بخش ۳۲ - نشستن خسرو به پادشاهی بار دوم
چو شد بار دوم بر تخت، خسرو
جهان را داد دیگر رونق از نو
گرفتش باز دولت عشرت از سر
سعادت شد قرینش بار دیگر
ز دشمن رفع شد یکباره بیمش
ز رجعت گشت طالع مستقیمش
گرفت از راس دولت باز آرام
برستش مشتری از کید بهرام
برست از نکبت بهرام برجیس
ز تربیعش دگر شد رو به تسدیس
شد اقبالش عوض بر جای ادبیر
نگین و تاج و تختش داد شمشیر
کشیدش دولت از تایید یزدان
زماهی تابه مه در تحت فرمان
شدش نصرت قرین و فتح و دولت
دگر بر بام قصرش کوفت نوبت
فلک بازش به سر چون تاج بنهاد
کمر بگشود جوزا و بدو داد
شدش از دولت و شاهی میسر
ز حد باختر تا مرز خاور
سپاهش گو مشو زین بیش رنجه
که خصمش رفت سوی تون و تنجه
چو منشورش به شرق و غرب بردند
کلید هفت اقلیمش سپردند
چو واپرداخت از بهرام چوبین
فتادش باز در سر شور شیرین
چو جعد یار، کارش مشکل افتاد
و زان گل، خارخارش در دل افتاد
سرشک از دیده می بارید چون ابر
نه خوابش بود نی آرام نی صبر
به می خوردن دل خود رام می کرد
به جای باده خون در جام می کرد
ز بعد شربت شیرین دمادم
دلش می سوخت از خرمای مریم
به سوی مریمش گرچه نظر بود
تنش آنجا و دل جای دگر بود
در آن بیچارگی شاه جوانمرد
گه و بی گه اگر چه صبر می کرد
دهان از صبر شیرینش نمی شد
رطب می خورد و تسکینش نمی شد
ز صبرش جان همیشه بود غمگین
که دل می خواستش حلوای شیرین
رطب هر چند باشد تازه و تر
ولی حلوای شیرین هست بهتر
ز یاد شربت شیرین نمی خفت
ز خرما خارها می خورد و می گفت
شدم سودایی از خرمای بسیار
که سودا را بود خرما زیانکار
به خرما خوردنم زان رغبتی نیست
که خرما را به سودا نسبتی نیست
دلم خون گشت از بیماری جان
پی تیمار دردم ای غریبان
ز خون دیده رخسارم بشویید
روید و با طبیب من بگویید
کسی کش شربت نارنج باید
مده خرماش کان سودا فزاید
هر آن شخصی که آن را پا کند درد
چه سودستش علاج درد سر کرد
دل خسرو ازین اندیشه خون بود
که سودایش ز حد او فزون (بود)
نمی زد از دم عیسی خود دم
که می ترسید از غوغای مریم
به مریم زو حکایت زان نمی کرد
که زو بر جای خرما خار می خورد
به هر سوز درون می کرد سازی
به هر آه دلی می گفت رازی
گهی می گفت آوخ این چه سود است
که از گیسوی دلبر در سر ماست
ازین گیسوی مشکین دلبر من
چه دانم تا چه آید بر سر من
دلش پر درد و جان پر سوز می بود
درین اندیشه شب تا روز می بود
دو چشمش شب، ز درد دل نمی خفت
نمی یارست با کس، درد دل گفت
لب بالا به زیرش راز نگشود
که فی الواقع دو کار مشکلش بود
یکی سلطانی و ملکت طرازی
یکی جام شراب و عشقبازی
از آن خاطر نبودی برقرارش
که می بودی به یک دستی دو کارش
دل او با دل جانان نمی ساخت
که مشکل جام و سندان می توان باخت
به مجلس از پی گفت و شنفتی
سرودی گر دلش می خواست گفتی
مرا یک لحظه روی یار همدم
به از شاهی و سلطانی عالم
ظهور عشق از مه تا به ماهی ست
به عالم عشقبازی پادشاهی ست
کند عشق این ندا هر دم مرا فاش
که عاشق گرد و سلطان جهان باش
دگر می گفت کز شاهی و لشکر
به هر حالی از آنم نیست بهتر
که با عشقش روم کنجی نشینم
که به از شاهی روی زمینم
بدارم نیز دست از رشته جان
همان گیرم که خود مریم برشت آن
گهی دیگر هوای باغ کردی
دل خود را چو لاله داغ کردی
ز عشق لاله روی خود در آن باغ
نهادی بر سر هر داغ صد داغ
نهادی داغها بر سینه ریش
بدان کردی دمی خوش، خاطر خویش
گهی چون آب، رو هر سو نهادی
شدی در پای سروی اوفتادی
گشادی یک زمان رخ بر رخ گل
کشیدی ساعتی گیسوی سنبل
اگر زین سو وگر زان سو شدی خوش
به گل بودی و سنبل در کشاکش
حدیث روی او هر جا رسیدی
به گل گفتی و از سنبل شنیدی
تو گفتی بود چون بلبل هزاری
که در دل داشت دایم خارخاری
چو لختی گفت ازین افسانه ها پس
به کنج صابری بنشست و با کس
نزد از شربت عیسی خود دم
همین می ساخت با خرمای مریم
بخش ۳۱ - شبیخون بردن خسرو بر بهرام چوبین و ظفر یافتن خسرو بر او: چو خسرو یافت آن اعزاز و تمکینبخش ۳۳ - زاری کردن شیرین در عشق خسرو: چنین دادم خبر مرد سمرگوی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو شد بار دوم بر تخت، خسرو
جهان را داد دیگر رونق از نو
هوش مصنوعی: وقتی که خسرو دوباره بر تخت سلطنت نشست، به جهان زندگی و نشاط تازهای بخشید.
گرفتش باز دولت عشرت از سر
سعادت شد قرینش بار دیگر
هوش مصنوعی: دوباره خوشبختی و لذت به زندگیاش بازگشته و به طرز شگفتانگیزی سعادتش را در آغوش گرفته است.
ز دشمن رفع شد یکباره بیمش
ز رجعت گشت طالع مستقیمش
هوش مصنوعی: دشمنی که همیشه از او ترس داشتم، ناگهان از بین رفت و اکنون تقدیرش به سمت مستقیم و مثبت تغییر کرده است.
گرفت از راس دولت باز آرام
برستش مشتری از کید بهرام
هوش مصنوعی: پس از مدتها که از قدرت و سلطنت دور بود، دوباره آرامش به زندگیاش بازگشت و درخشش مشتری (نماهنگی از خوشبختی و موفقیت) از شر نیرنگ و ترفند بهرام (نماد دشمنی یا حاکمیت ستمگر) رهایی یافت.
برست از نکبت بهرام برجیس
ز تربیعش دگر شد رو به تسدیس
هوش مصنوعی: بهرام برجیس که در زمان خود با مشکلات و بدبختیهایی روبرو بود، به یک وضعیت جدید و مثبت دست پیدا کرد و تغییراتی در زندگیاش به وجود آمد که به سمت ترقی و پیشرفت سوقش داد.
شد اقبالش عوض بر جای ادبیر
نگین و تاج و تختش داد شمشیر
هوش مصنوعی: سرنوشت نظمش عوض شد و به جای آنکه در مقام فرمانروایی با نشانهای قدرت مانند نگین و تاج و تخت قرار گیرد، شمشیر به او داده شد.
کشیدش دولت از تایید یزدان
زماهی تابه مه در تحت فرمان
هوش مصنوعی: دولت و خوش شانسی او به برکت تأیید و کمک خداوند بود، به طوری که او مانند ماهی درخشان تحت فرمان و حمایت قرار گرفت.
شدش نصرت قرین و فتح و دولت
دگر بر بام قصرش کوفت نوبت
هوش مصنوعی: پیروزی و موفقیت به او پیوست و دولت جدیدی بر فراز قصرش سایه افکنده است.
فلک بازش به سر چون تاج بنهاد
کمر بگشود جوزا و بدو داد
هوش مصنوعی: آسمان دوباره چون تاجی بر سرش گذاشت و کمرش را باز کرد و به او جواهراتی بخشید.
شدش از دولت و شاهی میسر
ز حد باختر تا مرز خاور
هوش مصنوعی: او به خاطر جایگاه و قدرتی که دارد، از سمت باختر تا مرز خاور، همه چیز برایش فراهم شده است.
سپاهش گو مشو زین بیش رنجه
که خصمش رفت سوی تون و تنجه
هوش مصنوعی: سپهت را از نگرانی بیشتر برحذر دار، زیرا دشمنت به سمت تو و سرزمینت حرکت کرده است.
چو منشورش به شرق و غرب بردند
کلید هفت اقلیمش سپردند
هوش مصنوعی: زمانی که فرمان او را به شرق و غرب بردند، به کلید هفت اقلیمش سپرده شد.
چو واپرداخت از بهرام چوبین
فتادش باز در سر شور شیرین
هوش مصنوعی: پس از اینکه بهرام چوبین به مبارزه پرداخت، دوباره در دلش هیجان و اشتیاقی شیرین به وجود آمد.
چو جعد یار، کارش مشکل افتاد
و زان گل، خارخارش در دل افتاد
هوش مصنوعی: وقتی که موهای زیبا و مجعد محبوبم دچار مشکل شد، غم و اندوهی مانند خار در دل من نشسته است.
سرشک از دیده می بارید چون ابر
نه خوابش بود نی آرام نی صبر
هوش مصنوعی: چشمهایش از اشک پر بود انگار که باران میبارد. نه خوابش میبرد و نه آرامشی دارد و نه قدرت صبر کردن.
به می خوردن دل خود رام می کرد
به جای باده خون در جام می کرد
هوش مصنوعی: دلش را به شراب مشغول میکرد و به جای نوشیدنی، خون را در جام میریخت.
ز بعد شربت شیرین دمادم
دلش می سوخت از خرمای مریم
هوش مصنوعی: بعد از نوشیدن شربت شیرین، دلش به خاطر خرمای مریم مدام میسوزد.
به سوی مریمش گرچه نظر بود
تنش آنجا و دل جای دگر بود
هوش مصنوعی: اگرچه چشمش به مریم بود و نگاهش به او میافتاد، اما دلش جای دیگری بود و به چیز دیگری میاندیشید.
در آن بیچارگی شاه جوانمرد
گه و بی گه اگر چه صبر می کرد
هوش مصنوعی: در آن شرایط سخت و بیکمکی، شاه جوانمرد که گاهی صبر میکرد، باز هم ناامید نمیشد و به تلاش ادامه میداد.
دهان از صبر شیرینش نمی شد
رطب می خورد و تسکینش نمی شد
هوش مصنوعی: شیرینی صبر او به قدری زیاد بود که هیچ چیزی نمیتوانست او را آرام کند یا لذتی به او بدهد.
ز صبرش جان همیشه بود غمگین
که دل می خواستش حلوای شیرین
هوش مصنوعی: به خاطر صبرش همیشه دلش غمگین بود، زیرا که دلی میخواست که حلوای شیرین باشد.
رطب هر چند باشد تازه و تر
ولی حلوای شیرین هست بهتر
هوش مصنوعی: هر چند میوه تازه و آبدار خوشمزه است، اما شیرینی حلوا از آن بهتر است.
ز یاد شربت شیرین نمی خفت
ز خرما خارها می خورد و می گفت
هوش مصنوعی: به یاد شربت شیرین خوابش نمی برد و در حالی که خارها را از خرما میخورد، با خود میگفت.
شدم سودایی از خرمای بسیار
که سودا را بود خرما زیانکار
هوش مصنوعی: من به خاطر خوردن تعداد زیادی خرما وحشت زده و سرمازده شدم، زیرا این علاقه به خرما برای من ضرر دارد.
به خرما خوردنم زان رغبتی نیست
که خرما را به سودا نسبتی نیست
هوش مصنوعی: من به خوردن خرما علاقهای ندارم چون خرما هیچگونه ارتباطی با بازار و تجارت ندارد.
دلم خون گشت از بیماری جان
پی تیمار دردم ای غریبان
هوش مصنوعی: دل من به خاطر درد و بیماری به تنگ آمده و از شما که غریب هستید، میخواهم تا دردی که دارم را التیام دهید.
ز خون دیده رخسارم بشویید
روید و با طبیب من بگویید
هوش مصنوعی: از اشک چشمانم چهرهام را بشویید و با پزشک من صحبت کنید.
کسی کش شربت نارنج باید
مده خرماش کان سودا فزاید
هوش مصنوعی: هر کسی که شربت نارنج را بنوشد، نباید به او خرما بدهی؛ زیرا این کار باعث افزایش وابستگی و احساسات منفی میشود.
هر آن شخصی که آن را پا کند درد
چه سودستش علاج درد سر کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که به خود زحمت میدهد و درد را از سر خود دور کند، به چه دردی میخورد که درمان درد را انتخاب کرده است؟
دل خسرو ازین اندیشه خون بود
که سودایش ز حد او فزون (بود)
هوش مصنوعی: دل خسرو به خاطر این فکر خونین شده است که عشق او فراتر از حد و اندازهاش است.
نمی زد از دم عیسی خود دم
که می ترسید از غوغای مریم
هوش مصنوعی: عیسی در اینجا نمیتوانست گامی برندارد، زیرا از هیاهوی مریم و اوضاع بحرانی ترس داشت.
به مریم زو حکایت زان نمی کرد
که زو بر جای خرما خار می خورد
هوش مصنوعی: او به مریم داستانی نمیگفت، چون او به جای خرما فقط خار میخورد.
به هر سوز درون می کرد سازی
به هر آه دلی می گفت رازی
هوش مصنوعی: به هر ناراحتی که در دل داشت، آهنگی مینواخت و با هر آوای دلسوزی، رازی را با دلها در میان میگذاشت.
گهی می گفت آوخ این چه سود است
که از گیسوی دلبر در سر ماست
هوش مصنوعی: گاهی میگفت: افسوس، چه فایدهای دارد که عشق و جذابیت معشوق در دل ما نشسته است؟
ازین گیسوی مشکین دلبر من
چه دانم تا چه آید بر سر من
هوش مصنوعی: من نمیدانم سرنوشت من به خاطر این گیسوی سیاه و زیبای محبوبم چه خواهد شد.
دلش پر درد و جان پر سوز می بود
درین اندیشه شب تا روز می بود
هوش مصنوعی: دلش پر از ناراحتی و جانش پر از آتش و خشم بود و همیشه در این فکر به سر میبرد.
دو چشمش شب، ز درد دل نمی خفت
نمی یارست با کس، درد دل گفت
هوش مصنوعی: چشمان او مثل شب تاریک است و بر اثر غم و درد دلش نمیخوابد. او نتوانست با کسی دیگر دردهایش را به اشتراک بگذارد و تنها در دل خود نگه داشته است.
لب بالا به زیرش راز نگشود
که فی الواقع دو کار مشکلش بود
هوش مصنوعی: لب بالا به زیرش موضوعی را فاش نکرد که در واقع، هر دو کار برایش دشوار بود.
یکی سلطانی و ملکت طرازی
یکی جام شراب و عشقبازی
هوش مصنوعی: یک نفر دارای قدرت و سلطنت است و زمین و مملکتش زیبا و دلنواز است؛ دیگری نیز فقط شراب مینوشد و در عشق و محبت سرگرم است.
از آن خاطر نبودی برقرارش
که می بودی به یک دستی دو کارش
هوش مصنوعی: از آنجا که تو به راحتی نمیتوانستی همزمان دو کار را انجام دهی، پس نمیتوانی به شکلی پایدار به او وفادار بمانی.
دل او با دل جانان نمی ساخت
که مشکل جام و سندان می توان باخت
هوش مصنوعی: دل او قادر به ارتباط با دل محبوبش نبود، زیرا در این ارتباط، ممکن است چیزهای ارزشمندی را از دست بدهد.
به مجلس از پی گفت و شنفتی
سرودی گر دلش می خواست گفتی
هوش مصنوعی: به محفل آمدی تا گفتوگویی داشته باشی، اگر دلت میخواست میتوانستی سرودی بخوانی.
مرا یک لحظه روی یار همدم
به از شاهی و سلطانی عالم
هوش مصنوعی: یک لحظه نشستن کنار محبوبم برایم ارزشمندتر از تمام شاهی و سلطنت در دنیا است.
ظهور عشق از مه تا به ماهی ست
به عالم عشقبازی پادشاهی ست
هوش مصنوعی: عشق مانند ماهی است که از دل شب بیرون میآید و در دنیای محبت و دلبستگی، حکمرانی و سلطنت میکند.
کند عشق این ندا هر دم مرا فاش
که عاشق گرد و سلطان جهان باش
هوش مصنوعی: عشق هر لحظه به من پیام میدهد که با شجاعت عاشق باش و برتری و قدرت خود را در جهان نشان بده.
دگر می گفت کز شاهی و لشکر
به هر حالی از آنم نیست بهتر
هوش مصنوعی: او میگوید که در هر شرایطی از زندگیاش، داشتن شاه و نظامیها برایش مهم نیست و به آنها نیازی ندارد.
که با عشقش روم کنجی نشینم
که به از شاهی روی زمینم
هوش مصنوعی: میخواهم در گوشهای با عشقش زندگی کنم، چون بودن در کنار او برایم ارزشمندتر از داشتن پادشاهی بر روی زمین است.
بدارم نیز دست از رشته جان
همان گیرم که خود مریم برشت آن
هوش مصنوعی: من هم دستم را از بند زندگی میکشم و آن را به دستان خود مریم واگذار میکنم.
گهی دیگر هوای باغ کردی
دل خود را چو لاله داغ کردی
هوش مصنوعی: گاه پیش میآید که دل خود را مانند لالهای داغ و عاشقانه به باغ امیدوار میکنی.
ز عشق لاله روی خود در آن باغ
نهادی بر سر هر داغ صد داغ
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، چهرهات را در آن باغ گذاشتی و بر روی هر زخم و داغی، صدها داغ جدید نشاندی.
نهادی داغها بر سینه ریش
بدان کردی دمی خوش، خاطر خویش
هوش مصنوعی: تو در یک لحظه ناراحتیها و دردهات را بر سینهات احساس میکنی، اما با یک لحظه شادی و آرامش، خودت را خوشحال نگهداری.
گهی چون آب، رو هر سو نهادی
شدی در پای سروی اوفتادی
هوش مصنوعی: گاهی به آرامی و به سبک آب، به هر جهتی میروی و در نهایت در پای یک درخت بزرگ و استوار به زمین میافتی.
گشادی یک زمان رخ بر رخ گل
کشیدی ساعتی گیسوی سنبل
هوش مصنوعی: یک زمانی صورتت را بر روی گل گذاشتی و لحظهای موهای سنبل را نوازش کردی.
اگر زین سو وگر زان سو شدی خوش
به گل بودی و سنبل در کشاکش
هوش مصنوعی: اگر از این طرف یا آن طرف نیفتی، خوشحال و شاداب خواهی بود مانند گل و سنبل که در پیوند و دوستی با یکدیگر، زیبایی خاصی پیدا میکنند.
حدیث روی او هر جا رسیدی
به گل گفتی و از سنبل شنیدی
هوش مصنوعی: وقتی در مورد زیبایی و جذابیت او سخن میگویی، به گل و سنبل اشاره میکنی و این چیزها را به یاد میآوری.
تو گفتی بود چون بلبل هزاری
که در دل داشت دایم خارخاری
هوش مصنوعی: تو گفتی که مانند بلبل هزار دستان، همواره در دلش غم و درد وجود دارد.
چو لختی گفت ازین افسانه ها پس
به کنج صابری بنشست و با کس
هوش مصنوعی: پس از اینکه کمی از این داستانها صحبت کرد، به گوشهای از صبر رفت و با هیچکس گفتگو نکرد.
نزد از شربت عیسی خود دم
همین می ساخت با خرمای مریم
هوش مصنوعی: در نزدیکی شربت عیسی، او با خرمای مریم همین کار را انجام میداد.