بخش ۱۵ - رسیدن خسرو به چشمه ماه و دیدن شیرین را در چشمه
سخن پرداز، کین در دری سفت
ز شیرین و ز خسرو این چنین گفت
که خسرو از پدر چون روی برتافت
در آن ره صحبت شاپور دریافت
سوی ارمن روانه کرد او را
که جست و جو کند آن ماهرو را
روان شد در پی اش چون باد در حال
که نتوانست در آن کار اهمال
که ناگه یک سحر تنها ز لشکر
به یک سو شد هوای یار در سر
قضا را گشت پیدا مرغزاری
زمینی در نکویی چون نگاری
در آنجا چشمه ای چون چشمه خور
چه باشد خور کزو صد بار بهتر
بر آن سرچشمه اسبی دید بسته
میان چشمه هم سروی نشسته
تنش مانند سیم و چشمه سیماب
زاندامش فتاده لرزه بر آب
پری مثلش ندیده قاف تا قاف
پرندی نیلگون بر بسته تا ناف
چو خسرو دید آن شبدیز با ماه
برآمد از دل گم گشته اش آه
بگفتا آنکه وصفش می شنیدم
نمردم تا به چشم خویش دیدم
زمانی گوشه ای بگرفت و بنشست
که جای ماهی اش مه بود در شست
چو یک دم کرد آن مه را نظاره
بدید آن ماه او را از کناره
خجل گردید و برد از کار خود زشت
ز هر سو موی بر اعضا فرو هشت
چو شد موهاش بر اعضا پریشان
تو گفتی ماه شد در ابر پنهان
به خود گفت این کدامین مه چنین است
عجب گر آنکه می جستم نه این است
و زان سوی دگر آن سرو آزاد
دلش در بر، روان در لرزه افتاد
چرا کان صورت زیبا که شاپور
به من بنمود دیدم اینک از دور
دگر گفت این کی او باشد، خیال است
وصال او بدین زودی محال است
ز آب آمد برون و آهنگ ره ساخت
چه دانست او که یارش بود و نشناخت
چو شیرین این چنین زانجا برون شد
شنو احوال خسرو تا که چون شد
چو بیرون رفت شیرین از میانه
دل خسرو شد از تیرش نشانه
به جست و جوی او هر گوشه گردید
نه از او و نه از گردش اثر دید
پس آنگه در طلب بیچاره خسرو
به جست و جوی آن مه در تک و دو
ز گیسویش همه شب آه می کرد
حدیث روی او با ماه می کرد
نظر می کرد هر دم سوی پروین
ستاره می شمرد از اشک رنگین
ز مژگان، لعل و مروارید می سفت
به راه یار می افشاند و می گفت
ببین دولت که چون بر ما در این دشت
چو برقی آمد و چون ماه بگذشت
بود عمر آدمی را چون مه بدر
بر آن عمر این بدن همچون شب قدر
در این ره بس کساکو می توانست
که قدرش داند و قدرش ندانست
مشو غافل که پیش چشم محرم
سراسر عمر نبود غیر یک دم
کسی کو پایه عالم شناسد
ازل را با ابد یک دم شناسد
کنون کت مرغ در دام است دریاب
که شاید برپرد چون گیردت خواب
چو اینها گفت با خود یک زمانی
و زان دلبر ندادش کس نشانی
در آن صحرا از آن گل یاد می کرد
چو بلبل نعره و فریاد می کرد
گهی می گفت آه ای سرو آزاد
گلی بودی و بربودت ز من باد
به دستم آمدی در غایت ناز
ندانستم ز دستم چون شدی باز
سعادت آمدم نشناختم پیش
گواهی می دهم بر کوری خویش
حدیث من بدان ماند که ایام
به سر کرد و ندید از عمر جز نام
ازین پوشش چرا من عور گشتم
به چشمم خاک شد زان کور گشتم
شوم صابر بسازم با چنین درد
نکوبم بیش از این من آهن سرد
ازین آتش بسازم من به دودی
پشیمانی ندارد هیچ سودی
ز بس زاری از آن چشمان پر درد
به گرد چشمه هر سو چشمه ای کرد
شد از اشکش به یاد روی شیرین
همه صحرا پر از گلهای رنگین
هر آن منزل کز آب چشم می شست
در آن ره نرگس و بادام می رست
ز عکس عارضش هنگام رفتار
شدی صحرا سراسر زعفران زار
زاشک سرخ او رستی در آن باغ
هزاران لاله با دلهای پر داغ
سخن چون گفتی از آن زلف در هم
بنفشه سر به پیش افکندی از غم
ز راهش بس که از هر سو نظر کرد
ز چشمش چشمه ها هر گوشه سر کرد
زبس کابش شدی از چشم بی خواب
بدی دایم به پیشش چشمه آب
ز راه خویش هر گردی که رفتی
ز چشم آبش زدی وین بیت گفتی
اجل، گو خاک در چشمم میفکن
که آب ماست زین سرچشمه روشن
بسی می بایدش خون جگر خورد
زسختی تا به آسانی رسد مرد
چو شمعش دل بسی پر سوز گردد
شبی بر خسته ای تا روز گردد
کشد بسیار گرم و سرد بشنو
درختی تا بر آرد میوه نو
به خود، بی خود، به صد زاری و صد سوز
همه شب این مثل می گفت تا روز
فلک بسیار دوری با سر آرد
زمین تا خوشه گندم بر آرد
چنین شد حال خسرو وان(آن)ماه
ببین تا چون شد از تقدیر الله
نیاسود و نیارامید یک دم
سوی شهر مداین رفت خرم
چو شد سوی مداین آن صنم تیز
خبر پرسید از مشکوی شبدیز
خبر پرسان چو شد درگاه شه دید
روانی شد درون از کس نترسید
فرود آمد درون خانه شاه
ازو گشته خجل هم مهر و هم ماه
شدند از شکل او و نقش شبدیز
همه حیران پری رویان پرویز
پرستارانه پیشش صف کشیدند
به بانوییش بر خود برگزیدند
بدان گل، گرچه می بودند مایل
همی خوردند ازو صد خار بر دل
وی از احوال خسرو نیز پرسید
وز ایشان چون حدیث شاه بشنید
پس از حالش تفحص ها نمودند
به بهتر مدحتی او را ستودند
زبان بگشود شیرین بر دعاشان
بر آن افزود هم بی حد، ثناشان
که ای خوبان حدیث من دراز است
مع القصه به پرویزم نیاز است
ز حال خویشتن حالی منم لال
چو آید او شود معلوم تان حال
توقع دارم از خوبان پرویز
که باشند آگه از تیمار شبدیز
بخش ۱۴ - رفتن شیرین پیش مهین بانو و اجازت خواستن به نخجیر و رفتن به مداین: سحر کاشک زلیخا جمله پالودبخش ۱۶ - رسیدن خسرو به ارمن: چو شب اشک زلیخا ریخت برخاک
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سخن پرداز، کین در دری سفت
ز شیرین و ز خسرو این چنین گفت
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر اشاره میکند که کسی با مهارت و هنرمندی درباره موضوعی سخن میگوید، و از آنجا که سخن او بر گرفته از داستانهایی شیرین و زیباست، میتوانیم درک کنیم که این سخنان از دو شخصیت برجسته، یعنی شیرین و خسرو، الهام گرفته شده است.
که خسرو از پدر چون روی برتافت
در آن ره صحبت شاپور دریافت
هوش مصنوعی: پس از این که خسرو از پدرش رو برگرداند، در آن مسیر با شاپور به گفتگو پرداخت.
سوی ارمن روانه کرد او را
که جست و جو کند آن ماهرو را
هوش مصنوعی: او را به سمت ارمن فرستاده بود تا به دنبالش بگردد و آن دختر زیبا را پیدا کند.
روان شد در پی اش چون باد در حال
که نتوانست در آن کار اهمال
هوش مصنوعی: روان همچون بادی به دنبال او رفت، ولی نتوانست در این کار کوتاهی کند.
که ناگه یک سحر تنها ز لشکر
به یک سو شد هوای یار در سر
هوش مصنوعی: ناگهان در یک صبح زود، به طرز غیرمنتظرهای، از بین لشکری که دور و برش بود، احساس شوق و عشق به یار در دلش بیدار شد.
قضا را گشت پیدا مرغزاری
زمینی در نکویی چون نگاری
هوش مصنوعی: قضا و سرنوشت به سراغ زمین خوش آب و هوایی رفته که مانند یک تصویر زیبا و آراسته است.
در آنجا چشمه ای چون چشمه خور
چه باشد خور کزو صد بار بهتر
هوش مصنوعی: در آنجا چشمهای وجود دارد که مانند خورشید میدرخشد و از آن آب فراوانی میجوشد، و این چشمه از هر چیزی که بهتر باشد، برتر است.
بر آن سرچشمه اسبی دید بسته
میان چشمه هم سروی نشسته
هوش مصنوعی: در کنار چشمه، اسبی را دید که در میان آب ایستاده بود و در کنار آن، یک سرو بلند نیز نشسته بود.
تنش مانند سیم و چشمه سیماب
زاندامش فتاده لرزه بر آب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی از تن و ویژگیهای آن میپردازد. اشاره میکند که بدن فردی به مانند سیمی است که انعطافپذیری و لرزشی خاص دارد. همچنین، چشمانش مانند زلال و درخشانی از جیوه (سیماب) است که این ویژگی باعث تحریک و تأثیر بر محیط اطرافش میشود. به عبارتی، این توصیف نشاندهنده زیبایی و جذابیت خاصی است که به فضای اطراف احساس زندگی و تحرک میبخشد.
پری مثلش ندیده قاف تا قاف
پرندی نیلگون بر بسته تا ناف
هوش مصنوعی: فرشتهای را مانند او در هیچ جایی ندیدهام؛ پرندهای آبیرنگ که از سر تا پا پر دارد.
چو خسرو دید آن شبدیز با ماه
برآمد از دل گم گشته اش آه
هوش مصنوعی: وقتی خسرو آن اسب زیبا را دید، از دل گمگشتهاش آهی عمیق برآمد.
بگفتا آنکه وصفش می شنیدم
نمردم تا به چشم خویش دیدم
هوش مصنوعی: او گفت: کسی که توصیف او را میشنیدم، هنوز نمردهام تا با چشمان خود او را ببینم.
زمانی گوشه ای بگرفت و بنشست
که جای ماهی اش مه بود در شست
هوش مصنوعی: زمانی بود که در گوشهای نشسته بود و آنجا جای او پر از نور و زیبایی بود.
چو یک دم کرد آن مه را نظاره
بدید آن ماه او را از کناره
هوش مصنوعی: وقتی که لحظهای آن دختر زیبا را تماشا کرد، متوجه شد که آن ماه (دختر) او را از کناره مینگرد.
خجل گردید و برد از کار خود زشت
ز هر سو موی بر اعضا فرو هشت
هوش مصنوعی: او از کار زشت خود شرمنده شد و از هر طرف موی سرش بر تنش افتاد.
چو شد موهاش بر اعضا پریشان
تو گفتی ماه شد در ابر پنهان
هوش مصنوعی: وقتی موهایش بر روی اعضای بدنش نامرتب و پراکنده شد، انگار که ماه در ابر ناپدید شده است.
به خود گفت این کدامین مه چنین است
عجب گر آنکه می جستم نه این است
هوش مصنوعی: او به خود گفت: این چه ماهی است که اینگونه درخشان است، عجیب است اگر آن چیزی که من دنبالش بودم همین باشد.
و زان سوی دگر آن سرو آزاد
دلش در بر، روان در لرزه افتاد
هوش مصنوعی: سرو آزاد و زیبای او وقتی که محبوبش را در آغوش گرفت، دچار لرزش و تزلزل شد.
چرا کان صورت زیبا که شاپور
به من بنمود دیدم اینک از دور
هوش مصنوعی: چرا آن چهره زیبا که شاپور به من نشان داد، الآن از دور می بینم؟
دگر گفت این کی او باشد، خیال است
وصال او بدین زودی محال است
هوش مصنوعی: دیگر گفت که این کی پیش خواهد آمد، فکر میکنم که دیدار او به این زودی ممکن نیست.
ز آب آمد برون و آهنگ ره ساخت
چه دانست او که یارش بود و نشناخت
هوش مصنوعی: از آب بیرون آمد و راهی را پیش گرفت، اما نمیدانست که همراهش کیست و او را نمیشناخت.
چو شیرین این چنین زانجا برون شد
شنو احوال خسرو تا که چون شد
هوش مصنوعی: وقتی شیرین از آنجا بیرون آمد، احوال خسرو را بشنو که چه حالتی پیدا کرده است.
چو بیرون رفت شیرین از میانه
دل خسرو شد از تیرش نشانه
هوش مصنوعی: زمانی که شیرین از میان بیرون رفت، دل خسرو به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و از عشق او نشانهای در دلش باقی ماند.
به جست و جوی او هر گوشه گردید
نه از او و نه از گردش اثر دید
هوش مصنوعی: در جستجوی او در هر نقطهای رفتم، اما نه از او خبری بود و نه نشانهای از حرکتش پیدا کردم.
پس آنگه در طلب بیچاره خسرو
به جست و جوی آن مه در تک و دو
هوش مصنوعی: سپس خسرو در جستجوی معشوق، به دنبال آن ماه در حال تلاش و کوشش است.
ز گیسویش همه شب آه می کرد
حدیث روی او با ماه می کرد
هوش مصنوعی: او تمام شب به خاطر موهایش آه و ناله میکرد و داستان زیبایی چهرهاش را با ماه در میان میگذارد.
نظر می کرد هر دم سوی پروین
ستاره می شمرد از اشک رنگین
هوش مصنوعی: او هر لحظه به پروین (مجموعهای از ستارهها) نگاه میکرد و با اشکهای رنگینش ستارهها را میشمرد.
ز مژگان، لعل و مروارید می سفت
به راه یار می افشاند و می گفت
هوش مصنوعی: او از مژگانش لعل و مروارید میریخت و به راه معشوق میپاشید و میگفت...
ببین دولت که چون بر ما در این دشت
چو برقی آمد و چون ماه بگذشت
هوش مصنوعی: ببین چطور خوشبختی ناگهان بر ما ظاهر شد، مثل برق در یک دشت، و سپس به سرعت مانند ماه از کناره چشممان دور شد.
بود عمر آدمی را چون مه بدر
بر آن عمر این بدن همچون شب قدر
هوش مصنوعی: عمر انسان مانند ماه شب چهارده است، اما این بدن که بر آن عمر میگذرد، مانند شب قدر به حساب میآید.
در این ره بس کساکو می توانست
که قدرش داند و قدرش ندانست
هوش مصنوعی: در این مسیر، افرادی هستند که میتوانند ارزش و مقام کسی را بشناسند، ولی متأسفانه این ارزش را نمیشناسند.
مشو غافل که پیش چشم محرم
سراسر عمر نبود غیر یک دم
هوش مصنوعی: غافل نباش که در طول عمر، در کنار شخصی نزدیک و مورد اعتماد، تنها یک لحظه ممکن است که از آن استفاده کنی.
کسی کو پایه عالم شناسد
ازل را با ابد یک دم شناسد
هوش مصنوعی: کسی که حقیقت عالم را درک کند، میتواند زمانهای گذشته و آینده را به هم پیوند دهد و درک عمیقی از آنها داشته باشد.
کنون کت مرغ در دام است دریاب
که شاید برپرد چون گیردت خواب
هوش مصنوعی: اکنون مرغی در دام گرفتار شده است؛ آن را دریاب که شاید زمانی که خوابش ببرد، بتواند پرواز کند و آزاد شود.
چو اینها گفت با خود یک زمانی
و زان دلبر ندادش کس نشانی
هوش مصنوعی: او مدتی با خود فکر کرد و به یاد محبوبش افتاد، اما هیچ کس خبری از او به او نداد.
در آن صحرا از آن گل یاد می کرد
چو بلبل نعره و فریاد می کرد
هوش مصنوعی: در آن بیابان، بلبل به یاد همان گل، فریاد و ناله سر میداد.
گهی می گفت آه ای سرو آزاد
گلی بودی و بربودت ز من باد
هوش مصنوعی: برخی اوقات میگفتی: ای سرو زیبا، همچون گلی بودی که باد آن را از من ربود.
به دستم آمدی در غایت ناز
ندانستم ز دستم چون شدی باز
هوش مصنوعی: تو با ناز و عشوه به دستم رسیدی و من نفهمیدم چگونه دوباره از دستم رفتی.
سعادت آمدم نشناختم پیش
گواهی می دهم بر کوری خویش
هوش مصنوعی: من سعادت را دیدم اما نتوانستم آن را بشناسم. اکنون شهادت میدهم که خود را از روی نادانی کور میدانم.
حدیث من بدان ماند که ایام
به سر کرد و ندید از عمر جز نام
هوش مصنوعی: داستان من همچون روزگار میگذرد، بدون آنکه از عمرم جز نامی باقی بماند.
ازین پوشش چرا من عور گشتم
به چشمم خاک شد زان کور گشتم
هوش مصنوعی: چرا من برهنه شدم از این پوشش؟ در چشمانم گرد و غبار نشست و به همین دلیل نابینا شدهام.
شوم صابر بسازم با چنین درد
نکوبم بیش از این من آهن سرد
هوش مصنوعی: با وجود درد فراوان، باید صبر کنم و خود را تقویت کنم؛ دیگر نیازی نیست که بیشتر از این تحمل را بیازمایم.
ازین آتش بسازم من به دودی
پشیمانی ندارد هیچ سودی
هوش مصنوعی: من از این آتش، دودی را میسازم که هیچ پشیمانی برایش سودی ندارد.
ز بس زاری از آن چشمان پر درد
به گرد چشمه هر سو چشمه ای کرد
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد گریه کردن از آن چشمان پر از درد، در اطراف چشمه، هر طرف چشمهای درست کرد.
شد از اشکش به یاد روی شیرین
همه صحرا پر از گلهای رنگین
هوش مصنوعی: از اشک چشمانش به یاد چهره شیرین، همه صحرا پر از گلهای رنگین شده است.
هر آن منزل کز آب چشم می شست
در آن ره نرگس و بادام می رست
هوش مصنوعی: هر جایی که اشکها به زمین ریخته میشد، در آنجا گلهای نرگس و درختان بادام میروییدند.
ز عکس عارضش هنگام رفتار
شدی صحرا سراسر زعفران زار
هوش مصنوعی: زمانی که او به راه میرود، چهرهاش مانند عکسی زیباست که باعث میشود همهی صحرا پر از زعفران شود.
زاشک سرخ او رستی در آن باغ
هزاران لاله با دلهای پر داغ
هوش مصنوعی: از اشکهای سرخ او، در آن باغ هزاران لاله با دلهای پر از عشق و ناراحتی رویید.
سخن چون گفتی از آن زلف در هم
بنفشه سر به پیش افکندی از غم
هوش مصنوعی: وقتی که در مورد آن زلف درهم صحبت کردی، بنفشه سرش را به خاطر غم به پایین خم کرد.
ز راهش بس که از هر سو نظر کرد
ز چشمش چشمه ها هر گوشه سر کرد
هوش مصنوعی: او به قدری به اطرافش نگاه کرد که چشمهها در هر گوشه از چشمانش جاری شدند.
زبس کابش شدی از چشم بی خواب
بدی دایم به پیشش چشمه آب
هوش مصنوعی: به خاطر خوابهای بیخوابی که کشیدهای، دائماً دلتنگ او هستی و مانند چشمهی آبی همیشه در حال جوشیدن و مشغول به کار هستی.
ز راه خویش هر گردی که رفتی
ز چشم آبش زدی وین بیت گفتی
هوش مصنوعی: هر کجا که از مسیر خود منحرف شدی و از آب چشمههای زندگی دور شدی، به یاد داشته باش که این سخن را باید بگویی.
اجل، گو خاک در چشمم میفکن
که آب ماست زین سرچشمه روشن
هوش مصنوعی: مرگ، به من نگو که زندگیام را تحتالشعاع قرار بده، زیرا من از این منبع روشن رونق میگیرم.
بسی می بایدش خون جگر خورد
زسختی تا به آسانی رسد مرد
هوش مصنوعی: برای رسیدن به راحتی و موفقیت، باید سختیها را تحمل کرد و زحمت کشید.
چو شمعش دل بسی پر سوز گردد
شبی بر خسته ای تا روز گردد
هوش مصنوعی: وقتی که دل یک شمع به شدت در آتش میسوزد، در دل کسی دیگر که خسته و ناراحت است، شبی از درد و رنج میگذرد تا اینکه صبح روشنایی به روز برسد.
کشد بسیار گرم و سرد بشنو
درختی تا بر آرد میوه نو
هوش مصنوعی: زندگی پر از نوسانات و چالشهاست، اما در نهایت میتواند به مخلوقاتی تازه و مثمرثمر منتهی شود. مانند درختی که بعد از تحمل گرما و سرما، میوهای جدید و خوشمزه به بار میآورد.
به خود، بی خود، به صد زاری و صد سوز
همه شب این مثل می گفت تا روز
هوش مصنوعی: شخصی در طول شب، با صدای بلند و با دل quebrado، به تکرار این سخن می پرداخت و برایش اهمیتی نداشت که چه زمانی از شب است، تا نهایتاً صبح فرا رسید.
فلک بسیار دوری با سر آرد
زمین تا خوشه گندم بر آرد
هوش مصنوعی: آسمان به دور دستها میرود تا خوشههای گندم از زمین برداشت شود.
چنین شد حال خسرو وان(آن)ماه
ببین تا چون شد از تقدیر الله
هوش مصنوعی: خسرو به این حال افتاد، حالا آن ماه را ببین تا بفهمی چه بر سرش آمده و این همه به حکم الهی بوده است.
نیاسود و نیارامید یک دم
سوی شهر مداین رفت خرم
هوش مصنوعی: هرگز لحظهای آرامش و خواب را تجربه نکرد و به سمت شهر مداین با شادی و خوشحالی رفت.
چو شد سوی مداین آن صنم تیز
خبر پرسید از مشکوی شبدیز
هوش مصنوعی: زمانی که آن معشوقه زیبا به سوی شهر مداین حرکت کرد، از مشکوی شبدیز (اسب سفید) خبر گرفت و پرسید.
خبر پرسان چو شد درگاه شه دید
روانی شد درون از کس نترسید
هوش مصنوعی: وقتی خبر به گوش شاه رسید، روحش آرام شد و از هیچکس نترسید.
فرود آمد درون خانه شاه
ازو گشته خجل هم مهر و هم ماه
هوش مصنوعی: شاه به خانهاش رفت و هم خورشید و هم ماه از شرم و حیا در برابر او خجالت کشیدند.
شدند از شکل او و نقش شبدیز
همه حیران پری رویان پرویز
هوش مصنوعی: زیبایی و شکل ظاهری او، همه پریچهرگان را که تحت تأثیر او بودند، حیران و شگفتزده کرده است.
پرستارانه پیشش صف کشیدند
به بانوییش بر خود برگزیدند
هوش مصنوعی: پرستاران به احترام او کنار هم جمع شدند و او را به عنوان بانوی خود انتخاب کردند.
بدان گل، گرچه می بودند مایل
همی خوردند ازو صد خار بر دل
هوش مصنوعی: بدان گل، اگرچه علاقهمند بود، باز هم بر دلش صد خار نشسته بود.
وی از احوال خسرو نیز پرسید
وز ایشان چون حدیث شاه بشنید
هوش مصنوعی: او از حال خسرو هم سوال کرد و وقتی داستان شاه را شنید.
پس از حالش تفحص ها نمودند
به بهتر مدحتی او را ستودند
هوش مصنوعی: پس از بررسی حال او، به ستایش و تمجید از ویژگیهای او پرداختند و برتریهایش را برشمردند.
زبان بگشود شیرین بر دعاشان
بر آن افزود هم بی حد، ثناشان
هوش مصنوعی: زبان شیرین، به درخواستها و دعاهای آنها پاسخ داد و بر آنها ستایشی بینهایت افزوده شد.
که ای خوبان حدیث من دراز است
مع القصه به پرویزم نیاز است
هوش مصنوعی: ای خوبان، داستان من خیلی طولانی است و برای گفتن آن به پرویز نیاز دارم.
ز حال خویشتن حالی منم لال
چو آید او شود معلوم تان حال
هوش مصنوعی: من در در درون خود حالتی دارم که اگر او بیاید، همه چیز برایتان مشخص میشود و من به زبان میآورم.
توقع دارم از خوبان پرویز
که باشند آگه از تیمار شبدیز
هوش مصنوعی: من از خوبان پرویز انتظار دارم که از درد و رنج شبدیز آگاه باشند.