گنجور

بخش ۱۸ - صفت مجلس خسرو و آمدن شاپور

چو شد احوال شیرین جمله مفهوم
ز خسرو کن حکایت نیز معلوم
چنین دارم ز استاد سخن یاد
که خسرو چون به ارمن رخت بنهاد
به عشرت روز و شب با جام بودی
دلی از عشق بی آرام بودی
چه روز و شب که روز از محنت و تب
رسانیدی به صد اندوه با شب
چه شب کز شب درون پر سوز کردی
به یارب یارب آن شب روز کردی
چو رامشگر سرودی بر کشیدی
دلش در بر چو مرغی برپریدی
برون رفتی دلش صد بار بررو
ولی ننمودی از خود یک سر مو
چو گفتن با کس آن حالش نبد سود
دلی پر خون لبی پرخنده می بود
به مطرب روی خود را تازه می داشت
زهر سوگوش بر آوازه می داشت
گهی چون شمع در مجلس می افروخت
زمانی همچو عود از ناله می سوخت
در آن مجلس که جنت داشت زو رنگ
همی کرد این سخن را فهم از چنگ
که فرصت دان زمان و نوش کن جام
چه داند کس که چون باشد سرانجام
زنی هم گوش می کرد این به آواز
که بر عالم چو من کن دیده ها باز
منه بر هست و بود دهر بنیاد
که دنیا سر به سر باد است بر باد
چو خسرو گشت زان گفتارها مست
به می خوردن به مجلس شاد بنشست
به ساقی گفت در ده جام رنگین
که بر عمر اعتمادی نیست چندین
مکن در عیشم امشب هیچ اهمال
که می داند که فردا چون شود حال؟
درین دم یک نفس بی می مدارم
که من این دم غنیمت می شمارم
لب ساغر به دور ما بخندان
که دوران را بقایی نیست چندان
جهان را نیست هرگز استواری
زمان را نیست جز بی اعتباری
نمی بینم بجز بادی سرانجام
حیاتی را که عمرش کرده ای نام
جهان باد است و آتش این دل ریش
وزم زو باد تا کی بر دل خویش
هنوز از بیخودی تا نیستم مست
همان بهتر که ندهم فرصت از دست
که خوش گفت این سخن آن مرد دانا
که می دانست حکمت بهتر از ما
که در این دم که در اویی منه دل
که دل بر باد ننهد هیچ عاقل
چو می دانی که حال آخرین چیست
چرا می بایدت چون غافلان زیست
منه بنیاد بر این عمر موهوم
که امشب حال فردا نیست معلوم
درین گفت و گزارش بود پرویز
که از محرم یکی پیش آمدش نیز
که اینک بر در استاده ست شاپور
بیاید یا نیاید چیست دستور
چو بشنید این سخن پرویز برجست
دلش می رفت دل بگرفت بر دست
بگفتا هان در آریدش به درگاه
که دیگر چشم نتوان داشت بر راه
به از بی انتظاری نیست برگی
که در هر انتظاری هست مرگی
در آریدش که دریابم وصالی
که هر ساعت به چشمم بود سالی
برون شد شخصی و آورد شاپور
زمین را بوسه زد استاد از دور
پس آنگه خسروش از روی اعزاز
به خلوت خواند و فرمودش بگو راز
زبان بگشود شاپور سخن دان
که بادا بر مرادت چرخ گردان
بمانی تا ابد بر تخت شاهی
به فرمان بادت از مه تا به ماهی
اجازت گر دهی ای شاه عالم
بگویم قصه ها از بیش و از کم
شدن در دیر و ترسایی گزیدن
به صنعتها رخ آن ماه دیدن
کشیدن نقش شاه و غصه خوردن
به جادویی ورا از راه بردن
پس از صنعت به حیله کردن انگیز
روان کردن ورا بر پشت شبدیز
کنون روشن بود پیشم که آن ماه
نخواهد بود جز در خانه شاه
چو خسرو گشت این حالت عیانش
به شادی بوسه زد چشم و دهانش
بگفتا این مثل از روزگار است
که کار افتاده را یاری ز یار است
نکو رفتی و هم نیکو رسیدی
کرم کردی و زحمتها کشیدی
حکایتهای خود هم شاه برخواند
غبار غم تمام از دل برافشاند
کشیدن غصه ها و شدت راه
رسیدن بی خبر بر چشمه ماه
میان آب دیدن آن پری را
پریشان کرده زلف عنبری را
و زان پس غصه ها بر غصه خوردن
به هر ساعت ز غم صد بار مردن
چو اینها گفت با شاپور پرویز
بگفتا می رود کار از تو، برخیز
مکن آرام در راه و مکن خواب
سوی شهر مداین تیز بشتاب
تحیات و درود از من بخوانش
پس آنگه همچو باد اینجا رسانش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شد احوال شیرین جمله مفهوم
ز خسرو کن حکایت نیز معلوم
هوش مصنوعی: وقتی اوضاع شیرین و خوش باشد، داستان خسرو هم به وضوح روشن می‌شود.
چنین دارم ز استاد سخن یاد
که خسرو چون به ارمن رخت بنهاد
هوش مصنوعی: من از استاد سخن یاد می‌کنم که وقتی خسرو به ارمن رفت، چه حال و هوایی داشت.
به عشرت روز و شب با جام بودی
دلی از عشق بی آرام بودی
هوش مصنوعی: در روز و شب به خوشی و شادی می‌گذراندم و با چنگ زدن به جام، دلی ناآرام از عشق در سینه داشتم.
چه روز و شب که روز از محنت و تب
رسانیدی به صد اندوه با شب
هوش مصنوعی: در این دنیا، چه روزها و شب‌هایی که تو به خاطر درد و رنج و سختی، روزها را با اندوه سپری کردی و شب‌ها را هم با غم.
چه شب کز شب درون پر سوز کردی
به یارب یارب آن شب روز کردی
هوش مصنوعی: چه شبی بود که در دل خود آتش عشق را شعله‌ور کردی. ای کاش آن شب هرگز صبح نمی‌شد و روز نمی‌آمد!
چو رامشگر سرودی بر کشیدی
دلش در بر چو مرغی برپریدی
هوش مصنوعی: وقتی نوازنده نواختن را آغاز کرد، دلش مانند پرنده‌ای آزاد در آسمان پرواز کرد.
برون رفتی دلش صد بار بررو
ولی ننمودی از خود یک سر مو
هوش مصنوعی: تو از دل بیرون رفتی و او بارها دلش بهانه‌ات را گرفت، ولی هیچ نشانه‌ای از خودت، حتی یک تار مو هم، به جا نگذاشتی.
چو گفتن با کس آن حالش نبد سود
دلی پر خون لبی پرخنده می بود
هوش مصنوعی: وقتی انسان به راحتی با دیگران صحبت نمی‌کند و از حالتی که دارد راضی نیست، در درونش درد و غم وجود دارد، اما به ظاهر نشان می‌دهد که خوشحال و خندان است.
به مطرب روی خود را تازه می داشت
زهر سوگوش بر آوازه می داشت
هوش مصنوعی: مطرب با خوش‌رویی خود را تازه و زیبا نشان می‌داد و از هر سو، صدای آوازش را به گوش‌ها می‌رساند.
گهی چون شمع در مجلس می افروخت
زمانی همچو عود از ناله می سوخت
هوش مصنوعی: گاهی همچون شمع، در جمع می‌درخشید و گاهی مانند چوب عود، با ناله‌هایش می‌سوزد.
در آن مجلس که جنت داشت زو رنگ
همی کرد این سخن را فهم از چنگ
هوش مصنوعی: در آن مجلس که جنت (بهشت) وجود داشت، رنگ و زیبایی خاصی بر سخنان می‌افزود و این موضوع باعث می‌شد که فهم آن سخن از دست برود.
که فرصت دان زمان و نوش کن جام
چه داند کس که چون باشد سرانجام
هوش مصنوعی: فرصت‌ها را غنیمت بشمار و از زندگی لذت ببر، زیرا هیچ‌کس نمی‌داند نتیجه کارها به کجا خواهد کشید.
زنی هم گوش می کرد این به آواز
که بر عالم چو من کن دیده ها باز
هوش مصنوعی: زنی هم به صدای او گوش می‌داد و می‌گفت که مانند من باید چشم‌ها را به روی جهان باز کرد.
منه بر هست و بود دهر بنیاد
که دنیا سر به سر باد است بر باد
هوش مصنوعی: به زندگی و داشتن‌های دنیوی اتکا نکن، زیرا دنیا تماماً ناپایدار و زودگذر است و همچون بادی می‌گذرد.
چو خسرو گشت زان گفتارها مست
به می خوردن به مجلس شاد بنشست
هوش مصنوعی: وقتی خسرو تحت تأثیر آن سخنان قرار گرفت، از خوشحالی مست شد و در جلسه شادمانی به نوشیدن می پرداخت و نشسته بود.
به ساقی گفت در ده جام رنگین
که بر عمر اعتمادی نیست چندین
هوش مصنوعی: به ساقی گفتم که در این ده جام زیبا پر کن، زیرا به عمر انسان نمی‌توان اعتماد کرد و نباید زیاد به آن دل خوش کرد.
مکن در عیشم امشب هیچ اهمال
که می داند که فردا چون شود حال؟
هوش مصنوعی: امشب در لذت و شادی خود هیچ گونه سهل‌انگاری نکن، زیرا فردا معلوم نیست چه وضعیتی خواهی داشت.
درین دم یک نفس بی می مدارم
که من این دم غنیمت می شمارم
هوش مصنوعی: در این لحظه، یک نفس بی‌ناسنگی را مصرف می‌کنم زیرا برای من هر لحظه ارزشمند است.
لب ساغر به دور ما بخندان
که دوران را بقایی نیست چندان
هوش مصنوعی: لب ساغر را دور و بر ما بخندان، زیرا زندگی و ایام، عمر زیادی ندارند.
جهان را نیست هرگز استواری
زمان را نیست جز بی اعتباری
هوش مصنوعی: دنیا هیچگاه ثابت و پایدار نیست و زمان هم تنها به عدم اعتبار و بی‌ثباتی وابسته است.
نمی بینم بجز بادی سرانجام
حیاتی را که عمرش کرده ای نام
هوش مصنوعی: تنها چیزی که در زندگی می‌بینم، بادی است که در نهایت چیزی فراتر از نام عمر کوتاه‌مان نیست.
جهان باد است و آتش این دل ریش
وزم زو باد تا کی بر دل خویش
هوش مصنوعی: دنیا مانند بادی است و آتش دل من زخم خورده، از این باد تا کی باید در دل خود تحمل کنم؟
هنوز از بیخودی تا نیستم مست
همان بهتر که ندهم فرصت از دست
هوش مصنوعی: من هنوز به حالت بی‌خودی نرسیده‌ام و در حال مستی نیستم، همان بهتر که این حالت را از دست ندهم و فرصت را غنیمت بشمارم.
که خوش گفت این سخن آن مرد دانا
که می دانست حکمت بهتر از ما
هوش مصنوعی: آن مرد حکیم گفت سخنی زیبا که می‌دانست حکمت از ما بهتر است.
که در این دم که در اویی منه دل
که دل بر باد ننهد هیچ عاقل
هوش مصنوعی: در این لحظه‌ای که تو در کنار من هستی، هیچ عاقل و خردمندی دل خود را به خطر نمی‌اندازد و نمی‌گذارد که به باد برود.
چو می دانی که حال آخرین چیست
چرا می بایدت چون غافلان زیست
هوش مصنوعی: وقتی می‌دانی که نتیجه نهایی چه خواهد بود، چرا باید مانند کسانی که بی‌خبرند زندگی کنی؟
منه بنیاد بر این عمر موهوم
که امشب حال فردا نیست معلوم
هوش مصنوعی: به خودت سخت نگیر و به این زندگی فانی و ناپایدار وابسته نباش، زیرا شرایط و وضعیت آینده هیچ وقت معلوم نیست.
درین گفت و گزارش بود پرویز
که از محرم یکی پیش آمدش نیز
هوش مصنوعی: پرویز در این سخن و ماجرا بود که یکی از نزدیکانش ناگهان به او نزدیک شد.
که اینک بر در استاده ست شاپور
بیاید یا نیاید چیست دستور
هوش مصنوعی: شاپور اکنون در درب ایستاده است؛ آیا می‌آید یا نمی‌آید؟ چه حکم و دستوری در این مورد وجود دارد؟
چو بشنید این سخن پرویز برجست
دلش می رفت دل بگرفت بر دست
هوش مصنوعی: وقتی پرویز این سخن را شنید، قلبش تندتر می‌تپید و احساس ناخوشایندی بر او حاکم شد.
بگفتا هان در آریدش به درگاه
که دیگر چشم نتوان داشت بر راه
هوش مصنوعی: او گفت: بیایید او را به درگاه بخوانید، زیرا دیگر نمی‌توانم به انتظارش بنشینم.
به از بی انتظاری نیست برگی
که در هر انتظاری هست مرگی
هوش مصنوعی: بهتر از اینکه در انتظار بمانیم، هیچ چیز وجود ندارد؛ چون هر انتظاری در واقع به نوعی مرگ است.
در آریدش که دریابم وصالی
که هر ساعت به چشمم بود سالی
هوش مصنوعی: می‌خواهم او را به خودم نزدیک کنم تا بتوانم به وصالی که همیشه در چشمم بوده، دست پیدا کنم.
برون شد شخصی و آورد شاپور
زمین را بوسه زد استاد از دور
هوش مصنوعی: شخصی از خانه خارج شد و شاپور را در حالیکه زمین را می‌بوسید، دید. استاد از دور آن را تماشا می‌کرد.
پس آنگه خسروش از روی اعزاز
به خلوت خواند و فرمودش بگو راز
هوش مصنوعی: سپس خسرو با احترام و محبت او را به خلوت دعوت کرد و به او گفت که راز دلش را بگوید.
زبان بگشود شاپور سخن دان
که بادا بر مرادت چرخ گردان
هوش مصنوعی: شاپور، عالم و دانا، صحبت را آغاز کرد و دعا کرد که کامیابی و خواسته‌ات به دست آید و روزگار به نفع تو بچرخد.
بمانی تا ابد بر تخت شاهی
به فرمان بادت از مه تا به ماهی
هوش مصنوعی: اگر تا ابد بر تخت سلطنت باقی بمانی، به دلیل اراده و قدرت تو از آغاز تا پایان زمان خواهد بود.
اجازت گر دهی ای شاه عالم
بگویم قصه ها از بیش و از کم
هوش مصنوعی: اگر اجازه بدهی ای پادشاه همه عالم، قصه‌هایی از فراز و نشیب‌ها برایت بگویم.
شدن در دیر و ترسایی گزیدن
به صنعتها رخ آن ماه دیدن
هوش مصنوعی: در محلی که عده‌ای به شیوه‌های مختلف مشغول عبادت هستند، به تماشای چهره‌ای زیبا و دلنشین نشستم.
کشیدن نقش شاه و غصه خوردن
به جادویی ورا از راه بردن
هوش مصنوعی: کشیدن نقش شاه و ناراحت شدن به خاطر جادویی که به او تعلق دارد، نشان‌دهنده‌ی این است که گاهی زندگی ما تحت تأثیر عوامل خارجی و غیرقابل کنترل قرار می‌گیرد و ما نمی‌توانیم از سرنوشت‌مان فرار کنیم.
پس از صنعت به حیله کردن انگیز
روان کردن ورا بر پشت شبدیز
هوش مصنوعی: پس از آنکه مهارت‌ها و فنون را به کار بردی، با تدبیر و نیرنگ روح او را به حرکت درآورده و او را بر پشت اسبی سریع و چابک بنشان.
کنون روشن بود پیشم که آن ماه
نخواهد بود جز در خانه شاه
هوش مصنوعی: حالا برایم روشن است که آن ماه، فقط در خانه شاه خواهد بود و در جای دیگری نخواهد بود.
چو خسرو گشت این حالت عیانش
به شادی بوسه زد چشم و دهانش
هوش مصنوعی: وقتی که خسرو به این حالت رسید، از شادی به او بوسه زد و به چهره‌اش نگاه کرد.
بگفتا این مثل از روزگار است
که کار افتاده را یاری ز یار است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در هر انسانی که دچار مشکل شده باشد، کمک و یاری او باید از سوی کسانی باشد که به او نزدیک‌تر هستند و با او در ارتباطند. در واقع، برای رفع مشکلات، همدلی و همراهی از سوی نزدیکان بسیار مهم است.
نکو رفتی و هم نیکو رسیدی
کرم کردی و زحمتها کشیدی
هوش مصنوعی: تو به خوبی رفتی و به خوبی هم به مقصد رسیدی. لطف کردی و زحمات زیادی کشیدی.
حکایتهای خود هم شاه برخواند
غبار غم تمام از دل برافشاند
هوش مصنوعی: داستان‌های خودش را پادشاه خواند و غبار غم را از دل همه دور کرد.
کشیدن غصه ها و شدت راه
رسیدن بی خبر بر چشمه ماه
هوش مصنوعی: تحمل دردها و سختی‌های رسیدن به هدفی زیبا، بدون اینکه از آن آگاهی داشته باشیم.
میان آب دیدن آن پری را
پریشان کرده زلف عنبری را
هوش مصنوعی: در میان آب، حضور آن پری، زلف عطرآگینش را به هم ریخته و پریشان کرده است.
و زان پس غصه ها بر غصه خوردن
به هر ساعت ز غم صد بار مردن
هوش مصنوعی: پس از آن، غم و اندوه هر لحظه بر دل می‌نشیند و مانند کسی که صد بار در دلش مرگ را تجربه کند، رنج می‌کشد.
چو اینها گفت با شاپور پرویز
بگفتا می رود کار از تو، برخیز
هوش مصنوعی: وقتی اینها را گفت، به شاپور پرویز گفت که کار تو به پایان رسیده است، بلند شو و اقدام کن.
مکن آرام در راه و مکن خواب
سوی شهر مداین تیز بشتاب
هوش مصنوعی: در راه توقف نکن و در خواب نرَو، به سمت شهر مداین با سرعت پیش برو.
تحیات و درود از من بخوانش
پس آنگه همچو باد اینجا رسانش
هوش مصنوعی: سلام و درودهای من را بخوان و سپس مانند باد آن را به اینجا برسان.