بخش ۲۷ - گوی باختن خسرو و شیرین بار دوم و مجلس داشتن
با یکدیگر در کنار شهرود و پیدا شدن شیر،
و کشته شدن به دست خسرو
شباهنگام کان ترک پری روی
ربود از صحن میدان فلک، گوی
کواکب کرده بهر زرفشانی
طبقهای فلک را زر نشانی
شب عنبر فروش از زلف در هم
نهاده توده های مشک بر هم
چه شب کز هر طرف نور کواکب
چو آتش باز بنموده عجایب
بگویم گر نپنداری محالی
در آن شب کز درازی بود سالی
سوار شرق چندان کرده بد ره
که نتوانست دم زد تا سحرگه
چو مرغ صبح بال و پر بر افشاند
سحرگه سوره و الفجر بر خواند
تکاورها به جولان برگرفتند
همه گو باختن از سر گرفتند
چو گو از صحن میدان در ربودند
محبان گنج گوهر برگشودند
برافشاندند هر جا گوهری بود
به میدان گوی شد هر جا سری بود
به چوگان گرچه هر یک دست یازید
چو شیرین هیچ کس شیرین نبازید
ملک هر گه که با او بازخوردی
نمی بودش مجال دستبردی
و زان چون نقره در آتش همی تافت
که با وی یک زمان فرصت نمی یافت
در آن میدان که بد هر یک ز یک به
فلک احسن همی گفت و ملک زه
چو خسرو دید کز چوگان طرازی
نخواهد کام ازو دیدن به بازی
به شیرین گفت کای سرو سرافراز
به رویت دیده اهل نظر باز
بیا تا از کمان گوییم و از تیر
زگو بازی، کنیم آهنگ نخجیر
که گشته ست از خوشی هم کوه و هم راغ
گلستان در گلستان باغ در باغ
نگر از یاسمین و جعد سنبل
همه روی زمین پر سبزه و گل
مرصع شد زمین چون چتر کاووس
ملمع شد زمان چون پر طاووس
تو گفتی می پرد رنگ از رخ ماه
صبوحی می کند چون گل سحرگاه
صبا گویی که عنبر بار دارد
بنفشه بوی زلف یار دارد
ز بوی عطر کز هر سوفتاده
چمن، دکان عطاری گشاده
چمن بر تخت باغ انداخته رخت
نشسته خسرو گل بر سر تخت
صبوحی کرده مرغان سحر مست
چمن آراسته خود را به صد دست
ز بس کز گریه بلبل روی گل شست
به صحن باغ گل از خنده شد سست
زمین از لاله و گلهای بادام
صراحی بر صراحی جام بر جام
تذروان کرده خون لاله پامال
زبان سوسن است از این سخن لال
کشیده باد گیسوی ریاحین
بنفشه تاب داده زلف پرچین
ز مستی باد صبح افتان و خیزان
شده با غنچه ها دست و گریبان
شکر لب، دستبرد شاه چون دید
به خاک افتاد و پای شاه بوسید
به پای شاه خود را چون زمین کرد
زبان بگشاد و شه را آفرین کرد
که شاها تا سفیدی و سیاهی
بود، بادی به تختت پادشاهی
سعادت یار و اقبالت ز هر سو
شب و روزت غلام ترک و هندو
همه کارتو با رامشگران باد
سرت سبز و لبت خندان و دل شاد
بود حق تو در عالم دلیری
تو را زیبد به عالم شیرگیری
تو این دستی که بنمودی به عالم
نه دستان کرد نه سام و نه رستم
نگردد با تو گردون هم ترازو
هزارت آفرین بر دست و بازو
به نور آتش و سیمای خورشید
که افزونی ز افریدون و جمشید
ز شاهان جهان آنان که دانی
کیان تا جند و تو تاج کیانی
تو را زیبد به عالم شهریاری
که در ملک جهان همتا نداری
چو گفت این وصفهای شاه شیرین
دگر با گردش آمد جام زرین
ندیمان باز در مجلس نشستند
حریفان از پریشانی برستند
شدند از گردش ساغر همه مست
یکی در رقص پا می زد یکی دست
چو مجلس گرم گشت از باده نوشان
شدند آن بلبلان بر گل، خروشان
در آن بستان ز سیب و به گزیدن
ملک آمد به شفتالود چیدن
بلی چون آتشش از می بیفزود
برش از سیب شفتالود به بود
ملک زان شور شیرین یافت اکرام
که یابد مرد در آشوبها کام
به عالم فتنه ای تا در نگیرد
کسی کامی ز عالم بر نگیرد
هر آن فتنه کز آن افزون نباشد
بدان، کز حکمتی بیرون نباشد
چو آید پیش غوغای زمانی
مشو غمگین در آن غوغا چه دانی
بسا بد، کان همه بهبود باشد
زیان باشد بسی کان سود باشد
مبین بد، بدگرت آتش به جان زد
که از چیزی نباشد خالی آن بد
مگو کز بد دل من بی قرار است
که نیک و بد به عالم در گدار است
بخش ۲۶ - گوی باختن خسرو و شیرین با یکدیگر: چو صبح از بام مشرق سر برآوردبخش ۲۸ - گفتار در خلوت نشستن خسرو با شیرین: چو خسرو روز در عشرت به شب کرد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با یکدیگر در کنار شهرود و پیدا شدن شیر،
و کشته شدن به دست خسرو
هوش مصنوعی: در کنار شهرود با یکدیگر، شیر نمایان میشود و به دست خسرو کشته میشود.
شباهنگام کان ترک پری روی
ربود از صحن میدان فلک، گوی
هوش مصنوعی: در شب، وقتی آن دختر زیبا و دلربا از میانسرا بیرون آمد، گویی که آسمان را به سرقت برد.
کواکب کرده بهر زرفشانی
طبقهای فلک را زر نشانی
هوش مصنوعی: ستارهها برای زیبا جلوه دادن زندگی، رداهای آسمان را به رنگ زرین آراستهاند.
شب عنبر فروش از زلف در هم
نهاده توده های مشک بر هم
هوش مصنوعی: شبی که عطر عنبر میفروشد، دستههای مشک از زلفهایی که به هم پیچیدهاند، به وجود آمدهاند.
چه شب کز هر طرف نور کواکب
چو آتش باز بنموده عجایب
هوش مصنوعی: در این شب زیبا که از همه سو نور ستارهها مانند شعلههای آتش درخشیده و شگفتیهایی را نمایان کرده است.
بگویم گر نپنداری محالی
در آن شب کز درازی بود سالی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بگویم، اگر باور نکنی، برایم عجیب نیست که در شبی که آنقدر طولانی بود، به اندازه یک سال به نظر میرسید.
سوار شرق چندان کرده بد ره
که نتوانست دم زد تا سحرگه
هوش مصنوعی: سوار شرق آنقدر سریع حرکت کرده که نتوانسته تا صبح حتی جایی توقف کند یا چیزی بگوید.
چو مرغ صبح بال و پر بر افشاند
سحرگه سوره و الفجر بر خواند
هوش مصنوعی: مانند پرندهای که در صبح بال و پر خود را میگشاید، در سپیدهدم آیههای سوره فجر را میخواند.
تکاورها به جولان برگرفتند
همه گو باختن از سر گرفتند
هوش مصنوعی: پرندگان با شوق و حرارت به پرواز درآمدند و همه نشان از باختن و آغاز دوباره را در چهره شان داشتند.
چو گو از صحن میدان در ربودند
محبان گنج گوهر برگشودند
هوش مصنوعی: وقتی که عاشقان از میدان خارج شدند، گنجینهای از زیبایی و ارزش را به نمایش گذاشتند.
برافشاندند هر جا گوهری بود
به میدان گوی شد هر جا سری بود
هوش مصنوعی: در هر کجایی که سنگی قیمتی وجود داشت، آن را به نمایش گذاشتند و در هر جایی که فردی با استعداد و خاص بود، او را به میدان آوردند.
به چوگان گرچه هر یک دست یازید
چو شیرین هیچ کس شیرین نبازید
هوش مصنوعی: در بازی چوگان، هر بازیکن تلاش میکند تا برنده شود، اما در این میان هیچکس نمیتواند به اندازه شیرین موفق و پیروز باشد.
ملک هر گه که با او بازخوردی
نمی بودش مجال دستبردی
هوش مصنوعی: هر بار که ملک با او در تعامل بود، فرصتی برای نفوذ و سوء استفاده برایش پیش نمیآمد.
و زان چون نقره در آتش همی تافت
که با وی یک زمان فرصت نمی یافت
هوش مصنوعی: و به خاطر همین، مانند نقرهای که در آتش میدرخشد، او نیز آنچنان در حال درخشش بود که حتی یک لحظه فرصت نمییافت تا از آن دور شود.
در آن میدان که بد هر یک ز یک به
فلک احسن همی گفت و ملک زه
هوش مصنوعی: در آن میدانی که هر فردی از یکدیگر بهتر و برتر را به اوج آسمان میستود و ملک به خوبیها اشاره میکرد.
چو خسرو دید کز چوگان طرازی
نخواهد کام ازو دیدن به بازی
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو متوجه شد که در بازی چوگان نمیتواند به نفع خود از او بهرهبرداری کند، تصمیم گرفت که دیدن او را در این بازی از دست بدهد.
به شیرین گفت کای سرو سرافراز
به رویت دیده اهل نظر باز
هوش مصنوعی: به شیرین گفتند ای سرو زیبای بلند قامت، بر چهرهات چشمان اهل بصیرت باز است.
بیا تا از کمان گوییم و از تیر
زگو بازی، کنیم آهنگ نخجیر
هوش مصنوعی: بیا تا درباره کمان و تیر صحبت کنیم و سرگرم شویم و به شکار برویم.
که گشته ست از خوشی هم کوه و هم راغ
گلستان در گلستان باغ در باغ
هوش مصنوعی: از شدت شادی، هم کوه و هم دشت شبیه گلستان شدهاند، و در گلستان، باغها نیز گلافشان هستند.
نگر از یاسمین و جعد سنبل
همه روی زمین پر سبزه و گل
هوش مصنوعی: به تماشای یاسمین و دستههای سنبل بپرداز، که روی زمین پر از گیاهان سبز و گلهای زیباست.
مرصع شد زمین چون چتر کاووس
ملمع شد زمان چون پر طاووس
هوش مصنوعی: زمین به زیبایی و تزئینات فراوان مانند چتر کاووس درخشید و زمان نیز به خوشگلی و جلوهگری پر طاووس بدل شد.
تو گفتی می پرد رنگ از رخ ماه
صبوحی می کند چون گل سحرگاه
هوش مصنوعی: تو گفتی که رنگ رخسار زیبا به دلیل شراب صبحگاهی محو میشود و مانند گل در سپیدهدم میگردد.
صبا گویی که عنبر بار دارد
بنفشه بوی زلف یار دارد
هوش مصنوعی: باد صبا میگوید که گل بنفشه دارای بوی زلف محبوب است و عطر خوشی را با خود دارد.
ز بوی عطر کز هر سوفتاده
چمن، دکان عطاری گشاده
هوش مصنوعی: عطر دلانگیزی که از هر سو در چمن پخش شده، سبب شده که دکان عطاری به فعالیت بیفتد.
چمن بر تخت باغ انداخته رخت
نشسته خسرو گل بر سر تخت
هوش مصنوعی: چمن، بر روی تخت باغ، فرشی گسترده و ملک گل، بر فراز تخت نشسته است.
صبوحی کرده مرغان سحر مست
چمن آراسته خود را به صد دست
هوش مصنوعی: پرندگان صبحگاهی مست از نوشیدنی، باغ را به زیبایی تزیین کردهاند و با هزاران دست، خود را آراستهاند.
ز بس کز گریه بلبل روی گل شست
به صحن باغ گل از خنده شد سست
هوش مصنوعی: به دلیل گریه و زاری بلبل بر روی گل، گل را در باغ به حالت نازک و آسیبپذیر در آورده است.
زمین از لاله و گلهای بادام
صراحی بر صراحی جام بر جام
هوش مصنوعی: زمین پر از لالهها و گلهای بادام است، گویی چندین جام روی هم انباشته شدهاند.
تذروان کرده خون لاله پامال
زبان سوسن است از این سخن لال
هوش مصنوعی: خون لاله بر زمین میریزد و گل سوسن به خاطر این سخن، بیصدا و ساکت مانده است.
کشیده باد گیسوی ریاحین
بنفشه تاب داده زلف پرچین
هوش مصنوعی: باد خنکی وزیده که موهای نرم و زیبا را به حرکت درآورده و زلفهای پرچین را تاب داده است.
ز مستی باد صبح افتان و خیزان
شده با غنچه ها دست و گریبان
هوش مصنوعی: در حال و هوای صبحگاهی، از شدت شادی و سرمستی، این گلها به دور و بر میچرخند و با غنچهها بازی میکنند.
شکر لب، دستبرد شاه چون دید
به خاک افتاد و پای شاه بوسید
هوش مصنوعی: دست جوانمردی که لبهایش شیرین است، وقتی شاه را دید، به زمین افتاد و پای شاه را بوسید.
به پای شاه خود را چون زمین کرد
زبان بگشاد و شه را آفرین کرد
هوش مصنوعی: شخصی در برابر شاه به احترام زانو زد و در حضور او شروع به صحبت کرد و او را ستایش کرد.
که شاها تا سفیدی و سیاهی
بود، بادی به تختت پادشاهی
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تا زمانی که نیکی و بدی وجود دارد، بادهای حکمرانی بر تاج و تخت تو در نوسان خواهند بود.
سعادت یار و اقبالت ز هر سو
شب و روزت غلام ترک و هندو
هوش مصنوعی: سعادت و خوشبختی تو در هر زمان و مکانی فراهم است و در هر روز و شب، خدمتگزارانی از ترک و هندو در کنار تو خواهند بود.
همه کارتو با رامشگران باد
سرت سبز و لبت خندان و دل شاد
هوش مصنوعی: همه کارهایت را به نوازندگان بسپار، تا همیشه سر و کارت شاد و لبخند بر لبانت باشد و دلت خوش باشد.
بود حق تو در عالم دلیری
تو را زیبد به عالم شیرگیری
هوش مصنوعی: حق تو در این جهان شجاعت است و شایسته است که در این دنیا قهرمانی کنی.
تو این دستی که بنمودی به عالم
نه دستان کرد نه سام و نه رستم
هوش مصنوعی: دست تو که به دنیا نشان دادی، نه فقط دستان عادی است و نه قدرت سام و رستم را دارد.
نگردد با تو گردون هم ترازو
هزارت آفرین بر دست و بازو
هوش مصنوعی: هیچ چیز در دنیا نمیتواند به اندازه دست و بازوی تو ارزشمند باشد و با تو برابر شود. بنابراین، هزاران بار نیکوست بر تو ستایش و تحسین کنیم.
به نور آتش و سیمای خورشید
که افزونی ز افریدون و جمشید
هوش مصنوعی: به نور آتش و چهرهی خورشید که برتر از افریدون و جمشید است.
ز شاهان جهان آنان که دانی
کیان تا جند و تو تاج کیانی
هوش مصنوعی: در میان پادشاهان دنیا، آنهایی که میشناسی چه کسانی هستند، تا تو نیز از جمله کسانی باشی که تاجی را به دوش میگذارند.
تو را زیبد به عالم شهریاری
که در ملک جهان همتا نداری
هوش مصنوعی: شایستهی توست که در این جهان فرمانروایی کنی، چون هیچ کس در این دنیا نمیتواند مانند تو باشد.
چو گفت این وصفهای شاه شیرین
دگر با گردش آمد جام زرین
هوش مصنوعی: وقتی این توصیفهای زیبا از شاه شیرین گفته شد، جام زرین هم با چرخشی دیگر ظاهر شد.
ندیمان باز در مجلس نشستند
حریفان از پریشانی برستند
هوش مصنوعی: دوستان دوباره در جمع گرد آمدهاند و رقبایشان به خاطر پریشانی و آشفتگی خود، از آن جمع دور شدهاند.
شدند از گردش ساغر همه مست
یکی در رقص پا می زد یکی دست
هوش مصنوعی: همه به خاطر گردش جام شراب مست و شاداب شدهاند. یکی در حال رقصیدن با پاهایش است و دیگری دستش را حرکت میدهد.
چو مجلس گرم گشت از باده نوشان
شدند آن بلبلان بر گل، خروشان
هوش مصنوعی: وقتی مجلس شاد و گرم شد و مینوشیدند، بلبلان بر گلها به خوشحالی و شادی آواز خواندند.
در آن بستان ز سیب و به گزیدن
ملک آمد به شفتالود چیدن
هوش مصنوعی: در آن باغ پر از سیب و به، پادشاهی برای چیدن شفتالو آمد.
بلی چون آتشش از می بیفزود
برش از سیب شفتالود به بود
هوش مصنوعی: بله، چون آتش آن می (شراب) باعث افزایش لذت و شوق میشود، بهطوریکه مانند سیب و شفتالو (هلو) شیرین و مطبوع به نظر میآید.
ملک زان شور شیرین یافت اکرام
که یابد مرد در آشوبها کام
هوش مصنوعی: ملک از آن هیجان خوشایند به احترام و ارادت رسید که مرد در شرایط سخت و آشوبها به آزمایش و موفقیت دست یابد.
به عالم فتنه ای تا در نگیرد
کسی کامی ز عالم بر نگیرد
هوش مصنوعی: در دنیای سخت و پر آشوب، زمانی که برای کسی خوشبختی و موفقیتی به وجود نیاید، هیچکس نمیتواند از این دنیا چیزی به دست آورد.
هر آن فتنه کز آن افزون نباشد
بدان، کز حکمتی بیرون نباشد
هوش مصنوعی: هر مشکلی که ایجاد میشود، اگر باعث رشد و پیشرفت نباشد، بدان معناست که از حکمت و دانش خداوندی خارج است.
چو آید پیش غوغای زمانی
مشو غمگین در آن غوغا چه دانی
هوش مصنوعی: وقتی در میان هیاهوی زمانه قرار میگیری، نگران نباش؛ زیرا نمیدانی چه مسائلی در آن هیاهو در انتظار توست.
بسا بد، کان همه بهبود باشد
زیان باشد بسی کان سود باشد
هوش مصنوعی: گاهی اوقات کارهای بدی که به نظر میرسند، ممکن است در واقع به نفع ما تمام شوند، و برعکس، برخی از چیزهایی که به نظر مفید میرسند، ممکن است باعث ضرر و زیان شوند.
مبین بد، بدگرت آتش به جان زد
که از چیزی نباشد خالی آن بد
هوش مصنوعی: به این معنی است که اگر کسی بدی کند، باید بدی او را جدی بگیری؛ زیرا آن بدی به نوعی بر جان و روان او تأثیر میگذارد و نمیتوان آن را نادیده گرفت. در واقع، وجود بدی در هر کسی، نشانهای است از آتش و دردی که در درون او وجود دارد.
مگو کز بد دل من بی قرار است
که نیک و بد به عالم در گدار است
هوش مصنوعی: نگو که دل بد من بیتاب است، زیرا که خوبی و بدی در این دنیا بهسرعت در حال تغییر است.