بخش ۳۴ - نصیحت کردن مهین بانو شیرین را
بدین گفتن چو روزی ده، برآمد
زمانه بر مهین بانو سرآمد
دل خود را ز جان بی برگ می یافت
که اندر خود نشان مرگ می یافت
پس آنگه خواند شیرین را و بنشاند
به پیش او ز هر بابی سخن راند
نخستش گفت ای شیرین دلبند
ز خوبی بر خداوندان خداوند
اجل پیغام مرگ من در آورد
زمانه عمر من بر من سرآورد
بخواهم رفت و اندوهی ندارم
که خواهی ماند از من یادگارم
چه غم آن کز جهان گیرد کناری
کزو ماند به عالم یادگاری
بخواهم رفت و دارم یک دو پیغام
گزارم زانکه مرگ آمد سرانجام
مده بر باد، ایام جوانی
که چون پیری رسد آنگاه دانی
مشو مغرور بر این عمر ده روز
که از وی کس نگردیده ست فیروز
منه پر بار عالم بر دل خویش
که دیدم نیست جز عالم دمی بیش
چو می باید شدن آخر ازین در
سبکباری به هر حال است بهتر
تو دل خوش کن که تا عالم نهادند
برات خوشدلی، کس را ندادند
مرو از ره که در عمرم فتوح است
که آید سر اگر خود عمر نوح است
مشو ایمن که چرخم ملک داده ست
که گر ملک سلیمانست باد است
منه دل بر مدار ماه و خورشید
که دلخون رفت ازو کاووس و جمشید
بکش دامن که دلها زین کشاکش
گهی خوش باشد وگاهی ست ناخوش
جهان را هیچ خویشی با خوشی نیست
خوشی او به غیر ناخوشی نیست
کسی در کام او پایی نیفشرد
که آخر نی به ناکامی به سر برد
از آن نام جهان، دار سپنج است
که حاصل زو همه اندوه و رنج است
دلی را زو نشد یک کام حاصل
که ننهادش دگر صد داغ بر دل
شقایق را که کردی لاله اش نام
به داغ دل ز مادر زاد ایام
منه بر باغ دوران دل که بی داغ
نمی روید گلی هرگز درین باغ
زمان کین اسپ گردون را کشد تنگ
درین ره ماند در گل چو خر لنگ
مگردان پایها بر وی، مشو شاد
به هر حالی دو دستی بایدش داد
یقینم کین سرای دهر تا بود
به آسایش درو یک شخص نغنود
منه دل بر سیاهی و سفیدی
که در کاسه است آش ناامیدی
مرو بر لطف او از ره که قهرست
مخور این آش او زیرا که زهر است
مچش پالوده این صحن گردون
که آمد سر به سر دو شاب او خون
زمان کو هر زمان نقشی نگارد
به دستی تاج و دستی تیغ دارد
ز رخ نگشوده ماهی را، کشد میغ
به سر ننهاده تاجی را زند تیغ
رهی تاریک پیش است و همه چاه
ز من بشنو طریق خود درین راه
برافروزان چراغ دیده خویش
به پیش پای خود دار و برو پیش
در این شب کز سیاهی عین سود است
ز تاریکی نه چشم از چشم پیداست،
خوشا آنان که شب گردیدشان روز
نه جان دادند با صد گریه و سوز
نشان راه پرسیدند و رفتند
به سان صبح خندیدند و رفتند
در آن منزل که ما اکنون رسیدیم
دم آخر ز یک تا صد که دیدیم
زدند از کار خویش و حاصل خویش
ز آه سرد بادی بر دل خویش
بخش ۳۳ - زاری کردن شیرین در عشق خسرو: چنین دادم خبر مرد سمرگویبخش ۳۵ - نشستن شیرین به پادشاهی به جای مهین بانو: مهین بانو چو بیرون شد ز عالم
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بدین گفتن چو روزی ده، برآمد
زمانه بر مهین بانو سرآمد
هوش مصنوعی: با این سخن، زمانی مشخص شد که دوران سلطنت و شکوه آن بانوی بزرگ به پایان رسید.
دل خود را ز جان بی برگ می یافت
که اندر خود نشان مرگ می یافت
هوش مصنوعی: دل آدمی از جان بیبرگش، نشانهای از مرگ را در درون خود احساس میکند.
پس آنگه خواند شیرین را و بنشاند
به پیش او ز هر بابی سخن راند
هوش مصنوعی: سپس داستان را با شیرینی روایت کرد و او را به جلو نشاند و از هر موضوعی صحبت کرد.
نخستش گفت ای شیرین دلبند
ز خوبی بر خداوندان خداوند
هوش مصنوعی: اول گفت ای شیرین جان، از زیباییات بر خداوندان آسمانی بگو.
اجل پیغام مرگ من در آورد
زمانه عمر من بر من سرآورد
هوش مصنوعی: زمان به من خبر از مرگم داد و عمر من به پایان رسید.
بخواهم رفت و اندوهی ندارم
که خواهی ماند از من یادگارم
هوش مصنوعی: میخواهم بروم و هیچ اندوهی ندارم، زیرا یادگاری از من برای تو باقی خواهد ماند.
چه غم آن کز جهان گیرد کناری
کزو ماند به عالم یادگاری
هوش مصنوعی: چه غمی دارد اگر از دنیا کناره بگیرد، در اینجا چیزی که باقی میماند یادگاری است.
بخواهم رفت و دارم یک دو پیغام
گزارم زانکه مرگ آمد سرانجام
هوش مصنوعی: میخواهم بروم و دو پیام را برای دیگران بفرستم، زیرا مرگ به پایان نزدیک است.
مده بر باد، ایام جوانی
که چون پیری رسد آنگاه دانی
هوش مصنوعی: ایام جوانی را هدر نده و از آن به خوبی بهره ببر، زیرا وقتی به پیری میرسی، متوجه ارزش آن روزها خواهی شد.
مشو مغرور بر این عمر ده روز
که از وی کس نگردیده ست فیروز
هوش مصنوعی: به خود مغرور نشو بر این عمر کوتاه ده روزه، زیرا هیچ کس در این مدت به موفقیت واقعی نرسیده است.
منه پر بار عالم بر دل خویش
که دیدم نیست جز عالم دمی بیش
هوش مصنوعی: دل خود را از بار سنگین مسائل و چالشهای زندگی پر نکن، چون من درک کردهام که این دنیا بیشتر از یک لحظه ارزش ندارد.
چو می باید شدن آخر ازین در
سبکباری به هر حال است بهتر
هوش مصنوعی: برای راحتی و آسودگی بیشتر، بهتر است که در نهایت به سمت سبکی و عدم تحمل بار سنگین برویم.
تو دل خوش کن که تا عالم نهادند
برات خوشدلی، کس را ندادند
هوش مصنوعی: دل خود را شاد نگهدار، زیرا که در این دنیا هیچکس را بهطور کامل خوشبختی وعده ندادهاند.
مرو از ره که در عمرم فتوح است
که آید سر اگر خود عمر نوح است
هوش مصنوعی: به جایی نرو که در طول عمرم دستاوردهای زیادی داشتهام، زیرا اگر عمر نوح هم داشته باشم، باز هم نتایجی را که به دست آوردهام، به دست نمیآورم.
مشو ایمن که چرخم ملک داده ست
که گر ملک سلیمانست باد است
هوش مصنوعی: نگران نباش که دنیا به تو امنیتی نمیدهد، زیرا حتی اگر قدرتت به اندازه سلیمان باشد، باز هم مثل باد ناپایدار است.
منه دل بر مدار ماه و خورشید
که دلخون رفت ازو کاووس و جمشید
هوش مصنوعی: به عشق و زیباییهای ظاهری مانند ماه و خورشید دل نبند، زیرا این زیباییها میتوانند انسان را به درد و رنج دچار کنند، همانطور که کاووس و جمشید را دچار ناکامی کردند.
بکش دامن که دلها زین کشاکش
گهی خوش باشد وگاهی ست ناخوش
هوش مصنوعی: نگاه کن که چطور دلها در این کشمکشها گاهی خوشحال و گاهی غمگین میشوند؛ پس دامن خود را بکش تا این تغییرات را ببینی.
جهان را هیچ خویشی با خوشی نیست
خوشی او به غیر ناخوشی نیست
هوش مصنوعی: جهان هیچ نسبتی با خوشی ندارد و خوشی فقط در کنار غم و ناخوشی معنا پیدا میکند.
کسی در کام او پایی نیفشرد
که آخر نی به ناکامی به سر برد
هوش مصنوعی: کسی نتوانسته است با پای خود به او آسیب برساند، زیرا در نهایت همه به ناکامی و ناراحتی خواهند رسید.
از آن نام جهان، دار سپنج است
که حاصل زو همه اندوه و رنج است
هوش مصنوعی: نام و عنوان این دنیا تنها دار و دنیا را به تصویر میکشد که از آن، همهاش درد و رنج و ناامیدی به دست میآید.
دلی را زو نشد یک کام حاصل
که ننهادش دگر صد داغ بر دل
هوش مصنوعی: دل کسی نتوانسته یک آرزو برآورده کند، چون دیگر بار صد درد و رنج بر دلش نشسته است.
شقایق را که کردی لاله اش نام
به داغ دل ز مادر زاد ایام
هوش مصنوعی: شقایق را که لاله نامیدید، به خاطر اندوه دل و زاد روزگارش است.
منه بر باغ دوران دل که بی داغ
نمی روید گلی هرگز درین باغ
هوش مصنوعی: بر دل خود به یاد روزگار بگذران، زیرا بدون درد و رنج، هیچ گلی در این باغ نمیروید.
زمان کین اسپ گردون را کشد تنگ
درین ره ماند در گل چو خر لنگ
هوش مصنوعی: زمانه مانند یک اسب در حال دویدن است که با سرعت میگذرد و ما در این مسیر به سختی و به آرامی جلو میرویم، مانند الاغی که در گل گیر کرده است و نمیتواند به جلو برود.
مگردان پایها بر وی، مشو شاد
به هر حالی دو دستی بایدش داد
هوش مصنوعی: پاهایت را به او نزن، در هیچ وضعیتی شاد نباش و باید با دو دست به او کمک کنی.
یقینم کین سرای دهر تا بود
به آسایش درو یک شخص نغنود
هوش مصنوعی: من مطمئنم که این دنیا تا زمانی که وجود دارد، در آن یک شخص خوشحال و راضی نخواهد بود.
منه دل بر سیاهی و سفیدی
که در کاسه است آش ناامیدی
هوش مصنوعی: به دل خود بار ناامیدی را نگذار و بر رنگها و ظواهر نچسب، زیرا در خوراک زندگیات ممکن است چیزهای دیگری از امید و روشنایی وجود داشته باشد.
مرو بر لطف او از ره که قهرست
مخور این آش او زیرا که زهر است
هوش مصنوعی: به دنبال محبت و لطف او نرو، چون ممکن است که این شیوه به قهرش منجر شود. این نعمت نیز بر خلاف ظاهرش، سمی است که باید از آن پرهیز کرد.
مچش پالوده این صحن گردون
که آمد سر به سر دو شاب او خون
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و شگفتی صحنهای از زندگی اشاره دارد که نشاندهنده تضاد و تنشهای موجود در آن است. در اینجا، "مچش" به معنای زودگذر بودن و "پالوده" به معنای بیخبر بودن از عواقب خطرناک اوضاع اشاره دارد. در نتیجه، صحنهای ایجاد میشود که در آن جوانی با شور و شوق به زندگی نگاه میکند، اما در نهایت، آن شور و شوق ممکن است به تلخی و آسیب منجر شود. به طور کلی، این جمله در مورد تضاد زیبایی و خطر در زندگی صحبت میکند.
زمان کو هر زمان نقشی نگارد
به دستی تاج و دستی تیغ دارد
هوش مصنوعی: زمان همیشه در حال تغییر است و هر لحظه بر روی زندگی انسانها تأثیر میگذارد. برخی اوقات سرنوشت ما را به سمت قدرت و شکوه میکشاند و زمانی دیگر ممکن است در معرض خطر و چالش قرار بگیریم.
ز رخ نگشوده ماهی را، کشد میغ
به سر ننهاده تاجی را زند تیغ
هوش مصنوعی: مهتابی که هنوز چهرهاش را نمایان نکرده، مانند ابرها بر سرش تاجی ندارد و همچون یک شمشیر به کنایه، بر او تاثیر میگذارد.
رهی تاریک پیش است و همه چاه
ز من بشنو طریق خود درین راه
هوش مصنوعی: در جادهای تاریک و پرخطر قرار داری و هر جا ممکن است گودالهایی وجود داشته باشد. پس از من بشنو که چگونه میتوانی در این مسیر حرکت کنی.
برافروزان چراغ دیده خویش
به پیش پای خود دار و برو پیش
هوش مصنوعی: چشمانت را روشن کن و مسیر پیش رویت را با دقت ببین و به جلو حرکت کن.
در این شب کز سیاهی عین سود است
ز تاریکی نه چشم از چشم پیداست،
هوش مصنوعی: در این شب که به خاطر تاریکیاش به نوعی منفعت به شمار میآید، هیچ چیز از دید پنهان نیست و همه چیز به وضوح قابل مشاهده است.
خوشا آنان که شب گردیدشان روز
نه جان دادند با صد گریه و سوز
هوش مصنوعی: خوش به حال کسانی که شب را به صبح رساندند و در این میان، بدون اینکه جانشان را با صد گریه و درد از دست بدهند، زندگی کردند.
نشان راه پرسیدند و رفتند
به سان صبح خندیدند و رفتند
هوش مصنوعی: راه را پرسیدند و پس از دریافت پاسخ، با خوشحالی و شادابی مانند صبحگاهی زیبا رفتند.
در آن منزل که ما اکنون رسیدیم
دم آخر ز یک تا صد که دیدیم
هوش مصنوعی: در جایی که ما اکنون به آن رسیدهایم، در آخرین لحظات، همه چیز را از یک تا صد مشاهده کردیم.
زدند از کار خویش و حاصل خویش
ز آه سرد بادی بر دل خویش
هوش مصنوعی: از کار و تلاش خود دست کشیدند و نتایج زحماتشان را از بین بردند، در حالی که دلشان تحت تاثیر یک حسرت عمیق و آه سرد قرار دارد.