بخش ۳۵ - نشستن شیرین به پادشاهی به جای مهین بانو
مهین بانو چو بیرون شد ز عالم
به شیرین پادشاهی شد مسلم
رعیت گشت ازو خشنود و لشکر
جهان دیگر جوانی یافت از سر
به خدمت بست بهر مستمندان
میان، در پادشاهی همچو مردان
کسش با او نبودی هم نبردی
که در عالم مسلم شد به مردی
ز ملکش شد گریزان دشمن غم
رعیت شاد ازو و لشکری هم
چنان زو عمر دشمن رفت بر باد
که تا کنج عدم جایی نه استاد
به عهدش تلخی از عالم شده گم
دهان از عیش، شیرین کرده مردم
ز تلخی مانده بد در عهد او نام
ندیده کس ازین شیرین تر ایام
ز تلخی کس نزد در ابروان چین
که خود شیرین و عهدش بود شیرین
به شادی در زمانش غم برافتاد
به دورانش غم از عالم برافتاد
ننالیدی کس اندر ملکت وی
به غیر از چنگ و عود و بربط و نی
زجام می، کدو را رفته بد هوش
کشیده زان صراحی پنبه از گوش
چو روزی چند شد مشغول شاهی
رعیت شاد ازو گشت و سپاهی
ز صورت رو به ملک معنوی کرد
شد از شاهی هوای خسروی کرد
چو کار مملکت از عاقلی ساخت
دگر با عاشقی و عشق پرداخت
سپاه عشق کان را حد نبودش
برآمد قاف تا قاف وجودش
هوای خسروش در سر چنان شد
که بیزار از همه ملک جهان شد
چو روزی چند در شاهی به سر کرد
پس آنگه میل شاهی دگر کرد
به عشق و عاشقی گردید مشغول
ز ملک دل خرد را کرد معزول
یکی از خاصگان خویش را خواند
به جای خویشتن بر تخت بنشاند
ز مایحتاج هرچش بود در کار
کنیز و گوسفند و گاو بسیار
زر و دیبای چین و اسپ و خرگاه
ز مردان هم سپاهی چند دلخواه
دگر شاپور کو را بود همدم
که می بردش گه و بیگه ز دل غم
به اکرام و به تعظیم و به اعزاز
روان گردید سوی قصر خود باز
و زان پس از هوای لعل جانان
به سان لعل شد در سنگ پنهان
بخش ۳۴ - نصیحت کردن مهین بانو شیرین را: بدین گفتن چو روزی ده، برآمدبخش ۳۶ - خبر پادشاهی خسرو و نشستن بر تخت و رسیدن خبر مرگ بهرام: چو شد بر تخت شاهی خسرو روم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مهین بانو چو بیرون شد ز عالم
به شیرین پادشاهی شد مسلم
هوش مصنوعی: مهین بانو هنگامی که از این دنیا خارج شد، به مقام سلطنت شیرین رسید و این موضوع به وضوح مشخص است.
رعیت گشت ازو خشنود و لشکر
جهان دیگر جوانی یافت از سر
هوش مصنوعی: رعیت از او راضی و خوشنود شد و لشکر دنیا نیز با ورود فردی جوان، دوباره جان تازهای گرفت.
به خدمت بست بهر مستمندان
میان، در پادشاهی همچو مردان
هوش مصنوعی: در مقام پادشاهی، مانند مردان بزرگ، به خدمت دیگران و نیازمندان پرداخته شده است.
کسش با او نبودی هم نبردی
که در عالم مسلم شد به مردی
هوش مصنوعی: هیچکس در جهانی که او وجود داشت، با او نبرد نکرد و او به جهانیان نشان داد که چه کسی است.
ز ملکش شد گریزان دشمن غم
رعیت شاد ازو و لشکری هم
هوش مصنوعی: دشمن از سرزمین او فرار کرده و مردم عادی از او خوشحالند و حتی ارتشش نیز در این وضعیت شاد است.
چنان زو عمر دشمن رفت بر باد
که تا کنج عدم جایی نه استاد
هوش مصنوعی: زندگی دشمن به قدری سریع از بین رفت که دیگر هیچ جا در عالم وجود نداشت.
به عهدش تلخی از عالم شده گم
دهان از عیش، شیرین کرده مردم
هوش مصنوعی: در گذشته، با بیوفایی و تلخیهایی که در دنیا به وجود آمده، شادی و لذتها از چهره مردم محو شده است.
ز تلخی مانده بد در عهد او نام
ندیده کس ازین شیرین تر ایام
هوش مصنوعی: در روزگار او، به رغم تلخیهایی که بر ما گذشته، هیچکس نامی از این روزهای شیرین نمیبرد.
ز تلخی کس نزد در ابروان چین
که خود شیرین و عهدش بود شیرین
هوش مصنوعی: وقتی که در چهره کسی اخم و ناراحتی دیده میشود، نباید به آن توجه کرد، زیرا خود او در حقیقت فردی شیرین و با اخلاق خوش است.
به شادی در زمانش غم برافتاد
به دورانش غم از عالم برافتاد
هوش مصنوعی: در زمان خوشی، غم از بین میرود و در دوران شادابی، غم از جهان ناپدید میشود.
ننالیدی کس اندر ملکت وی
به غیر از چنگ و عود و بربط و نی
هوش مصنوعی: هیچ کس در سرزمین تو جز به صدای چنگ، عود، بربط و نی، شکایت نکرد.
زجام می، کدو را رفته بد هوش
کشیده زان صراحی پنبه از گوش
هوش مصنوعی: از جام می نوشیدم و به خاطر آن، دیوانه شدهام، مانند اینکه پنبه از گوشم بیرون کشیدهاند و دیگر چیزی نمیشنوم.
چو روزی چند شد مشغول شاهی
رعیت شاد ازو گشت و سپاهی
هوش مصنوعی: مدت زمانی سپری شد که شاه به کارهای سلطنت مشغول شد و در نتیجه رعیت از زندگی خوشحال و راضی بودند و سپاه نیز در این شرایط سرفراز شدند.
ز صورت رو به ملک معنوی کرد
شد از شاهی هوای خسروی کرد
هوش مصنوعی: از چهرهی ظاهری به سوی دنیای معنوی روی آورد و آرزوی سلطنت و فرمانروایی را از دل برداشت.
چو کار مملکت از عاقلی ساخت
دگر با عاشقی و عشق پرداخت
هوش مصنوعی: زمانی که کارهای کشور به دست دانا و آگاه انجام شد، دیگر شایسته است که به عشق و محبت نیز توجه شود.
سپاه عشق کان را حد نبودش
برآمد قاف تا قاف وجودش
هوش مصنوعی: نیروی عشق از حد و مرز فراتر رفته و مانند قافیهای بیپایان، در تمام وجودش گسترده است.
هوای خسروش در سر چنان شد
که بیزار از همه ملک جهان شد
هوش مصنوعی: خسرو آنقدر در فکر و احساسات خود غرق شد که از تمام دنیا و هر چیز دیگری دلزده و بیزار گردید.
چو روزی چند در شاهی به سر کرد
پس آنگه میل شاهی دگر کرد
هوش مصنوعی: مدتی در سلطنت زندگی کرد و سپس تصمیم گرفت به سلطنتی دیگر برود.
به عشق و عاشقی گردید مشغول
ز ملک دل خرد را کرد معزول
هوش مصنوعی: عاشق و شیفته شد و تمام دل مشغلههایش را فراموش کرد و دلش را از تمامی امور دیگر بازداشت.
یکی از خاصگان خویش را خواند
به جای خویشتن بر تخت بنشاند
هوش مصنوعی: او یکی از افراد 특별 را فراخواند و به جای خود، او را روی تخت نشاند.
ز مایحتاج هرچش بود در کار
کنیز و گوسفند و گاو بسیار
هوش مصنوعی: در هر چیزی که به نیازها و خواستههای انسان مربوط میشود، کارهایی که برای کنیز، گوسفند و گاو انجام میشود، بسیار مهم و گسترده است.
زر و دیبای چین و اسپ و خرگاه
ز مردان هم سپاهی چند دلخواه
هوش مصنوعی: طلا و پارچههای گرانبها و اسب و چادر، از مردان، چند سرباز دلخواه به دست میآید.
دگر شاپور کو را بود همدم
که می بردش گه و بیگه ز دل غم
هوش مصنوعی: شاپور دیگری که همیشه برایش همدمی وجود نداشت، وقتی غم را از دلش میبردند، دیگر چه طور بود که شبها و روزها در تنهایی به سر میبرد.
به اکرام و به تعظیم و به اعزاز
روان گردید سوی قصر خود باز
هوش مصنوعی: به احترام و ارادت، به سوی قصر خود برگشت.
و زان پس از هوای لعل جانان
به سان لعل شد در سنگ پنهان
هوش مصنوعی: پس از آنکه هوای لبان محبوب به سرم افتاد، مانند لعل درون سنگ پنهان شدم.