گنجور

بخش ۱۹ - صفت مجلس خسرو و آگاه شدن مهین بانو از حال شیرین

غنیمت دان دلا روز جوانی
کزان، خوشتر نباشد زندگانی
هلالت چون فزونی جست و شد بدر
غنیمت دان مه بدر و شب قدر
بهار زندگی روز جوانیست
جوانی خود بهار زندگانیست
چو مطرب تیز کرد از نغمه آهنگ
جوانا بشنو این از گفته چنگ
که عاقل او بود کو تا تواند
جوانی را به پیری نگدراند
به فر و دولت و خوبی، شه نو
جوان بخت جهان یعنی که خسرو
نشسته بود با خاصان درگاه
که پیش آمد مهین با نوش ناگاه
بپرسیدش که چونی با کرمها
کشیدن نیز چندین زحمت ما
دگر تشریفهای خاص دادش
بر آن داغی که بد مرهم نهادش
دگر گفتش شنیدستم که چند است
که بانو را دل از غم دردمند است
به عالم یک برادر زاده دارد
که مهرش در دل و جان می نگارد
ازو گشته ست در نخجیر گه گم
پری سان رفته است از چشم مردم
مرا امروز پیکی آمد از راه
حکایت کرد نزد من از آن ماه
ز من بانو گرش این است مقصود
فرستم پیش بانو آردش زود
چو بانو این سخن بشنید فی الحال
رخ زردش ز خون دیده شد آل
دل غمدیده اش بسیار شد شاد
به دست و پای خسرو بوسه ها داد
که گر خسرو کند زین گونه احسان
کنیزی باشم او را از کنیزان
ولی خواهم که چون بینم شهنشاه
رود آنجا که آرد پیشم آن ماه
مرا اسبی است آن همزاد شبدیز
که همچون اوست اندر شبروی تیز
ورا گلگون باد آهنگ نام است
که او را باد در تیزی غلام است
گر این دولت ز دست او برآید
وزین بند غمم دل برگشاید
دهم شکرانه اش آن اسب نیکو
به جان هم نیز منت دانم از او
نشیند بر وی و پیشش رود زود
که این آتش بود شبدیز چون دود
که با شبدیز چون در ره کند گرد
بجز گلگون نیارد هم تکی کرد
پس آنگه گفت خسرو تا که در حال
رود شاپور شیرین را به دنبال
نگیرد هیچ گه آرام در دل
به یک منزل فرو راند دو منزل
چو بشنید این سخن شاپور برخاست
عزیمت کرد و برگ ره بیاراست
سوی ملک مداین رفت چون باد
در آن ره هیچ گه یک دم ناستاد
شد از مشکوی خسرو جست آن ماه
سوی قصرش فرستادند از راه
به سوی قصر شد شاپور در زد
سر از بام آن پری چون ماه برزد
بگفتا کیست کانجا یافت دستور
بگفتا بنده درگاه، شاپور
چو بشنید این سخن شمع شب افروز
شبش گفتی برآمد ناگهان روز
کنیزی را بفرمود او کز ایدر
به تعظیمی تمام آریدش از در

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غنیمت دان دلا روز جوانی
کزان، خوشتر نباشد زندگانی
هوش مصنوعی: نوجوانی را غنیمت بشمار، زیرا زندگی در این دوران لذت‌بخش‌تر است و مانند آن نیست.
هلالت چون فزونی جست و شد بدر
غنیمت دان مه بدر و شب قدر
هوش مصنوعی: زمانی که ماه نو به سمت کامل شدن پیش می‌رود و به شکل ماه شب چهارده درمی‌آید، باید قدر و ارزش آن را دانست، چون مانند ماه شب قدر دارای زیبایی و معنایی خاص است.
بهار زندگی روز جوانیست
جوانی خود بهار زندگانیست
هوش مصنوعی: جوانی بهترین و شاداب‌ترین دوران زندگی است، همان‌طور که بهار فصلی پر از زندگی و سرسبزی است.
چو مطرب تیز کرد از نغمه آهنگ
جوانا بشنو این از گفته چنگ
هوش مصنوعی: وقتی که نوازنده به سمت نواختن آهنگ شاد می‌رود، ای جوان، به این آهنگ خوب گوش کن که از صدای چنگ همراه با نغمه‌ای زیبا به وجود آمده است.
که عاقل او بود کو تا تواند
جوانی را به پیری نگدراند
هوش مصنوعی: عاقل کسی است که بتواند از جوانی به درستی بهره‌برداری کند و به پیری مفید برسد.
به فر و دولت و خوبی، شه نو
جوان بخت جهان یعنی که خسرو
هوش مصنوعی: شه جوان، با زیبایی و دولت و خوبی، به عنوان پادشاهی درخشان و خوشبختی در جهان شناخته می‌شود.
نشسته بود با خاصان درگاه
که پیش آمد مهین با نوش ناگاه
هوش مصنوعی: او نشسته بود و با افراد خاص و نزدیک به خود گفتگو می‌کرد که ناگهان مهین با نوش (ماده‌ای خوش طعم) وارد شد.
بپرسیدش که چونی با کرمها
کشیدن نیز چندین زحمت ما
هوش مصنوعی: از او پرسیدند که حال تو چگونه است، در حالی که ما برای نگهداری از کرم‌ها، زحمت‌های زیادی را متحمل شده‌ایم.
دگر تشریفهای خاص دادش
بر آن داغی که بد مرهم نهادش
هوش مصنوعی: او با تشریفاتی خاص بر زخم عمیقی که بر دلش نشسته بود، مرهمی گذاشت.
دگر گفتش شنیدستم که چند است
که بانو را دل از غم دردمند است
هوش مصنوعی: او در پاسخ گفت که شنیدم مدتی است که بانوی دلش از درد و غم در رنج است.
به عالم یک برادر زاده دارد
که مهرش در دل و جان می نگارد
هوش مصنوعی: در بین عالم، یک برادرزاده وجود دارد که عشق و محبتش در دل و جان انسان‌ها جا می‌گیرد.
ازو گشته ست در نخجیر گه گم
پری سان رفته است از چشم مردم
هوش مصنوعی: او در جنگل گم شده و مانند پرنده‌ای پریشان از دید مردم ناپدید شده است.
مرا امروز پیکی آمد از راه
حکایت کرد نزد من از آن ماه
هوش مصنوعی: امروز پیکی به سراغ من آمد و خبری از آن ماه زیبا برایم آورد.
ز من بانو گرش این است مقصود
فرستم پیش بانو آردش زود
هوش مصنوعی: اگر خواسته‌ی تو این است که به بانو بگویم، به زودی او را برایت می‌آورم.
چو بانو این سخن بشنید فی الحال
رخ زردش ز خون دیده شد آل
هوش مصنوعی: زمانی که آن زن این صحبت را شنید، بلافاصله رنگ رخسارش به خاطر اشک‌هایی که از چشمانش ریخته شده بود، زرد شد.
دل غمدیده اش بسیار شد شاد
به دست و پای خسرو بوسه ها داد
هوش مصنوعی: دل غمگین او بسیار شاد شد و به دست و پای خسرو بوسه‌هایی داد.
که گر خسرو کند زین گونه احسان
کنیزی باشم او را از کنیزان
هوش مصنوعی: اگر خسرو به این شکل به من نیکی کند، من از جمله کنیزان او خواهم بود.
ولی خواهم که چون بینم شهنشاه
رود آنجا که آرد پیشم آن ماه
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که وقتی شهان به آنجا می‌رود، آن ماه به پیش من بیاید.
مرا اسبی است آن همزاد شبدیز
که همچون اوست اندر شبروی تیز
هوش مصنوعی: من اسبی دارم که مانند شبدیز، در شب‌ها با سرعت و چابکی حرکت می‌کند.
ورا گلگون باد آهنگ نام است
که او را باد در تیزی غلام است
هوش مصنوعی: او به زیبایی مانند گل است و نامش زیبا و خوش‌صدا است، همان‌طور که باد با تندی و شتاب حرکت می‌کند.
گر این دولت ز دست او برآید
وزین بند غمم دل برگشاید
هوش مصنوعی: اگر این نعمت از دست او برود و از این غم و اندوه نجات پیدا کنم، دل من آرام خواهد گرفت.
دهم شکرانه اش آن اسب نیکو
به جان هم نیز منت دانم از او
هوش مصنوعی: من شکرگزار آن اسب خوب هستم و همچنین بر خود لازم می‌دانم که از او قدردانی کنم.
نشیند بر وی و پیشش رود زود
که این آتش بود شبدیز چون دود
هوش مصنوعی: اگر چیزی بر آن چیز سنگین نشیند و زود از آن دور شود، مانند آن است که این آتش مانند دود زود از بین می‌رود.
که با شبدیز چون در ره کند گرد
بجز گلگون نیارد هم تکی کرد
هوش مصنوعی: هنگامی که شبدیز در مسیر حرکت کند و گرد و غبار برپا کند، فقط رنگ گلگون می‌تواند او را همراهی کند و هیچ چیز دیگری نمی‌تواند در کنار او باقی بماند.
پس آنگه گفت خسرو تا که در حال
رود شاپور شیرین را به دنبال
هوش مصنوعی: خسرو به دنبال شاپور شیرین خواهد رفت.
نگیرد هیچ گه آرام در دل
به یک منزل فرو راند دو منزل
هوش مصنوعی: دل هیچ گاه در یک جا آرام نمی‌گیرد، مانند این است که به یک منزل نمی‌ماند و دو منزل را در یک لحظه پشت سر می‌گذارد.
چو بشنید این سخن شاپور برخاست
عزیمت کرد و برگ ره بیاراست
هوش مصنوعی: شاپور وقتی این حرف را شنید، از جا بلند شد و آماده سفر شد و مسیر راه را سامان داد.
سوی ملک مداین رفت چون باد
در آن ره هیچ گه یک دم ناستاد
هوش مصنوعی: او به سوی شهر مداین رفت و مانند باد در آن راه، حتی یک لحظه هم توقف نکرد.
شد از مشکوی خسرو جست آن ماه
سوی قصرش فرستادند از راه
هوش مصنوعی: از عطر مشکوی خسرو، آن ماه زیبا به سمت قصرش فرستاده شد.
به سوی قصر شد شاپور در زد
سر از بام آن پری چون ماه برزد
هوش مصنوعی: شاپور به سمت قصر رفت و بر در آن زد. پری زیبا مانند ماه از بالای بام نگاهی به او انداخت.
بگفتا کیست کانجا یافت دستور
بگفتا بنده درگاه، شاپور
هوش مصنوعی: شخصی پرسید که در این مکان، کسی که می‌تواند راهنمایی کند کیست؟ و در پاسخ گفته شد که اینجا بنده‌ای از درگاه شاپور است.
چو بشنید این سخن شمع شب افروز
شبش گفتی برآمد ناگهان روز
هوش مصنوعی: وقتی شمع شنید این سخن، گفتی که ناگهان روز روشن شد.
کنیزی را بفرمود او کز ایدر
به تعظیمی تمام آریدش از در
هوش مصنوعی: او به زیردستانش دستور داد که با کمال احترام و ادب، کنیزی را از درب به داخل بیاورند.