بخش ۲۲ - رفتن خسرو به مداین و نشستن به پادشاهی
چو خسرو را شد این معلوم در روز
سوی شهر مداین راند فیروز
نیاسود و به رفتن تیز بشتافت
به دارالملک خود شاهنشهی یافت
بزرگان مداین بهر خسرو
زدند از نقره و زر سکه نو
ره و رسم عدالت کرد بنیاد
بشارتها به هر جانب فرستاد
چنان در عدل شد شاه جوان بخت
که گفتندش که نوشروانست بر تخت
به احکامش همه شهر مدائن
شده خرم که المقدور کائن
ز شاهی گرچه او با زیب و فر بود
ولی با عشق میلش بیشتر(بود)
چرا کان دم که شیرین برد هوشش
رسید از عالم غیب این به گوشش
که در صورت شه ار صاحب کلاه است
به معنی دان که عاشق پادشاه است
پس آنگه خسرو از ملکت طرازی
به می خوردن نشست و عشقبازی
چو در گردش درآمد جام زرین
خبر پرسید از احوال شیرین
چنین گفتند مه رویان خسرو
که آمد جانب ما آن مه نو
ولی ننشست و قصری خواست از ما
کنون ماهی است تا می باشد آنجا
چو خسرو این سخن بشنید در دم
به سوی قصر شیرین راند خرم
چو در زد حاجبی گفتش که شاپور
ازینجا برد آن مه را به دستور
چو بشنید این سخن خسرو بنالید
بزد آهی کزآن آتش ببارید
بگفتا گردش این چرخ ریمن
ندانم تا چه خواهد کرد با من
غمی بر جان من کز اختر آمد
نبودم کم که این هم بر سرآمد
ز اول نیست بر من حال ظاهر
چه دانم تا که چون خواهد شد آخر
فراق و هجر و جور عشقبازی
بخواهد کشتنم، بازی به بازی
نمی دانم چرا این چرخ کجرو
نهد هر لحظه با من نقش از نو
قدیرا قاهرا عاشق گدازا
رحیما راحما دلبرنوازا
به آنانی که دارند از تو بویی
به درگاه تو دارند آبرویی
که زین بیشم ممان در سوز هجران
شب تاریک بر من روزگردان
بخش ۲۱ - رسیدن خبر فوت هرمز به خسرو و رفتن به مداین: نشسته بود روزی شاه خوشدلبخش ۲۳ - بازآوردن شاپور شیرین را به ارمن پیش مهین بانو: چو شد شاپور و از آن قصر سنگین
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو خسرو را شد این معلوم در روز
سوی شهر مداین راند فیروز
هوش مصنوعی: وقتي خسرو از این موضوع آگاه شد، در روز به سمت شهر مداین حرکت کرد.
نیاسود و به رفتن تیز بشتافت
به دارالملک خود شاهنشهی یافت
هوش مصنوعی: او خوابش نبرد و با سرعت زیاد به سوی پایتخت رفت و در آنجا مقام سلطنت را به دست آورد.
بزرگان مداین بهر خسرو
زدند از نقره و زر سکه نو
هوش مصنوعی: بزرگان شهر مداین به خاطر پادشاه، سکههای جدیدی از نقره و طلا ضرب کردند.
ره و رسم عدالت کرد بنیاد
بشارتها به هر جانب فرستاد
هوش مصنوعی: راه و روش عدالت را پایهگذاری کرد و بشارتها را به هر سو فرستاد.
چنان در عدل شد شاه جوان بخت
که گفتندش که نوشروانست بر تخت
هوش مصنوعی: شاه جوانبخت به قدری در اجرای عدالت خوب عمل کرد که مردم او را با نوشروان، پادشاه معروف و عادل، مقایسه کردند و گفتند او همانند نوشروان بر تخت سلطنت نشسته است.
به احکامش همه شهر مدائن
شده خرم که المقدور کائن
هوش مصنوعی: به واسطهی قوانین و احکام او، تمام شهر مدائن شاداب و خوشحال شده است، زیرا هر آنچه که مقدر است، اتفاق میافتد.
ز شاهی گرچه او با زیب و فر بود
ولی با عشق میلش بیشتر(بود)
هوش مصنوعی: هرچند او از نظر زیبایی و مقام شاهانه بود، اما عشق و احساساتش برای او اهمیت بیشتری داشت.
چرا کان دم که شیرین برد هوشش
رسید از عالم غیب این به گوشش
هوش مصنوعی: چرا زمانی که او به شیرینی صحبت میکرد، عقلش از عالم غیب اطلاعاتی به او رساند؟
که در صورت شه ار صاحب کلاه است
به معنی دان که عاشق پادشاه است
هوش مصنوعی: کسی که در دربار پادشاه قرار دارد و کلاه در دست دارد، به این معناست که عاشق و دلبسته پادشاه است.
پس آنگه خسرو از ملکت طرازی
به می خوردن نشست و عشقبازی
هوش مصنوعی: سپس خسرو از حکمرانی و سلطنت کنارهگیری کرد و به نوشیدن شراب و عاشقانه بازی مشغول شد.
چو در گردش درآمد جام زرین
خبر پرسید از احوال شیرین
هوش مصنوعی: وقتی جام زرین به گردش درآمد، از حال و احوال شیرین پرسید.
چنین گفتند مه رویان خسرو
که آمد جانب ما آن مه نو
هوش مصنوعی: گفتند افرادی با چهرههای زیبا که آن جوان ماهروی جدید به سوی ما آمده است.
ولی ننشست و قصری خواست از ما
کنون ماهی است تا می باشد آنجا
هوش مصنوعی: او به انتظار نشسته و خواسته است که قصر و جایگاهی از ما داشته باشد، اما اکنون زمان حکومت و زیبایی ماهی فرا رسیده و تا زمانی که آنجا باشد، همچنان در حال استراحت و تماشا است.
چو خسرو این سخن بشنید در دم
به سوی قصر شیرین راند خرم
هوش مصنوعی: زمانی که خسرو این سخن را شنید، بیدرنگ به سمت قصر شیرین حرکت کرد و با شادی و خوشحالی به راه افتاد.
چو در زد حاجبی گفتش که شاپور
ازینجا برد آن مه را به دستور
هوش مصنوعی: وقتی در زد، یکی از دربانها به او گفت که شاپور آن دختر زیبا را از اینجا برده است به خواسته خودش.
چو بشنید این سخن خسرو بنالید
بزد آهی کزآن آتش ببارید
هوش مصنوعی: وقتی خسرو این حرف را شنید، به شدت ناراحت شد و آهی کشید که از دلش آتش ناراحتی شعلهور شد.
بگفتا گردش این چرخ ریمن
ندانم تا چه خواهد کرد با من
هوش مصنوعی: او گفت که این چرخ روزگار را نمیشناسم و نمیدانم با من چه خواهد کرد.
غمی بر جان من کز اختر آمد
نبودم کم که این هم بر سرآمد
هوش مصنوعی: غمی که از سرنوشت به من رسید، من در این دنیا کم نداشتم و حالا این غم هم به آن اضافه شد.
ز اول نیست بر من حال ظاهر
چه دانم تا که چون خواهد شد آخر
هوش مصنوعی: از ابتدا من حال خود را نمیشناسم، چه میدانم که در نهایت چه خواهد شد.
فراق و هجر و جور عشقبازی
بخواهد کشتنم، بازی به بازی
هوش مصنوعی: عشق و جدایی و ظلم، همه باعث میشود که من را بکشند، اما من در این بازی خودم را تسلیم نمیکنم.
نمی دانم چرا این چرخ کجرو
نهد هر لحظه با من نقش از نو
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا این زندگی همیشه در حال چرخش است و هر لحظه دوباره تصاویری جدید از خود به من نشان میدهد.
قدیرا قاهرا عاشق گدازا
رحیما راحما دلبرنوازا
هوش مصنوعی: خدای توانا و غالب، عاشق دلسوخته و رحیم، به آرامشدهندهای که دلها را نوازش میکند.
به آنانی که دارند از تو بویی
به درگاه تو دارند آبرویی
هوش مصنوعی: کسانی که از محبت و خوبیهای تو بهرهمند هستند، در پیشگاه تو از جایگاه و اعتبار زیادی برخوردارند.
که زین بیشم ممان در سوز هجران
شب تاریک بر من روزگردان
هوش مصنوعی: من را در این دوران سخت و دردناک جدایی بیشتر از این نرسان، که شب تاریک بر من روزگاری تلخ میگذراند.