گنجور

بخش ۳۸ - حکایت کردن خسرو با مریم از درد شیرین

در آن عشرت چو از شب رفت پاسی
ز می نوشید خسرو چند کاسی
به پا برخاست بی خود همچو مستان
چو شمعی روی کرد اندر شبستان
به مریم راز شیرین جمله بگشاد
چو دامن ساعتی در پایش افتاد
که ای مریم به روح الله سوگند
که با غیرت ندارم مهر و پیوند
ولی دانی که این شیرین مهجور
به مهر من شده ست از خان و مان دور
نمی داند از آنجا رو به سویی
به غیر از ما ندارد راه و رویی
غریبست و غریبی نیست بازی
غریبی را چه باشد گر نوازی
اجازت ده که آریمش برین در
تو او را جز کنیز خویش مشمر
ببین حالش مگو دیگر ز ماضی
که هست او بر کنیزی تو راضی
نیاید او به تو ای مه به میزان
که هستت یک کنیزی از کنیزان
چو مریم آن حکایتهای جانکاه
در آن مستی همه بشنید از شاه
چو زلف خویشتن یکدم بر آشفت
به خود چون مار از آن پیچید و پس گفت
که رو شاها که این دستان و این فن
نگیرد گر دم عیسی ست با من
مجو این سود من، کم جز زیان نیست
که مریم همنشین جادوان نیست
منی را کزدم عیسی ملال است
نشستن با چنین جادو محال است
بدان سویی که من باشم، بدان سو
فرشته ره ندارد خاصه جادو
مگو شیرین که جادوی جهان است
از آن همسایه بابل ستان است
کسی کز جادویی ملک جهان سوخت
ازو جادوئیش می باید آموخت
مگو با من دگر زین نکته ای شاه
وگر نه یک شبی بینی که ناگاه،
زموی خود بتابم یک رسن من
بیاویزم ازو خود را به گردن
شوم نابود از آزردن تو
بود خون من اندر گردن تو
تو گر زین سان به خون بنده تازی
نماند در جهانت سرفرازی
چو خسرو دید کان رومی طناز
جواب تلخ از شیرین دهد باز
به مریم گفت کای عیسی دم من
مخور غم تا نیفزاید غم من
مباش از آنچه گفتم هیچ دلتنگ
که او را جا خوش است اندر سر سنگ
من این گفتم ولی در دل نبودم
بدان ای مه تو را می آزمودم
ز شیرین تلخیی کز تو شنفتم
حدیثی زو اگر گفتم نگفتم
مکن از آنچه گفتم وقت ناخوش
تودل خوش دار کو را هست جا خوش
پس آنگه گفت با شاپور برخیز
بر آن سرو گلرخسار رو تیز
ببوسش پای و شو چون خاک راهش
بپرس و عذرها از من بخواهش
به مشکوی من از مریم نهانی
بیار او را به هر نوعی که دانی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در آن عشرت چو از شب رفت پاسی
ز می نوشید خسرو چند کاسی
هوش مصنوعی: در آن خوش‌گذرانی، وقتی شب به نیمه رسید، خسرو چند جام از شراب نوشید.
به پا برخاست بی خود همچو مستان
چو شمعی روی کرد اندر شبستان
هوش مصنوعی: او بی‌خود و مستانه به پا خاست و مانند شمعی در تاریکی شب، به طرف دیگر نگاه کرد.
به مریم راز شیرین جمله بگشاد
چو دامن ساعتی در پایش افتاد
هوش مصنوعی: زمانی که مریم به رازهای شیرین خود پرده برداشت، مانند لحظه‌ای بود که دامنش به طور ناخواسته به زمین افتاد.
که ای مریم به روح الله سوگند
که با غیرت ندارم مهر و پیوند
هوش مصنوعی: ای مریم، به روح خدا قسم می‌خورم که به کسی جز تو نسبت به محبت و ارتباط علاقه‌ای ندارم.
ولی دانی که این شیرین مهجور
به مهر من شده ست از خان و مان دور
هوش مصنوعی: اما می‌دانی که این محبوب دل‌نشین، به خاطر عشق من از خانه و کاشانه‌اش دور افتاده است.
نمی داند از آنجا رو به سویی
به غیر از ما ندارد راه و رویی
هوش مصنوعی: او نمی‌داند که از آنجا هیچ راه و جهتی به جز ما ندارد.
غریبست و غریبی نیست بازی
غریبی را چه باشد گر نوازی
هوش مصنوعی: این دنیا برای کسی غریب است که خود را غریب احساس کند. اگر دل بزرگی داشته باشی و مهربانی کنی، در این بازی زندگی، هیچ غریبی نخواهی داشت.
اجازت ده که آریمش برین در
تو او را جز کنیز خویش مشمر
هوش مصنوعی: اجازه بده که او را به این در بیاوریم و فراموش نکن که او جز کنیز خودت نیست.
ببین حالش مگو دیگر ز ماضی
که هست او بر کنیزی تو راضی
هوش مصنوعی: وضعیت او را نگو که دیگر به گذشته مربوط نمی‌شود، زیرا او حالا به این موضوع که تو تحت سلطه‌اش هستی، راضی است.
نیاید او به تو ای مه به میزان
که هستت یک کنیزی از کنیزان
هوش مصنوعی: او هرگز به تو نمی‌آید ای ماه، به اندازه‌ای که تو فقط یک کنیز از كنیزان هستی.
چو مریم آن حکایتهای جانکاه
در آن مستی همه بشنید از شاه
هوش مصنوعی: مثل مریم، همه آن داستان‌های دردناک را در آن حالت مستی از شاه شنید.
چو زلف خویشتن یکدم بر آشفت
به خود چون مار از آن پیچید و پس گفت
هوش مصنوعی: وقتی موهایش یک لحظه به هم ریخت، مانند ماری که به دور خود می‌پیچد، آن را مرتب کرد و سپس چیزی گفت.
که رو شاها که این دستان و این فن
نگیرد گر دم عیسی ست با من
هوش مصنوعی: اگر این دستان و این هنر به کسی بهره ندهد، حتی اگر همانند دم عیسی (ع) با من باشد، تاثیری نخواهد داشت.
مجو این سود من، کم جز زیان نیست
که مریم همنشین جادوان نیست
هوش مصنوعی: در پی منافع خود نباش، چرا که نتیجه‌اش چیزی جز ضرر نخواهد بود، زیرا مریم همدم دیوانه‌ها و جادوگران نیست.
منی را کزدم عیسی ملال است
نشستن با چنین جادو محال است
هوش مصنوعی: من از کسی که مانند عیسی روح‌بخش است خسته‌ام، نشستن در کنار چنین جادوگری ممکن نیست.
بدان سویی که من باشم، بدان سو
فرشته ره ندارد خاصه جادو
هوش مصنوعی: در سمتی که من هستم، فرشتگان نمی‌توانند بیایند، به‌ویژه کسانی که جادوگری می‌کنند.
مگو شیرین که جادوی جهان است
از آن همسایه بابل ستان است
هوش مصنوعی: نگو که شیرینی‌ها از جادوی جهان است، زیرا این شیرینی‌ها به همسایه بابل تعلق دارد.
کسی کز جادویی ملک جهان سوخت
ازو جادوئیش می باید آموخت
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر جادوگری‌اش دنیا را تحت تأثیر قرار داده و خراب کرده، به ما باید آموخت که چگونه از آن جادوگری‌اش بهره‌برداری کنیم.
مگو با من دگر زین نکته ای شاه
وگر نه یک شبی بینی که ناگاه،
هوش مصنوعی: دیگر درباره این موضوع با من سخن نزن؛ وگرنه ممکن است شب‌هنگام ناگهان چیزی را ببینی که انتظارش را نداری.
زموی خود بتابم یک رسن من
بیاویزم ازو خود را به گردن
هوش مصنوعی: من از دنیای خود فرار می‌کنم و یک طناب می‌زنم تا خودم را به آن بیفتم.
شوم نابود از آزردن تو
بود خون من اندر گردن تو
هوش مصنوعی: من از آزار تو نابود شدم و حالا گناه من بر گردن توست.
تو گر زین سان به خون بنده تازی
نماند در جهانت سرفرازی
هوش مصنوعی: اگر تو به این شکل به بنده‌ات ظلم کنی، دیگر در جهان تو خبری از عزت و بزرگی نخواهد بود.
چو خسرو دید کان رومی طناز
جواب تلخ از شیرین دهد باز
هوش مصنوعی: وقتی خسرو متوجه شد که آن رومی زیبا به او جواب تلخی می‌دهد در حالی که انتظار یک پاسخ شیرین داشت، احساس ناامیدی کرد.
به مریم گفت کای عیسی دم من
مخور غم تا نیفزاید غم من
هوش مصنوعی: به مریم گفت: ای عیسی، غم من را نخور، زیرا اگر بخوری، غم من بیشتر می‌شود.
مباش از آنچه گفتم هیچ دلتنگ
که او را جا خوش است اندر سر سنگ
هوش مصنوعی: بدان که از چیزی که گفتم هیچ دلتنگی نداشته باش، زیرا او در دل خود به آرامش و سکون رسیده است.
من این گفتم ولی در دل نبودم
بدان ای مه تو را می آزمودم
هوش مصنوعی: من این را گفتم، اما در دل خودم چنین احساسی نداشتم. ای ماه، از تو آزمایش می‌کردم.
ز شیرین تلخیی کز تو شنفتم
حدیثی زو اگر گفتم نگفتم
هوش مصنوعی: از تلخی‌ای که از تو شنیدم، حرفی می‌زنم، اما اگر گفتم چیزی را نگفتم.
مکن از آنچه گفتم وقت ناخوش
تودل خوش دار کو را هست جا خوش
هوش مصنوعی: ناراحت نباش و به حرف‌هایی که زدم توجه منفی نکن، زیرا کسی که دلش شاد است، همیشه جایی برای آرامش دارد.
پس آنگه گفت با شاپور برخیز
بر آن سرو گلرخسار رو تیز
هوش مصنوعی: سپس گفت با شاپور برخیز و به آن دختر زیبا روی برو.
ببوسش پای و شو چون خاک راهش
بپرس و عذرها از من بخواهش
هوش مصنوعی: او را ببوس و چون خاک زیر پایش خاضع و بی‌ادعا باش. از او بپرس و اگر خطایی کرده‌ای، از او عذرخواهی کن.
به مشکوی من از مریم نهانی
بیار او را به هر نوعی که دانی
هوش مصنوعی: لطفاً به من عطری چون عطر مریم بیاور، هر طوری که می‌دانی.