بخش ۳۶ - خبر پادشاهی خسرو و نشستن بر تخت و رسیدن خبر مرگ بهرام
چو شد بر تخت شاهی خسرو روم
سپاه زنگ شد ز اطراف معدوم
برآمد رومیی خفتانش از لعل
که اسپ شاه زنگ افکند از آن نعل
به میدان تاخت همچون مرد جنگی
رخ خود سرخ کرد از خون رنگی
زمان بگشود از خواب عدم چشم
مبدل شد زمین را باصفا خشم
به فر دولت و بخت خجسته
به تخت خسروی خسرو نشسته
به گردش صف زده خیل سواران
کمر بسته به پیشش تاجداران
ملازم نیز بیرونی و بومی
غلامان همچنین هندی و رومی
نبد مانند دور او به دوران
که واقع بد ولی عهد سلیمان
به نوشروان چو عدلش عهدها داشت
از آن در عدل چون او جهدها داشت
نگشتی هیچ کس غمگین ز جورش
که بود از رحمت و رافت به دورش
شده کوته همه دست از تظلم
و زان شادی جهان را دست و پا گم
کبوتر پیش شاهین خواب کرده
به صحرا گرگ با میش آب خورده
به پای تخت، میران نیز یکسر
نشسته هر یکی بر کرسی زر
همه مامور امر حضرت شاه
نظر بر روی یکدیگر که ناگاه
روان پیکی چو باد از در درآمد
که شاها وقت چوبین با سرآمد
نبد چون شاهی اش را تخت در خور
زدش دست اجل زان تخته بر سر
ز چوب دار دادش سر بلندی
به جای تخت کردش تخته بندی
بزد آخر چه گر بردش بر افلاک
ز تخت چوبی اش بر تخته خاک
برون افکند تخت از خانه اش رخت
به چوب آخر برون آوردش از تخت
چنان از تخته دورانش شد نام
که نتوان گفتن اندر گور بهرام
چو پیک این گفت واپس رفت از پیش
تامل کرد خسرو گفت با خویش
مشو از مرگ دشمن شاد و خوش باش
که در کاسه است هر کس را همین آش
مکن شادی گرت دشمن بمرده ست
که از دست اجل کس جان نبرده ست
به آن عاقل که بر عالم نلرزد
که این عالم غم عالم نیرزد
مشو مغرور این دنیای غدار
که دارد یاد چون بهرام بسیار
تو این دنیا مبین بر چشم ظاهر
به معنی کن نظر بنگر که آخر
تنش در گور قوت مار و مورست
نه چوبین بلکه گر بهرام گور است
به بهرامی دل خود پر مشوران
که نه بهرام بینی و نه گوران
مگو دورانش این چوبینه تنهاست
که چون چوبین دو صد چوبک زن اینجاست
مشو حیران که این دور پر آشوب
ازین بهرام بتراشد صد از چوب
فلک بهرام را چوبین اگر کرد
به چوبش بین که چون آخر به در کرد
چو بهرام از تن چوبین مکن ناز
برو این چوب را در آتش انداز
بداند هر که او دانا و بیناست
که چوب کج به آتش می شود راست
برو آتش بزن این چوب نمدار
که گاهش تخت می سازند و گه دار
مگو کز چوبی ام دل ناله دارد
دروگر چوب چندین ساله دارد
شب و روزی که با او روبه رویی
ز دستان و ز مکر او چه گویی
بود روزت یکی رومی چون ماه
شبت یک زنگیی چون بخت گمراه
مشو ایمن ز دستانشان که هر دم
یکی شادیت بخشد وان دگر غم
تو این دنیا کزو در توست سهمی
خیالی دان و خوابی دان و وهمی
به آن تا نفکند اندر وبالت
مهل کاید خیالش در خیالت
دل خود را ز حال خود خبر کن
خیال باطلت از سر بدر کن
ازین سودا عجایب گفت و گو رفت
بسا سر کو درین سودا فرو رفت
کسی نشناخت بازی زمانه
کسی بیرون نیامد زین میانه
مشو مغرور با این زور بازو
که از بیشی به سر غلطد ترازو
قناعت کن بدین یک نان که داری
که پرخواری کشد آخر به خواری
ز خوان دهر قانع شو به یک نان
که خانان سر نهادند اندرین خان
چنان ره رو که بتوانی رسیدن
مکش باری که نتوانی کشیدن
پی هر لقمه بر مگشا دهن را
فرو خور آرزوی خویشتن را
مخور هر چیز کت لب آرزو کرد
که رو زردی کشد زان عاقبت مرد
به بحر آرزو بس کس فرو رفت
بسی سر در سر این آرزو رفت
مکن هر چه آرزوی نفس باشد
که جانت خسته دارد دل خراشد
به هر خوانی مکش دست و مرو پیش
قناعت کن به این نان پاره خویش
چو خرما با شدت لوزینه منگر
نباشد گندمت، با جو به سر بر
چراغی پیش پای خویش می نه
به حد خویشتن پا پیش می نه
که با طفل این سخن خوش گفت دایه
که باید نردبان شد پایه پایه
تو اول نردبان را کن سرانجام
که نتوان زد به یک ره پای بر بام
کسی کو پایه نتواند سپردن
ازین بام اوفتد آخر به گردن
برین پایه چنان کن پای خود راست
که گر افتی توانی باز برخاست
نهد آن کس سر خود با سر شیر
که ننهد فرق از سر تا به شمشیر
نه هر کس را رسد لاف دلیری
نه هر روبه تواند کرد شیری
ز شیری هر دلیری کو زند لاف
بدرد شیر نر را سینه تا ناف
چو خسرو گفت ازین گفتار یک چند
گرفتند اهل مجلس زان سخن پند
ز تخت آمد فرود و گریه ها کرد
به خلوت رفت و مجلس را رها کرد
شد اندر خلوت و بنشست با غم
سه روزش کس ندید از محرمان هم
چهارم روز، دیگر مجلس آراست
قیامت از قیامش باز برخاست
همه رامشگران را پیش خود خواند
یکایک را به جای خویش بنشاند
بخش ۳۵ - نشستن شیرین به پادشاهی به جای مهین بانو: مهین بانو چو بیرون شد ز عالمبخش ۳۷ - صفت باربد در بزم خسرو: درآمد باربد اول به آواز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو شد بر تخت شاهی خسرو روم
سپاه زنگ شد ز اطراف معدوم
هوش مصنوعی: وقتی خسرو روم بر تخت پادشاهی نشسته بود، سپاه زنگ در اطراف به صورت کامل نابود شده بود.
برآمد رومیی خفتانش از لعل
که اسپ شاه زنگ افکند از آن نعل
هوش مصنوعی: یک رومی از خواب بیدار شد و زینش به رنگ لعل (قرمز) بود، به طوری که اسب شاه زنگی از آن نعل (زین) افکند و به زمین افتاد.
به میدان تاخت همچون مرد جنگی
رخ خود سرخ کرد از خون رنگی
هوش مصنوعی: او همچون یک جنگجو به میدان آمد و با خون خود، رخسارش را به رنگ قرمز درآورد.
زمان بگشود از خواب عدم چشم
مبدل شد زمین را باصفا خشم
هوش مصنوعی: زمان از خواب عدم بیدار شد و زمین را با زیبایی و آرامش به تصویر کشید.
به فر دولت و بخت خجسته
به تخت خسروی خسرو نشسته
هوش مصنوعی: خسرو بر تخت سلطنت نشسته و در سایه دولت و بخت نیک، زندگی خوش و موفقی دارد.
به گردش صف زده خیل سواران
کمر بسته به پیشش تاجداران
هوش مصنوعی: گروهی از سواران با نظم و ترتیب در حال حرکت هستند و در پیش روی خود، افرادی با تاج و تخت و مقام را میبیند.
ملازم نیز بیرونی و بومی
غلامان همچنین هندی و رومی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همیشه در کنار دیگران و در محیطهای مختلف، افرادی از ملیتهای گوناگون و با ویژگیهای مختلف وجود دارند. به نوعی، همه در کنار هم و در تعامل با یکدیگر زندگی میکنند.
نبد مانند دور او به دوران
که واقع بد ولی عهد سلیمان
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمیتواند به اندازهی اطراف او تأثیرگذار و قابل توجه باشد، حتی اگر در زمان خود، واقعاً به عنوان ولیعهد سلیمان شناخته شود.
به نوشروان چو عدلش عهدها داشت
از آن در عدل چون او جهدها داشت
هوش مصنوعی: نوشروان به خاطر عدالتش به وعدهها و تعهدات خود متعهد بود و به همین دلیل تلاشهای زیادی در راستای عدل و انصاف انجام داد.
نگشتی هیچ کس غمگین ز جورش
که بود از رحمت و رافت به دورش
هوش مصنوعی: هیچکس به خاطر رفتار او غمگین نشد، زیرا او از لطف و مهربانی دور بود.
شده کوته همه دست از تظلم
و زان شادی جهان را دست و پا گم
هوش مصنوعی: همه از ظلم و ستم دست کشیدهاند و به همین خاطر، دنیا را در شادی و خوشحالی میبینند.
کبوتر پیش شاهین خواب کرده
به صحرا گرگ با میش آب خورده
هوش مصنوعی: در این جمله، کبوتر در کنار شاهین در صحرا آرام گرفته است و گرگ در حال نوشیدن آب همراه با میش است. این تصویر به وضعیتی اشاره دارد که در آن، ظاهراً دو موجود مختلف از دو نوع در کنار هم و در حالتی غیرمعمول قرار دارند.
به پای تخت، میران نیز یکسر
نشسته هر یکی بر کرسی زر
هوش مصنوعی: در محل حکومت، فرمانروایان همه به طور یکسان بر روی صندلیهای طلا نشستهاند.
همه مامور امر حضرت شاه
نظر بر روی یکدیگر که ناگاه
هوش مصنوعی: همه افراد تحت فرمان شاه به یکدیگر نگاه میکنند که ناگهان…
روان پیکی چو باد از در درآمد
که شاها وقت چوبین با سرآمد
هوش مصنوعی: روحی مانند باد از در وارد شد و گفت که ای شاه، وقت اجرای مجازات به پایان رسیده است.
نبد چون شاهی اش را تخت در خور
زدش دست اجل زان تخته بر سر
هوش مصنوعی: یک روز، وقتی که شاه در حال تکیه زدن بر تخت خود بود، ناگهان مرگ به او حمله کرد و او را از آن تخت پایین آورد.
ز چوب دار دادش سر بلندی
به جای تخت کردش تخته بندی
هوش مصنوعی: از چوب دار برای او سر بلندی درست کردند و به جای تخت، او را روی تخته گذاشتند.
بزد آخر چه گر بردش بر افلاک
ز تخت چوبی اش بر تخته خاک
هوش مصنوعی: در نهایت، چه اتفاقی میافتد اگر او را از تخت چوبیاش به آسمان ببرد و بر زمین قرار دهد؟
برون افکند تخت از خانه اش رخت
به چوب آخر برون آوردش از تخت
هوش مصنوعی: او تخت را از خانهاش بیرون انداخت و با چوب، او را از تخت پایین آورد.
چنان از تخته دورانش شد نام
که نتوان گفتن اندر گور بهرام
هوش مصنوعی: به قدری نام او در تاریخ ماندگار شد که حتی نمیتوان در گور بهرام (شخصیت تاریخی) به او اشاره کرد.
چو پیک این گفت واپس رفت از پیش
تامل کرد خسرو گفت با خویش
هوش مصنوعی: پیامبر این خبر را گفت و سپس از آنجا دور شد. خسرو کمی درنگ کرد و با خود فکر کرد.
مشو از مرگ دشمن شاد و خوش باش
که در کاسه است هر کس را همین آش
هوش مصنوعی: از خوشحالی در مرگ دشمن خودداری کن زیرا هر کس روزی با سرنوشت خود روبرو خواهد شد و ممکن است خودت نیز با مشکلات مشابهی مواجه شوی.
مکن شادی گرت دشمن بمرده ست
که از دست اجل کس جان نبرده ست
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو هم جان داده، نگران نباش و شاد باش، چرا که هیچکس از دست تقدیر و سرنوشت نمیتواند جان سالم به در ببرد.
به آن عاقل که بر عالم نلرزد
که این عالم غم عالم نیرزد
هوش مصنوعی: به کسی که عاقل است و بر دنیای فانی نمیلرزد، باید گفت که این دنیای پر از غم و اندوه ارزشی ندارد.
مشو مغرور این دنیای غدار
که دارد یاد چون بهرام بسیار
هوش مصنوعی: به این دنیا که ناامیدکننده و فریبنده است، دل خوش نکن، زیرا مانند یاد و خاطرههای بهرام، زودگذر و ناپایدار است.
تو این دنیا مبین بر چشم ظاهر
به معنی کن نظر بنگر که آخر
هوش مصنوعی: در این جهان، با چشم عادی به معنای واقعی نگاه نکن، بلکه عمیقتر بنگر و درک کن که در نهایت چه چیزی وجود دارد.
تنش در گور قوت مار و مورست
نه چوبین بلکه گر بهرام گور است
هوش مصنوعی: بدن او در خاک، قدرتی مانند مار و مور دارد. نه اینکه فقط از چوب ساخته شده باشد، بلکه اگر بهرام گور باشد.
به بهرامی دل خود پر مشوران
که نه بهرام بینی و نه گوران
هوش مصنوعی: دل خود را به کسی نسپارید که نه بهرام را میشناسد و نه گوران را.
مگو دورانش این چوبینه تنهاست
که چون چوبین دو صد چوبک زن اینجاست
هوش مصنوعی: نگو که این دوران فقط به چوب و چوبینی که در دست است، مربوط میشود؛ زیرا در اینجا صدها نفر با چوب در دست آمادهاند.
مشو حیران که این دور پر آشوب
ازین بهرام بتراشد صد از چوب
هوش مصنوعی: نگران نباش که این دورانی که پر از آشوب است، از بهرام، به تو پیامهایی ارسال میکند که ممکن است به نظرت سردرگمکننده باشد.
فلک بهرام را چوبین اگر کرد
به چوبش بین که چون آخر به در کرد
هوش مصنوعی: اگر آسمان بهرام را به چوبی تبدیل کرده باشد، باید به چوبش نگاه کنیم و ببینیم در پایان چه بر سر او آمده است.
چو بهرام از تن چوبین مکن ناز
برو این چوب را در آتش انداز
هوش مصنوعی: وقتی که بهرام از جسم چوبینی پاک میشود، با دقت و بینقصی با او رفتار نکن. این چوب را به آتش بینداز و از بین ببر.
بداند هر که او دانا و بیناست
که چوب کج به آتش می شود راست
هوش مصنوعی: هر کسی که خردمند و بیناست میداند که هر چیز نادرست و کج در نهایت با زمان و تلاش به درستی و راستای خود میرسد.
برو آتش بزن این چوب نمدار
که گاهش تخت می سازند و گه دار
هوش مصنوعی: برو و این چوب تر را بسوزان، زیرا گاهی از آن برای ساختن تخت استفاده میشود و گاهی نیز برای ساختن دار (چوبهدار).
مگو کز چوبی ام دل ناله دارد
دروگر چوب چندین ساله دارد
هوش مصنوعی: نگو که من از چوب ساخته شدهام و دلم از این موضوع ناراحت است؛ چون کسی که چوبی را سالها در دست دارد، به خوبی میداند چقدر ارزشمند است.
شب و روزی که با او روبه رویی
ز دستان و ز مکر او چه گویی
هوش مصنوعی: شب و روزی که در برابر او قرار داری، از دستان و مکر او چه میتوانی بگویی؟
بود روزت یکی رومی چون ماه
شبت یک زنگیی چون بخت گمراه
هوش مصنوعی: در روز، چهرهای مانند رومیان زیبا داشتهای، اما در شب، حال و هوایت تیره و تار مانند کسی است که بختش را گم کرده است.
مشو ایمن ز دستانشان که هر دم
یکی شادیت بخشد وان دگر غم
هوش مصنوعی: نگران دستان آنها باش، چرا که هر لحظه یکی میتواند به تو شادی بدهد و دیگری غم.
تو این دنیا کزو در توست سهمی
خیالی دان و خوابی دان و وهمی
هوش مصنوعی: در این دنیا، چیزی که برای تو وجود دارد، بیشتر یک خیال و خواب و توهم است.
به آن تا نفکند اندر وبالت
مهل کاید خیالش در خیالت
هوش مصنوعی: خودت را از فکر او رها کن، تا وقتی که او به تو آسیب نرسانده، خیال او را از سر بیرون کن.
دل خود را ز حال خود خبر کن
خیال باطلت از سر بدر کن
هوش مصنوعی: دل خود را از وضعیت کنونیاش آگاه کن و خیالهای بیهوده را از ذهنت بیرون کن.
ازین سودا عجایب گفت و گو رفت
بسا سر کو درین سودا فرو رفت
هوش مصنوعی: در این مسأله، داستانها و امور عجیب و غریب وجود دارد که بسیاری از مردم به آنها پرداخته و در آن غرق شدهاند.
کسی نشناخت بازی زمانه
کسی بیرون نیامد زین میانه
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانست حقیقت زندگی را درک کند و هیچکس از این موقعیت دشوار خارج نشد.
مشو مغرور با این زور بازو
که از بیشی به سر غلطد ترازو
هوش مصنوعی: به خود نبال و مغرور نشو به خاطر قدرت بدنیات، زیرا ممکن است که این قدرت تو را به قهری دچار کند و اندیشهات را منحرف سازد.
قناعت کن بدین یک نان که داری
که پرخواری کشد آخر به خواری
هوش مصنوعی: نسبت به آنچه که داری قناعت کن و به همان نان سادهای که در دست داری راضی باش، زیرا اگر به دنبال پرخوری باشی و همواره بخواهی بیشتر از نیازت بخوری، در نهایت به ذلت و نقصان دچار خواهی شد.
ز خوان دهر قانع شو به یک نان
که خانان سر نهادند اندرین خان
هوش مصنوعی: از زندگی دنیا راضی باش به یک لقمه نان، زیرا افرادی که مقام بلند و ثروت زیادی داشتند، در این دنیا به همین یک لقمه بسنده کردند.
چنان ره رو که بتوانی رسیدن
مکش باری که نتوانی کشیدن
هوش مصنوعی: به گونهای پیش برو که اگر میخواهی به مقصد برسی، از بارهایی که نمیتوانی تحمل کنی دوری کن.
پی هر لقمه بر مگشا دهن را
فرو خور آرزوی خویشتن را
هوش مصنوعی: برای هر لقمهای دهان را باز نکن و آرزوهای خود را فراموش کن.
مخور هر چیز کت لب آرزو کرد
که رو زردی کشد زان عاقبت مرد
هوش مصنوعی: هیچ چیز را به خاطر آرزوها نخور، چون که در نهایت ممکن است نتیجهای بد و ناگوار به دنبال داشته باشد.
به بحر آرزو بس کس فرو رفت
بسی سر در سر این آرزو رفت
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در جستجوی آرزوهای خود غرق میشوند و برای دستیابی به آنها، تمام وجودشان را در این آرزوها گذاشتهاند.
مکن هر چه آرزوی نفس باشد
که جانت خسته دارد دل خراشد
هوش مصنوعی: هر خواستهای که نفس به آن تمایل دارد و تو میخواهی انجام دهی، نکن؛ زیرا روح تو خسته است و دل تو در حال آسیب دیدن.
به هر خوانی مکش دست و مرو پیش
قناعت کن به این نان پاره خویش
هوش مصنوعی: به هر جا که بروی، دست خود را به دنبال مال و ثروت دراز نکن و به قناعت و رضایت از داشتههای خود بپرداز. همان نان کم خود را که داری، ارزشمند است.
چو خرما با شدت لوزینه منگر
نباشد گندمت، با جو به سر بر
هوش مصنوعی: اگر به شدت خوروهای خرما نگاه نکنی، گندم تو با جو رقابت نمیکند.
چراغی پیش پای خویش می نه
به حد خویشتن پا پیش می نه
هوش مصنوعی: زمانی که میگویی چراغی در جلوی پای خود قرار بده، به این معناست که باید راه و هدف خود را به روشنی ببینی و با آگاهی پیش بروی. پس از تو خواسته میشود که برای دستیابی به آن هدف، اقدام و حرکت کنی و تنها منتظر نباشی.
که با طفل این سخن خوش گفت دایه
که باید نردبان شد پایه پایه
هوش مصنوعی: در اینجا دایه به کودک میگوید که برای رسیدن به موفقیت و پیشرفت، باید به تدریج و قدم به قدم عمل کرد. به عبارتی، برای بالا رفتن و رسیدن به اهداف بزرگ، باید از مراحل اولیه آغاز کرد و با صبر و کوشش پیش رفت.
تو اول نردبان را کن سرانجام
که نتوان زد به یک ره پای بر بام
هوش مصنوعی: برای رسیدن به اهداف بزرگ، لازم است که ابتدا گامهای کوچک و پایهای را برداریم. اگر بخواهیم به یکباره به موفقیت دست پیدا کنیم، ممکن است دچار مشکلات و سختیها شویم.
کسی کو پایه نتواند سپردن
ازین بام اوفتد آخر به گردن
هوش مصنوعی: کسی که نمیتواند پایهای برای خود بسازد و بر روی آن استوار باشد، در نهایت از جایگاهش سقوط میکند و شکست میخورد.
برین پایه چنان کن پای خود راست
که گر افتی توانی باز برخاست
هوش مصنوعی: بر این پایه به گونهای بایست که اگر به زمین افتادی، بتوانی دوباره ایستاده شوی.
نهد آن کس سر خود با سر شیر
که ننهد فرق از سر تا به شمشیر
هوش مصنوعی: کسی که حاضر است سر خود را در برابر خطرات بزرگ قرار دهد، باید پذیرا باشد که عواقب آن را نیز بپذیرد و از اختلاف بین زندگی و مرگ نترسد.
نه هر کس را رسد لاف دلیری
نه هر روبه تواند کرد شیری
هوش مصنوعی: هر کسی نمیتواند ادعای شجاعت کند و هر موجودی هم نمیتواند به قدرت و شجاعت شیر برسد.
ز شیری هر دلیری کو زند لاف
بدرد شیر نر را سینه تا ناف
هوش مصنوعی: هر دلیری که از شیر میگوید و ادعا میکند، باید بداند که باید مانند شیر نر، قدرت و شجاعت خود را نشان دهد. فقط ادعا کردن کافی نیست و باید توانایی واقعی خود را در عمل ثابت کند.
چو خسرو گفت ازین گفتار یک چند
گرفتند اهل مجلس زان سخن پند
هوش مصنوعی: وقتی خسرو از این صحبتها گفت، حاضران مجلس از آن سخنان درسی گرفتند و چند مفهوم عمیق را دریافتند.
ز تخت آمد فرود و گریه ها کرد
به خلوت رفت و مجلس را رها کرد
هوش مصنوعی: از تخت پایین آمد و شروع به گریه کرد. سپس به تنهایی به خلوتی رفت و مجلس را ترک کرد.
شد اندر خلوت و بنشست با غم
سه روزش کس ندید از محرمان هم
هوش مصنوعی: سه روز در تنهایی نشست و هیچکس از دوستان نزدیکش او را ندید.
چهارم روز، دیگر مجلس آراست
قیامت از قیامش باز برخاست
هوش مصنوعی: در روز چهارم، مراسمی برپا شد و قیامت از جایی که برپا شده بود، دوباره به راه افتاد.
همه رامشگران را پیش خود خواند
یکایک را به جای خویش بنشاند
هوش مصنوعی: همه نوازندگان را نزد خود دعوت کرد و هر کدام را در جای مخصوص خود نشاند.