بخش ۳۹ - رفتن شاپور پیش شیرین و عتاب کردن شیرین به او
چو بشنید این سخن شاپور از شاه
به پا برجست و روی آورد بر راه
روان شد سوی قصر آن مه نو
رسانید آنچه بد پیغام خسرو
پس آنگه گفت شاهت عذرخواه است
برای مقدمت چشمش به راه است
چو شمع از آتش دل هست در سوز
ندارد غیر فکر تو شب و روز
مرا سوگند بر جان و سر توست
که او را گر تن آنجا، دل، بر توست
کنون گر مصلحت بینی ز راهت
برم پنهان سوی مشکوی شاهت
به مشکو شه تو را جایی نشاند
که نه مریم که روح الله نداند
چو بشنید این سخن شیرین بر آشفت
به شاپور از سر خشم و غضب گفت
که ای شاپور تا کی مکر سازی
چو طفلانم دهی هر لحظه بازی
مفرما بیش ازین تحویل و نقلم
که رسته ست این زمان دندان عقلم
به بازی تو تا کی افتم از راه
روم بر ریسمانت چند درچاه
تو کردی بهر مردن ساز و برگم
کنون خوش می دهی تعلیم مرگم
منه بار فراوان بر تن من
مکن زین بیش سعی کشتن من
به خاک و خون به هم اینجای خفتن
که پای خود به سلاخانه رفتن
تویی در دوستی آن دشمن من
که با صد مکر و صد دستان و صد فن
مرا از خان و مان آواره کردی
چنینم عاجز و بیچاره کردی
بدان راضی نگشتی و کنونم
نمایی سعیها در قصد و خونم
مرا بگدار با این دردمندی
کمر بر خون من تا چند بندی
میفکن بیش ازینم در کم و کاست
که اینها نیست در پیش خدا راست
به کشتن خواهیم داد و نگویی
جواب حق در آن عالم چه گویی
من امروز ار ز دستانت بمیرم
به دستان دامنت فردا بگیرم
بدار آخر کنون دستم ز دامن
که دادی بازیم باری به کشتن
چو اینها ساختی ای جادوی چین
مگو دیگر سخن برخیز و منشین
برو از من سلامم بر به خسرو
بگو بادت مبارک آن مه نو
سلامم چون رسانیدی به سویش
رسان دیگر دعا وز من بگویش
که ای عهد و وفا بر باد داده
به دین عشق رسم نو نهاده
مه نو گرچه دارد در جهان قدر
ولیکن کی بود همچون مه بدر
مه نو را نگویم کان نه زیباست
که او را شیوه ای از ابروی ماست
چو داری یار نو بشنو سخن را
مبر از یاد یاران کهن را
نه هر کو یار نو گیرد در آغوش
کند یاران دیرین را فراموش
درین مدت نگفتی هیچ باری
که ما را نیز وقتی بود یاری
کسی هرگز به یاری، یار را سوخت؟
ز تو باید طریق یاری آموخت
زیان کردی سراسر جمله سودم
نکردی آتش و کشتی به دودم
تو تا خرمای مریم نقش بستی
مرا صد خار غم در دل شکستی
ز شمع مریمت تا دل فروزی ست
تو خرما خور که ما را خار روزی ست
تو و شادی، من و اندیشه غم
من و خار و تو و خرمای مریم
چو خرمای تو دارد خار بسیار
تو خرما خور که تا من می خورم خار
چو از خرمای تو حظی ندارم
مرا بگدار با این خار خارم
برو بگدار تا با این دل تنگ
نشینم همچو مرغی بر سر سنگ
من و مریم به یک خانه زهی زه
هنوز این محنت و تنهائیم به
به هم هر چند در یاری بکوشیم
عجب گر هر دو در یک دیگ جوشیم
که خوش زد این مثل آن مرد باهوش
که هرگز دیگ انبازی نزد جوش
برو پیشم منه دیگر چنین راه
بلندان را نباشد فکر کوتاه
میاور دیگر این اندیشه در دل
محال اندیش نبود مرد عاقل
تو را تا آفتابت در وبال است
خیال وصل من جستن محال است
مکن در وصل من اندیشه زنهار
که مارا و تو را هر دو درین کار
نشاید بیش ازین تیمار بردن
تو و خرما و، ما و خار خوردن
چو لاله بر دل تنگم منه داغ
که بلبل خوش ندارد صحبت زاغ
مرا آن به که با مریم نخوانی
که چون عیسی شدم من آسمانی
چو عیسی همنشین آفتابم
که دل بگرفت ازین دیر خرابم
بیا تا هر دو در سازیم با هم
تو و مریم من و عیسای مریم
مخوانم پیش و مگدارم بدین روز
وگر خوانی پری خواندن بیاموز
اگر خواهی که آیم پیش تو خوش
چو خالم خویشتن را نه بر آتش
مکن افسون که هر افسون که خوانی
شده ست از من فرامش، تا تو دانی
مرا هر غمزه سحری همنشین است
که او همسایه بابل زمین است
ز خوابم وانکردی بخت فیروز
شبی گر دیدمی در خواب، این روز
نزاد از دهر چون من نامرادی
چه بودی مادرم هرگز نزادی
به روزم تا به شب در آتش تب
به بخت خود همی گریم همه شب
نه شب خواب و نه روز آرام دارم
شب و روزی بدین سان می گدارم
چنین تا کی ز بهر دلفروزی
همه شب خون خورم بر یاد روزی
بخواهم کز دهانش کام گیرم
که می ترسم به ناکامی بمیرم
نمی آرم در این خواهش بهانه
که می گوید مرا، هر دم زمانه،
بسا کس کو نشد بر بخت چیره
بس امیدیکه شد آن، خاک تیره
مرا گفتی که روزی آیمت پیش
منه بر جان خود اندوه ازین بیش
بخواهم مرد اگر بختم دهد دست
که هر کس کو بمرد از غصه وارست
مرا آن زندگانی نیست در خور
که باشد مرگ از آن صد بار بهتر
به شمشیرم مکش مفکن به تیرم
رها کن تا به مرگ خود بمیرم
درین حالت که من هستم تو دانی
که مرگم بهتر است از زندگانی
بخش ۳۸ - حکایت کردن خسرو با مریم از درد شیرین: در آن عشرت چو از شب رفت پاسیبخش ۴۰ - قصه فرهاد: نگار لاله رخ سرو سمنبر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو بشنید این سخن شاپور از شاه
به پا برجست و روی آورد بر راه
هوش مصنوعی: هنگامی که شاپور این سخن را از شاه شنید، به سرعت برخاست و به سمت راه پیش رفت.
روان شد سوی قصر آن مه نو
رسانید آنچه بد پیغام خسرو
هوش مصنوعی: زن زیبا به قصر شاه رفت و پیغام او را به او رساند.
پس آنگه گفت شاهت عذرخواه است
برای مقدمت چشمش به راه است
هوش مصنوعی: پس از آن، شاه به تو گفت که برای ورود تو عذرخواهی میکند و چشمانش به انتظار توست.
چو شمع از آتش دل هست در سوز
ندارد غیر فکر تو شب و روز
هوش مصنوعی: شمعی که از دل آتش میگیرد، فقط به فکر تو روشن است و هیچ سوزشی ندارد جز آن. نه در روز و نه در شب.
مرا سوگند بر جان و سر توست
که او را گر تن آنجا، دل، بر توست
هوش مصنوعی: من بر جان و سر تو قسم میخورم که اگر او در آنجا باشد، دلش همیشه با توست.
کنون گر مصلحت بینی ز راهت
برم پنهان سوی مشکوی شاهت
هوش مصنوعی: اگر حالا به مصلحت مینگری، از مسیر خودم به آرامی به سوی کاخ تو حرکت میکنم.
به مشکو شه تو را جایی نشاند
که نه مریم که روح الله نداند
هوش مصنوعی: به جایی خواهی رفت که هیچ کس، حتی مریم و روحالله، از آن آگاه نیستند.
چو بشنید این سخن شیرین بر آشفت
به شاپور از سر خشم و غضب گفت
هوش مصنوعی: وقتی او این حرف شیرین را شنید، به شدت ناراحت شد و از سر عصبانیت به شاپور گفت.
که ای شاپور تا کی مکر سازی
چو طفلانم دهی هر لحظه بازی
هوش مصنوعی: ای شاپور، تا کی میخواهی فریب بدهی؟ مثل کودکان، هر لحظه مرا به بازی میگیری.
مفرما بیش ازین تحویل و نقلم
که رسته ست این زمان دندان عقلم
هوش مصنوعی: دیگر مرا تحت فشار نگذار و به شکلی نتراش که این زمان عقل من به حدی رسیده که دیگر نمیخواهم زیر بار این موارد بروم.
به بازی تو تا کی افتم از راه
روم بر ریسمانت چند درچاه
هوش مصنوعی: من تا کی باید به بازی تو بپردازم و از راه خودم دور شوم؟ چند بار باید در چالههای تنگی گرفتار شوم؟
تو کردی بهر مردن ساز و برگم
کنون خوش می دهی تعلیم مرگم
هوش مصنوعی: تو برای مردن، همهی ابزار و وسایل را برایم آماده کردی، حالا با لذت به من درس مرگ میدهی.
منه بار فراوان بر تن من
مکن زین بیش سعی کشتن من
هوش مصنوعی: بیش از این بر دوشم بار نگذار و بیشتر از این تلاش نکن تا مرا از پا درآوری.
به خاک و خون به هم اینجای خفتن
که پای خود به سلاخانه رفتن
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که افراد در شرایط سخت و ناگوار، با خون و درد در سرزمینشان به خواب رفتهاند. این وضعیت نشاندهندهای است از قربانیان ظلم و ستم، که به خاطر نپذیرفتن حق و حقیقت، سرنوشتی غمانگیز را تجربه کردهاند.
تویی در دوستی آن دشمن من
که با صد مکر و صد دستان و صد فن
هوش مصنوعی: تو در دوستی، همان کسی هستی که دشمن من است، چون با هزار حیله و ترفند و زیرکی به من آسیب میزنی.
مرا از خان و مان آواره کردی
چنینم عاجز و بیچاره کردی
هوش مصنوعی: تو مرا از خانه و کاشانهام دور و آواره کردی و حالا به این وضع بیچاره و ناتوانم کردهای.
بدان راضی نگشتی و کنونم
نمایی سعیها در قصد و خونم
هوش مصنوعی: بدان که تو هرگز راضی نشدی، اما حالا تلاشهایی میکنی تا نظر مرا جلب کنی و این باعث شده که قلبم از غم به تپش بیفتد.
مرا بگدار با این دردمندی
کمر بر خون من تا چند بندی
هوش مصنوعی: از من فاصله بگیر و به این درد و رنج من نپرداز، اینقدر مرا با غم و ناراحتیات در بند نکن.
میفکن بیش ازینم در کم و کاست
که اینها نیست در پیش خدا راست
هوش مصنوعی: بیش از این در نقص و عیبها خود را سرزنش نکن، زیرا اینگونه مسائل در پیشگاه خدا اهمیت ندارند.
به کشتن خواهیم داد و نگویی
جواب حق در آن عالم چه گویی
هوش مصنوعی: ما او را خواهیم کشت و تو در آن عالم نمیتوانی بگویی که پاسخ حقیقت چیست.
من امروز ار ز دستانت بمیرم
به دستان دامنت فردا بگیرم
هوش مصنوعی: اگر امروز به دست تو بمیرم، فردا به دامن تو برمیگردم.
بدار آخر کنون دستم ز دامن
که دادی بازیم باری به کشتن
هوش مصنوعی: دست من را از دامن خودت بردار، چون تو بار دیگر مرا در دام انداختی و حالا جانم در خطر است.
چو اینها ساختی ای جادوی چین
مگو دیگر سخن برخیز و منشین
هوش مصنوعی: وقتی که این کارها را انجام دادی، ای جادوگر چینی، دیگر صحبت نکن و از جا نزن.
برو از من سلامم بر به خسرو
بگو بادت مبارک آن مه نو
هوش مصنوعی: برو و از طرف من سلامی به خسرو برسان و بگو خوشبخت باشی، ای ماه نو.
سلامم چون رسانیدی به سویش
رسان دیگر دعا وز من بگویش
هوش مصنوعی: سلامی که به او رساندی، به او بگو که دعاهای دیگر از من نیز به یادش باشد.
که ای عهد و وفا بر باد داده
به دین عشق رسم نو نهاده
هوش مصنوعی: ای کسی که به وعده و وفای خود پشت کردی و در عشق یک راه نو و تازه باز کردی.
مه نو گرچه دارد در جهان قدر
ولیکن کی بود همچون مه بدر
هوش مصنوعی: ماهی نو اگرچه در دنیا ارزش و جایگاه خاصی دارد، اما آیا میتواند مانند ماه کامل درخشانی باشد؟
مه نو را نگویم کان نه زیباست
که او را شیوه ای از ابروی ماست
هوش مصنوعی: من نمیگویم که ماه نو زیبا نیست، بلکه زیبایی او ناشی از قوس ابروی ماست.
چو داری یار نو بشنو سخن را
مبر از یاد یاران کهن را
هوش مصنوعی: وقتی یاری تازه پیدا کردی، به صحبتهای او گوش کن و دوستان قدیمیات را فراموش نکن.
نه هر کو یار نو گیرد در آغوش
کند یاران دیرین را فراموش
هوش مصنوعی: هر کس که دوستان جدیدی به دست میآورد، لزوماً دوستان قدیمیاش را فراموش نمیکند.
درین مدت نگفتی هیچ باری
که ما را نیز وقتی بود یاری
هوش مصنوعی: در این مدت هیچگاه نگفتی که ما را هم زمانی حمایت خواهی کرد.
کسی هرگز به یاری، یار را سوخت؟
ز تو باید طریق یاری آموخت
هوش مصنوعی: هیچکس هرگز یار را در هنگام یاری دادن نمیسوزاند. آموختن روش یاریرسانی باید از تو باشد.
زیان کردی سراسر جمله سودم
نکردی آتش و کشتی به دودم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر بیان میکند که تمام تلاشها و کارهایی که انجام داده است، به ضررش بوده و هیچ سودی برای او نداشته است. او همچنین به حس سوختن و خرابی اشاره میکند که مثل آتش و دود، زندگیاش را تحت تاثیر قرار داده است.
تو تا خرمای مریم نقش بستی
مرا صد خار غم در دل شکستی
هوش مصنوعی: تو وقتی به من محبت کردی و نقش خاصی را در زندگیام ایجاد کردی، در عوض من پر از درد و غم شدم و قلبم به خاطر غمهایم جریحهدار شد.
ز شمع مریمت تا دل فروزی ست
تو خرما خور که ما را خار روزی ست
هوش مصنوعی: از روشنی دلافروز تو به مانند شمع، لذت میبرم، اما تو به خوردن خرما مشغولی در حالی که ما به thorny روزگار گرفتاریم.
تو و شادی، من و اندیشه غم
من و خار و تو و خرمای مریم
هوش مصنوعی: تو به شادی مشغولی، در حالی که من در فکر غم و اندوهم؛ من در میان خاری هستم و تو شبیه خرمای مریم هستی.
چو خرمای تو دارد خار بسیار
تو خرما خور که تا من می خورم خار
هوش مصنوعی: وقتی که تو دارای مشکلات و چالشهای زیادی هستی، نباید بگذاری که آنها مانع لذت بردنت از زندگی شوند. من هم که با وجود سختیها و موانع خود، همچنان از خوشیها و نعمتها بهرهمند میشوم.
چو از خرمای تو حظی ندارم
مرا بگدار با این خار خارم
هوش مصنوعی: اگر از خرمای تو بهرهای نمیبرم، پس مرا با این خار و رنج خود تنها بگذار.
برو بگدار تا با این دل تنگ
نشینم همچو مرغی بر سر سنگ
هوش مصنوعی: برو و بگذار تا من با دلم که پر از درد و غم است، مثل پرندهای که بر روی سنگ نشسته، آرام بگیرم.
من و مریم به یک خانه زهی زه
هنوز این محنت و تنهائیم به
هوش مصنوعی: من و مریم در یک خانه هستیم، اما هنوز هم با وجود این که در کنار همیم، احساس رنج و تنهایی میکنیم.
به هم هر چند در یاری بکوشیم
عجب گر هر دو در یک دیگ جوشیم
هوش مصنوعی: هرچند که در کمک و حمایت از هم تلاش کنیم، جای تعجب است اگر هر دو در یک شرایط مشابه گرفتار شویم.
که خوش زد این مثل آن مرد باهوش
که هرگز دیگ انبازی نزد جوش
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که مانند مرد خردمند و باهوش، که هرگز در شرایط سخت و در هنگام بحران، آرامش خود را از دست نمیدهد و به طور زیرکانه عمل میکند، باید در موقعیتهای دشوار با دقت و هوشیاری رفتار کرد.
برو پیشم منه دیگر چنین راه
بلندان را نباشد فکر کوتاه
هوش مصنوعی: به من نزدیک شو و دیگر به فکر مسیرهای دشوار و بلند نباش، چرا که نمیتوانم آن را تحمل کنم.
میاور دیگر این اندیشه در دل
محال اندیش نبود مرد عاقل
هوش مصنوعی: دیگر به دل نیاور که فکر کردن به چیزهای غیر ممکن، کار آدمهای عاقل نیست.
تو را تا آفتابت در وبال است
خیال وصل من جستن محال است
هوش مصنوعی: در حالی که تو در آفتاب خود غرق هستی، تصور و امید به وصالم به تو غیرممکن است.
مکن در وصل من اندیشه زنهار
که مارا و تو را هر دو درین کار
هوش مصنوعی: در ارتباط با من فکر نکن که این کار برای هر دوی ما خطرناک است.
نشاید بیش ازین تیمار بردن
تو و خرما و، ما و خار خوردن
هوش مصنوعی: نباید بیشتر از این به تو رسیدگی کرد و در عوض، ما خار و خاشاک را بخوریم.
چو لاله بر دل تنگم منه داغ
که بلبل خوش ندارد صحبت زاغ
هوش مصنوعی: همچون لاله، بر دل گرفتهام، افسوس و غمی مگذار که بلبل هرگز دوستی با زاغ را نمیپسندد.
مرا آن به که با مریم نخوانی
که چون عیسی شدم من آسمانی
هوش مصنوعی: بهتر است با مریم صحبت نکنی، زیرا من به اوج و مقام عیسی رسیدهام و دنیایم دیگر دنیوی نیست.
چو عیسی همنشین آفتابم
که دل بگرفت ازین دیر خرابم
هوش مصنوعی: من همچون عیسی به آفتاب نزدیک هستم و قلبم از این مکان ویران به شدت آزرده و ناراحت است.
بیا تا هر دو در سازیم با هم
تو و مریم من و عیسای مریم
هوش مصنوعی: بیا تا با هم آهنگ دلنوازی بسازیم، تو و مریم و من و عیسی مریم.
مخوانم پیش و مگدارم بدین روز
وگر خوانی پری خواندن بیاموز
هوش مصنوعی: من در این روز نامناسب چیزی نمیخوانم و اگر تو میخواهی بخوانی، بهتر است از خواندن چیزهای بیمعنا پرهیز کنی و به یادگیری و فهم مفاهیم درست بپردازی.
اگر خواهی که آیم پیش تو خوش
چو خالم خویشتن را نه بر آتش
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که با شادی و لذت به سمت تو بیایم، باید خودم را در معرض خطرها قرار ندهم.
مکن افسون که هر افسون که خوانی
شده ست از من فرامش، تا تو دانی
هوش مصنوعی: سحر نکن که هر جادویی که پیش از این بر تو خوانده شده از من فراموش کن، تا تو خود به حقیقت پی ببری.
مرا هر غمزه سحری همنشین است
که او همسایه بابل زمین است
هوش مصنوعی: هر نگاهی که از آن معشوق به من میرسد، مانند جادوی سحرآمیز است و او به نوعی در کنار من است، زیرا او عطر و زیبایی سرزمین بابل را با خود به همراه دارد.
ز خوابم وانکردی بخت فیروز
شبی گر دیدمی در خواب، این روز
هوش مصنوعی: چرا بخت خوشم را از خواب بیدار کردی؟ اگر این روز را در خواب میدیدم، چه خوب بود.
نزاد از دهر چون من نامرادی
چه بودی مادرم هرگز نزادی
هوش مصنوعی: من در این دنیای بیرحم، مثل من بدبختی وجود نداشت؛ مادر من هرگز همچون منی را به دنیا نیاورده است.
به روزم تا به شب در آتش تب
به بخت خود همی گریم همه شب
هوش مصنوعی: من در طول روز تا شب از تب و بیماری در آتش میسوزم و تمام شب به سرنوشت خود گریه میکنم.
نه شب خواب و نه روز آرام دارم
شب و روزی بدین سان می گدارم
هوش مصنوعی: نه در شب راحتی دارم و نه در روز آرامش. شب و روز به همین شکل میگذرد و حال خوبی ندارم.
چنین تا کی ز بهر دلفروزی
همه شب خون خورم بر یاد روزی
هوش مصنوعی: چقدر باید برای خوشی دل تو، هر شب برای یادآوری یک روز خاص، غم و اندوه را تحمل کنم و در واقع درد دل خود را بفروشم؟
بخواهم کز دهانش کام گیرم
که می ترسم به ناکامی بمیرم
هوش مصنوعی: من میخواهم از گفتار او بهرهمند شوم، اما از ترس اینکه در این راه نا امید شوم و از بین بروم، چنین آرزویی را در دل دارم.
نمی آرم در این خواهش بهانه
که می گوید مرا، هر دم زمانه،
هوش مصنوعی: در اینجا به این معناست که من به خاطر آرزوهایم نمیتوانم دلیلی برای به تأخیر انداختن آنها بیاورم، چرا که زندگی هر لحظه به من یادآوری میکند که باید به خواستههایم توجه کنم.
بسا کس کو نشد بر بخت چیره
بس امیدیکه شد آن، خاک تیره
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد هستند که نتوانستهاند بر سرنوشت خود غلبه کنند و به امیدهایی که داشتند، به موفقیت نرسیدند و تنها درغبار ناامیدی باقی ماندهاند.
مرا گفتی که روزی آیمت پیش
منه بر جان خود اندوه ازین بیش
هوش مصنوعی: تو به من گفتی روزی پیش من میرسی، با این حال بر جانم غم و اندوهی بیش از این، دیگر نتوانم تحمل کنم.
بخواهم مرد اگر بختم دهد دست
که هر کس کو بمرد از غصه وارست
هوش مصنوعی: اگر بخواهم به مرگ برسم و مقدر باشد که بمیرم، پس هر کسی که از غصه بمیرد، از این اندوه رهایی یافته است.
مرا آن زندگانی نیست در خور
که باشد مرگ از آن صد بار بهتر
هوش مصنوعی: من زندگیای نمیخواهم که مرگش از آن هزار بار بهتر باشد.
به شمشیرم مکش مفکن به تیرم
رها کن تا به مرگ خود بمیرم
هوش مصنوعی: به من آسیب نرسان، اگر قرار است جدا شوم، بگذار به روش خودم این کار را انجام دهم و به مرگ طبیعی خود برسم.
درین حالت که من هستم تو دانی
که مرگم بهتر است از زندگانی
هوش مصنوعی: در این شرایطی که من به سر میبرم، تو میدانی که مردن برایم بهتر از زندگی است.