گنجور

بخش ۲۱ - رسیدن خبر فوت هرمز به خسرو و رفتن به مداین

نشسته بود روزی شاه خوشدل
طمع بسته که گردد کام حاصل
که ناگه پیکی آمد تیز چون باد
به پیش خسرو اندر خاک افتاد
چنان بارید خون از دیده ها تیز
کزآن، آب آمد اندر چشم پرویز
پس آنگه گفت از تخت کیانی
به خسرو داد سلطان زندگانی
تو تا جستی ز پیش او جدایی
برفت از دیده او روشنایی
تو را تا کرد بخت از وی بریده
دگر بر روی کس نگشاده دیده
بسی از بخت خود برد این ندامت
که دیدار اوفتادش با قیامت
ز دوری کز تو دید آن شاه کشور
دو چشمش رفت و هم جان داد بر سر
کنون آن تخت و آن دولت تو را باد
بود تا دهر در عمرت بقاباد
چو خسرو دید کین چرخ ستمکار
کشید این طرح نو از نوک پرگار
مشوش بود چون گیسوی جانان
مشوش تر شد از این داغ هجران
شدش روشن که هرگز این مه و مهر
به کس ننموده است از مردمی چهر
کسی عیشی نکرد از ساغر دهر
که دیگر ره ندادش کاسه زهر
ز می کس جام در چنگش نیامد
که آخر پای بر سنگش نیامد
به لوح روز و شب چرخ این طرازد
که این یک را کشد آن را نوازد
مگرد از گردش ایام، غافل
چه داند کس که او را چیست در دل
مباش ایمن که اینک کار شد راست
که هرکش کار شد زو راست برخاست
مگو دارم ازین مکاره سودی
که عارف کی نهد او را وجودی
چو نیک و بد ندارد هیچ بنیاد
خوشا آن کس که دل بر هیچ ننهاد
فلک تا نفکند از تن سری را
به شاهی بر ندارد دیگری را
زمان کین عرصه نقش از پیش بیند
نبازد تا بساطی بر نچیند
مشو ایمن ز بازی زمانه
که در وی کس نماند جاودانه
منه خاطر بر این ایوان که جاوید
نه کیخسرو درو ماند نه جمشید
مگرد از دولت ده روزه خرسند
کزو دل خوش نگرداند خردمند
الا ای آن که در عیش و سروری
و زان چون غافلان اندر غروری
مرو از بازی ایام از راه
مشو مغرور بر این عمر کوتاه
مخر زو عشوه زین بیش و مشو خر
برو با عقل، با این سگ به سر بر
میفکن خویش با ایام در پیچ
که کار و بار او هیچ است بر هیچ
که خوش زد این مثل آن مرد عاقل
که برناچیز ننهد هیچ کس دل
دل عارف ز شادی جمله غم دید
وجود عارضی عین عدم دید
چو هستت عمر و دولت همنشین است
غنیمت دان که مرگ اندر کمین است
چو هر کامد به دنیا رخت بربست
غنیمت دان دمی تا فرصتی هست
سلیمی چون مسیحا رخت ازین دیر
برون آر و سوی افلاک کن سیر
چو او منشین دمی از سیر افلاک
چه می گردی به گرد عرصه خاک
سر خود گوی ساز و قد چو چوگان
چو مردان شو ببرگویی ز میدان
چو آمد کار دوران بی وفایی
همان بهتر کزو جویی جدایی
برون کش رخت، از این دار دنیا
فلک رفتن بیاموز از مسیحا
که زین دیر فنا هشیار و گرمست
نشاید رفتنت تا سوزنی هست

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نشسته بود روزی شاه خوشدل
طمع بسته که گردد کام حاصل
هوش مصنوعی: روزی پادشاهی خوشحال و امیدوار نشسته بود و آرزو داشت که به خواسته‌هایش دست یابد.
که ناگه پیکی آمد تیز چون باد
به پیش خسرو اندر خاک افتاد
هوش مصنوعی: ناگهان پیکی با سرعتی شگفت‌انگیز مانند باد به سمت خسرو آمد و او را به حالت افتاده بر زمین رساند.
چنان بارید خون از دیده ها تیز
کزآن، آب آمد اندر چشم پرویز
هوش مصنوعی: چنان اشک‌ها به شدت از چشمانم ریخت که گویی آب به چشمان پرویز آمد.
پس آنگه گفت از تخت کیانی
به خسرو داد سلطان زندگانی
هوش مصنوعی: پس از آن، او از تخت پادشاهی کیانیان به شاه زندگانی ابراز کرد.
تو تا جستی ز پیش او جدایی
برفت از دیده او روشنایی
هوش مصنوعی: هرگاه تو از پیش او دور شوی، دیگر چیزی از روشنی و زیبایی او در دیدگان تو نمی‌ماند.
تو را تا کرد بخت از وی بریده
دگر بر روی کس نگشاده دیده
هوش مصنوعی: زمانی که بخت به تو روی آورد، دیگر هیچ‌کس دیگر را نمی‌بیند و از او دور می‌شود.
بسی از بخت خود برد این ندامت
که دیدار اوفتادش با قیامت
هوش مصنوعی: بسیاری از شانس و بخت خود را به خاطر پشیمانی از این موضوع از دست دادند که دیدار او با قیامت روبرو شد.
ز دوری کز تو دید آن شاه کشور
دو چشمش رفت و هم جان داد بر سر
هوش مصنوعی: چشم آن پادشاه از دوری تو به شدت گریه کرد و به خاطر این دوری، جانش را در راه عشق تو فدای کرد.
کنون آن تخت و آن دولت تو را باد
بود تا دهر در عمرت بقاباد
هوش مصنوعی: اکنون آرزو می‌کنم که تخت و حکومتت تا همیشه برقرار و برقرار باقی بماند.
چو خسرو دید کین چرخ ستمکار
کشید این طرح نو از نوک پرگار
هوش مصنوعی: وقتی خسرو مشاهده کرد که سرنوشت ناعادلانه این نقشه جدید را طراحی کرده است، از شدت ناراحتی و ناامیدی، احساس کرد که چرخ روزگار به او ظلم می‌کند.
مشوش بود چون گیسوی جانان
مشوش تر شد از این داغ هجران
هوش مصنوعی: دل و زندگی‌ام آشفته و در هم شده است، مانند گیسوی محبوبم که خود نیز به خاطر غم جدایی، بیشتر در هم است.
شدش روشن که هرگز این مه و مهر
به کس ننموده است از مردمی چهر
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که هیچ‌کس نمی‌تواند به اندازه‌ی مه و مهر که با زیبایی و روشنی خود شناخته می‌شوند، چهره‌ای انسانی و واقعی از خود نشان دهد. به عبارتی، مه و مهر به طور طبیعی و بدون هیچ تلاشی، زیبایی و روشنی خاصی دارند که کسی دیگر نمی‌تواند به آن دست یابد.
کسی عیشی نکرد از ساغر دهر
که دیگر ره ندادش کاسه زهر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از شراب زندگی لذتی نبرد، چرا که بعد از آن دیگر راهی برای نوشیدن مانی نمی‌یابد و فقط به زهر زندگی دچار می‌شود.
ز می کس جام در چنگش نیامد
که آخر پای بر سنگش نیامد
هوش مصنوعی: هیچ کس نتوانست جام می را در دستانش بگیرد، چون در نهایت، پایش به سنگ نرسید.
به لوح روز و شب چرخ این طرازد
که این یک را کشد آن را نوازد
هوش مصنوعی: در روز و شب، آسمان مانند یک لوح نوشته می‌شود؛ به طوری که یک چیز را به سمت خود می‌کشد و چیز دیگری را نوازش می‌کند.
مگرد از گردش ایام، غافل
چه داند کس که او را چیست در دل
هوش مصنوعی: به خاطر نداشته باش که روزگار چه می‌گذرد، زیرا هیچ‌کس نمی‌داند در دل هر فرد چه می‌گذرد.
مباش ایمن که اینک کار شد راست
که هرکش کار شد زو راست برخاست
هوش مصنوعی: مراقب باش که اکنون کار درست شده است، زیرا هر کسی که در این موضوع تلاش کرده، به نتیجه‌ای صحیح رسیده است.
مگو دارم ازین مکاره سودی
که عارف کی نهد او را وجودی
هوش مصنوعی: نگو که از این حیله‌ها نفعی می‌بری، زیرا عارف چگونه می‌تواند چیزی را که در آن وجود ندارد، به وجود آورد؟
چو نیک و بد ندارد هیچ بنیاد
خوشا آن کس که دل بر هیچ ننهاد
هوش مصنوعی: کسی که به خوبی و بدی وابسته نیست و دلش را به هیچ چیز نمی‌سپارد، در واقع خوشبختر است.
فلک تا نفکند از تن سری را
به شاهی بر ندارد دیگری را
هوش مصنوعی: به این معناست که تا زمانی که سر آدمی از تن جدا نشود، هیچ کس دیگری نمی‌تواند به مقام شاهی دست یابد. در واقع، این جمله به تقدیر و سرنوشت اشاره دارد و بیانگر این است که برای رسیدن به مقام و منزلت، برخی شرایط و وقایع باید رخ دهند.
زمان کین عرصه نقش از پیش بیند
نبازد تا بساطی بر نچیند
هوش مصنوعی: زمانی که سرنوشت و تقدیر با دقت نقشه‌ای را طراحی کرده، هیچ کس نمی‌تواند از آن خارج شود تا زمانی که خود او تصمیم به شروع یک تغییر بگیرد.
مشو ایمن ز بازی زمانه
که در وی کس نماند جاودانه
هوش مصنوعی: از بازی زمانه غافل نشو، چون هیچ‌کس در آن جاودانه نمی‌ماند.
منه خاطر بر این ایوان که جاوید
نه کیخسرو درو ماند نه جمشید
هوش مصنوعی: به گذشته و یاد بزرگان دل خوش نکن، زیرا سلطنت کیخسرو و جمشید در این مکان جاودانه نمانده است.
مگرد از دولت ده روزه خرسند
کزو دل خوش نگرداند خردمند
هوش مصنوعی: از خوشحالی به خاطر نعمت‌های زودگذر دنیا غافل نشو، چون انسان‌های دانا می‌دانند که این خوشی‌ها پایدار نیستند.
الا ای آن که در عیش و سروری
و زان چون غافلان اندر غروری
هوش مصنوعی: ای آن که در خوشی و شادی غرق شده‌ای و مانند غافلان در حال فریب و سرخوشی به سر می‌بری.
مرو از بازی ایام از راه
مشو مغرور بر این عمر کوتاه
هوش مصنوعی: به مسیر زندگی با احتیاط قدم بگذار و فریب روزگار را نخور. به عمر کوتاه خود ناامید نشو و مغرور نمان.
مخر زو عشوه زین بیش و مشو خر
برو با عقل، با این سگ به سر بر
هوش مصنوعی: از جذبه و زیبایی او دل را بر حذر دار و فریبش را نخور. با عقل و خرد خود پیش برو و به جای پایمال کردن خود، با این انسان پست و بی‌ارزش هم‌نشینی نکن.
میفکن خویش با ایام در پیچ
که کار و بار او هیچ است بر هیچ
هوش مصنوعی: خودت را در زندگی و روزگار ننداز، چون کار و تلاش او هیچ ارزشی ندارد و به جایی نمی‌رسد.
که خوش زد این مثل آن مرد عاقل
که برناچیز ننهد هیچ کس دل
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فرد عاقل هیچ‌گاه به چیزهای کم‌ارزش و بی‌اهمیت دل نمی‌بندد. در واقع، او می‌داند که باید به چیزهای با ارزش و مهم توجه کند و خود را درگیر مسائل جزئی نکند.
دل عارف ز شادی جمله غم دید
وجود عارضی عین عدم دید
هوش مصنوعی: دل عارف وقتی شاد است، تمام دردها را می‌بیند و وجودی که به صورت موقتی ظاهر شده، برای او مانند عدم است.
چو هستت عمر و دولت همنشین است
غنیمت دان که مرگ اندر کمین است
هوش مصنوعی: تا زمانی که عمر و ثروت در دست توست، این را فرصتی ارزشمند ببین؛ زیرا مرگ همیشه در انتظار است.
چو هر کامد به دنیا رخت بربست
غنیمت دان دمی تا فرصتی هست
هوش مصنوعی: هر زمان که فرصتی به دست می‌آید، آن را غنیمت شمرده و از آن بهره‌برداری کن، چرا که ممکن است این لحظه به راحتی از دست برود.
سلیمی چون مسیحا رخت ازین دیر
برون آر و سوی افلاک کن سیر
هوش مصنوعی: ای سلیم، مانند مسیحا لباس این دنیا را کنار بگذار و به سوی آسمان‌ها حرکت کن.
چو او منشین دمی از سیر افلاک
چه می گردی به گرد عرصه خاک
هوش مصنوعی: اگر لحظه‌ای از حرکت آسمان‌ها باز نمانی، چرا اینجا به دور زمین می‌چرخانی؟
سر خود گوی ساز و قد چو چوگان
چو مردان شو ببرگویی ز میدان
هوش مصنوعی: به خودت اهمیت بده و چون مردان رفتار کن، با اراده و قدرت به میدان زندگی بیا و از چالش‌ها غافل نشو.
چو آمد کار دوران بی وفایی
همان بهتر کزو جویی جدایی
هوش مصنوعی: وقتی زمان بی‌وفایی فرا می‌رسد، بهتر است که از کسی که به وفا نیست جدا شوی.
برون کش رخت، از این دار دنیا
فلک رفتن بیاموز از مسیحا
هوش مصنوعی: از این دنیا و مشکلاتش رها شو و مثل مسیحا، چگونگی عبور از دشواری‌ها را یاد بگیر.
که زین دیر فنا هشیار و گرمست
نشاید رفتنت تا سوزنی هست
هوش مصنوعی: در این دنیا که فانی است و زودگذر، تا زمانی که هنوز زنده‌ای و حس و نشاط داری، نباید از آنجا بروی.