ز عشقش مست بود او مست تر شد
بزد آهی و رو مالید بر خاک
چنان کافتاد ازو آتش در افلاک
پس آنگه روی را از خاک برداشت
فغان از جان آتشناک برداشت
به کوه بیستون بگشاد بازو
فرود آورد سنگ بی ترازو
چنان در کار خود بودش شکوهی
که می کندی به هر یک حمله کوهی
چو شیرین دید آن بازو و آن دست
ورا درکوه کندن آنچنان مست
در او هم حیرتی آمد به دیدار
که شد بیهوش در بالای رهوار
وز آن بیهوشی از کف شد عنانش
سقط شد بارگی در زیر رانش
چو دید آن حال، فرهاد تنومند
سر خود را به پای اسپش افکند
پس آنگه در زمان برخاست بر پای
ورا با بارگی برداشت از جای
فرود آمد ز کوه و مست و بی خویش
ره قصرش گرفت آنگاه در پیش
چنان شد تیز در آن راه فرهاد
که از وی ماند در همراهیش باد
پری رویان ز پی هر یک سواره
همی راندند حیران در نظاره
که برد او را چنان فرهاد هموار
که یک مو بر تنش نگرفت آزار
فرود آورد سوی قصر خویشش
سری بنهاد و باز آمد زپیشش
چو باز آمد به از اول به صد بار
شد و در بیستون استاد در کار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین دارم خبر از باستان گوی
چو می آورد در این داستان روی
هوش مصنوعی: من از گذشته اطلاعاتی دارم، درست مانند اینکه گوینده‌ای در این داستانی که برایم روایت می‌شود، واقعیت‌ها را برایم بازگو کند.
که یک روزی نشسته بود شیرین
به گردش دختران چون ماه و پروین
هوش مصنوعی: روزی شیرین به همراه دختران در حال گردش بود، مانند ماه و ستاره‌های درخشان.
حدیث از هر دری آغاز کرده
در از هر سرگذشتی باز کرده
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که نویسنده یا گوینده در مورد موضوعات مختلف صحبت می‌کند و از هر نوع داستان یا خاطره‌ای برای بیان افکارش استفاده می‌کند. او به تنوع در گفتار و پرداختن به مسائل مختلف اشاره دارد و نشان می‌دهد که از هر نقطه نظر و تجربه‌ای برای ایجاد ارتباط و انتقال پیام بهره می‌برد.
یکی افسانه پیشینه می گفت
دگر درد دل دیرینه می گفت
هوش مصنوعی: یک نفر داستانی از گذشته نقل می‌کرد و نفر دیگر از دردها و رنج‌های قدیمی خود صحبت می‌کرد.
یکی می گفت اگر دولت بود یار
بخواهد بود ما را عیش بسیار
هوش مصنوعی: شخصی می‌گفت اگر دولتی باشد که یار و دوست خواسته باشد، ما می‌توانیم از شادی و خوشی‌های زیادی برخوردار شویم.
که شیرین گفت از دی و ز فردا
نمی گویم که آنها نیست پیدا
هوش مصنوعی: شیرین به من گفت که درباره گذشته و آینده صحبت نکنم، چون آنها برای من واضح و مشخص نیستند.
حدیث دی و فردا محض سوداست
که ماضی رفت و مستقبل نه پیداست
هوش مصنوعی: داستان‌های دیروز و فردا فقط به خاطر منفعت خودمان گفته می‌شوند، زیرا گذشته رفته و آینده هنوز روشن نیست.
چرا نابود را باشیم دنبال
همه یکباره برخیزید تا حال
هوش مصنوعی: چرا باید به دنبال نابودی برویم؟ بیایید همه یکجا از خواب بیدار شویم و به حال خود بیاندیشیم.
به زین آریم مرکبهای چون باد
رویم و بیستون بینیم و فرهاد
هوش مصنوعی: ما مرکب‌هایی را آماده می‌کنیم که به سرعت مانند باد حرکت کنند و کوه بیستون را ببینیم و فرهاد را در نظر داشته باشیم.
چو مهرویان شیرین این شنیدند
زشادی هر یکی بیرون دویدند
هوش مصنوعی: وقتی دختران زیبا این را شنیدند، از خوشحالی هر کدام به سرعت بیرون آمدند.
نهادند اسب خود را هر یکی زین
نبود آن جایگه گلگون شیرین
هوش مصنوعی: هر کس اسب خود را سوار کرد، اما جایی که باید در حالت خوب و لطیفی باشد، نبود.
زبهرش مرکبی دیگر کشیدند
دو سه جام لبالب در کشیدند
هوش مصنوعی: برای او، مرکبی جدید فراهم کردند و دو سه جام پر از شراب نوشیدند.
پس آنگه شاد و خوشدل با می و چنگ
به سوی بیستون کردند آهنگ
هوش مصنوعی: پس از آن، با دل شاد و خوشحالی، به سوی بیستون با شراب و موسیقی روانه شدند.
به سان برگ گل کان را برد باد
همه رفتند تا نزدیک فرهاد
هوش مصنوعی: مانند برگ گلی که بر اثر وزش باد به پرواز در می‌آید، همه آنها به سمت فرهاد رفته‌ بودند.
چو دید آن حال فرهاد سبک دست
ز شادی در زمان بر پای برجست
هوش مصنوعی: زمانی که فرهاد آن وضعیت را دید، از خوشحالی سبک‌بار و شادمان بر روی پای خود ایستاد.
دوان آمد به استقبال آن ماه
به دست و پای اسب افتادش از راه
هوش مصنوعی: مردی با شتاب به استقبال آن ماه زیبا آمد، اما از شدت شتاب به زمین افتاد و پای اسب به او برخورد کرد.
چو شیرین شکر لب آنچنان دید
به شیرین کاری او را باز پرسید
هوش مصنوعی: وقتی لب شیرین و شیرینی او را دید، به خاطر شیریینی‌اش از او سوال کرد.
نیایش کرد و از وی عذرها خواست
که ای فرهاد منتهات بر ماست
هوش مصنوعی: او در دل خود دعا کرد و از خداوند عذر و بخشش خواست، زیرا می‌دانست که اوج و نهایت مشکلات و چالش‌ها بر زندگی ما حاکم است.
به غیر از تو ندارم منت از کس
به عذرت ایستادستم ازین پس
هوش مصنوعی: من به جز تو از هیچ کسی توقعی ندارم و برای تو به خاطر عذرت، ایستاده‌ام و دیگر به این وضعیت ادامه نمی‌دهم.
چو عذرش خواست شیرین نکونام
ز شیر چون شکر دادش دو سه جام
هوش مصنوعی: زمانی که شیرین، بانوی نیکوکار، از او عذرخواهی کرد، او به مانند قند، دو یا سه جام از شیر به او هدیه داد.
نبشته بود بر آن جام چون زر
خطی خوشبوی تر از مشک و عنبر
هوش مصنوعی: بر روی آن جام، نوشته‌ای با خط زیبا و خوشبو مانند عطر مشک و عنبر وجود داشت.
که بوی شیر آید از دهانم
بنوش این شیر بر یاد لبانم
هوش مصنوعی: بوی شیر از دهانم به مشام می‌رسد، این شیر را بنوش تا یاد لبانم زنده شود.
چو فرهاد آن ز دست یار نوشید
چو شیرمست از مستی خروشید
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد از معشوقش نوشیدنی را دریافت کرد، مانند شیری که از مستی به هیجان می‌آید، به شور و شوق افتاد.
چو مستان، مست گشت و بی خبر شد
ز عشقش مست بود او مست تر شد
هوش مصنوعی: شخصی که در عشق غرق شده، به حدی شاد و سرمست می‌شود که تمام اطرافش را فراموش می‌کند و حالتی از سرخوشی و بی خبری پیدا می‌کند. عشقش او را بیشتر و بیشتر سرمست می‌کند.
بزد آهی و رو مالید بر خاک
چنان کافتاد ازو آتش در افلاک
هوش مصنوعی: او آهی کشید و به زمین مالید که از آن، آتش به آسمان شعله‌ور شد.
پس آنگه روی را از خاک برداشت
فغان از جان آتشناک برداشت
هوش مصنوعی: سپس او صورتش را از خاک برمی‌دارد و ناله‌ای از جان پرشور خود برمی‌آورد.
به کوه بیستون بگشاد بازو
فرود آورد سنگ بی ترازو
هوش مصنوعی: کوه بیستون را به وسیله دستانش باز کرد و سنگی سنگین را به پایین آورد.
چنان در کار خود بودش شکوهی
که می کندی به هر یک حمله کوهی
هوش مصنوعی: او در کار خود به قدری با شکوه و قدرت عمل می‌کرد که هر بار همچون کوهی به دشمنان خود حمله می‌کرد.
چو شیرین دید آن بازو و آن دست
ورا درکوه کندن آنچنان مست
هوش مصنوعی: وقتی آن دست و بازوی شیرین را دید، مانند کسی که در کوه نشسته و حالتی مست دارد، شگفت‌زده شد.
در او هم حیرتی آمد به دیدار
که شد بیهوش در بالای رهوار
هوش مصنوعی: در دیدار او حالتی از حیرت به او دست داد به طوری که از شدت احساس، بی‌هوش شد و بر فراز اسبش افتاد.
وز آن بیهوشی از کف شد عنانش
سقط شد بارگی در زیر رانش
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌هوشی و غفلتش، کنترل از دستش خارج شد و بار سنگینی به زیر پایش افتاد.
چو دید آن حال، فرهاد تنومند
سر خود را به پای اسپش افکند
هوش مصنوعی: وقتی فرهاد آن وضعیت را دید، سرش را به پای اسبش انداخت.
پس آنگه در زمان برخاست بر پای
ورا با بارگی برداشت از جای
هوش مصنوعی: سپس او در زمان مناسب برخاست و با آرامش از مکان خود حرکت کرد.
فرود آمد ز کوه و مست و بی خویش
ره قصرش گرفت آنگاه در پیش
هوش مصنوعی: از کوه پایین آمد و شگفت‌زده و بی‌خبر از خود، به سمت قصرش رفت و در آنجا ایستاد.
چنان شد تیز در آن راه فرهاد
که از وی ماند در همراهیش باد
هوش مصنوعی: در آن مسیر، آن‌قدر فرهاد با سرعت و عزم حرکت کرد که حتی باد نیز از او جا ماند و نتوانست همراهش باشد.
پری رویان ز پی هر یک سواره
همی راندند حیران در نظاره
هوش مصنوعی: زیبا رویان از هر سو سواران را به حیرت و نظاره می‌کشاندند.
که برد او را چنان فرهاد هموار
که یک مو بر تنش نگرفت آزار
هوش مصنوعی: او را به گونه‌ای آوردند که فرهاد، بدون هیچ مشکلی و بدون اینکه به او آسیبی برسد، سفر کرد و به هدفش رسید.
فرود آورد سوی قصر خویشش
سری بنهاد و باز آمد زپیشش
هوش مصنوعی: او به سمت قصر خود رفت و سر خود را پایین آورد و سپس دوباره از پیش او بازگشت.
چو باز آمد به از اول به صد بار
شد و در بیستون استاد در کار
هوش مصنوعی: وقتی که دوباره بازگشت، از اول بهتر شد و به اندازه صد بار پیشرفت کرد و در کارش در بیستون تسلط یافت.