بخش ۱۴ - رفتن شیرین پیش مهین بانو و اجازت خواستن به نخجیر و رفتن به مداین
سحر کاشک زلیخا جمله پالود
ز خاور خسرو خور چهره بنمود
نه حیلت را مجالی ماند نه ریو
پریها گم شدند از صحبت دیو
به صد عشوه پری روی پری زاد
بر تخت مهین بانو بایستاد
به رخ ماهی ز مه صد بار بهتر
به قد سروی هزارش ناز در سر
دو زلفش کرد رخ چون مار بر گنج
به هر یک غمزه ای یک ناز و صد غنج
سمن را از بنفشه تاب داده
کله چه بسته و ابرو گشاده
به بانو گفت کای چشم از تو روشن
چه لطفت از نکویی نیست بر من
چه غم کان از برای من نخوردی
چه نیکویی ست کان با من نکردی
درین موسم که عالم گلستانست
زمین در سایه سنبل نهانست،
هوس دارم که روی آرم به نخجیر
به دست خود زنم بر آهویان تیر
ولی خواهم که بانو زاستواری
دهد شبدیزم از بهر سواری
مهین بانوش گفت ای مهربانم
به دیدار تو روشن جسم(و)جانم
تویی از مردمی چشم مرا نور
که باد از روی خوبت چشم بد دور
به نخجیر ار هوس داری برو تیز
ولی ترسم نباشی مرد شبدیز
که آن دیو آتشی آمد هوایی
پری را نیست با دیو آشنایی
پری هرگز نگشت از دیو خرسند
همان بهتر که باشد دیو در بند
نشد از دیو هرگز آدمی شاد
چه نسبت دیو را با آدمی زاد
پری رو گفتش ای بانو مخور غم
که در چستی ز مردان نیستم کم
اگر تو تاب میدانش نداری
دهش با من که هنگام سواری،
چنانش سخت در این بوم تازم
که از نرمیش همچون موم سازم
پس آنگه گفت بانویش تو دانی
سواری کن برو چون می توانی
به بانو چون صواب افتاد رایش
بشد چون باد و بگرفت از هوایش
چو بر شبدیز قایم شد پری زاد
تو گفتی برگ گل را می برد باد
زهر سویش شدند آن دلبران هم
یکی بر پشت اشهب یک، بر ادهم
در آن صحرا یکایک در تک و تاز
نماندند از وی و از اسپ وی باز
هزار آهو به هر مژگان گرفته
کمند مویشان شیران گرفته
بدان صحرا همان سگهای تازی
فتاده جمله در روباه بازی
در آن نخجیرکآهو نافه انداخت
کسی کس را ز باد و گرد نشناخت
چنان شیرین سوی صیدی به تک شد
که جای گرد عنبر بر فلک شد
در آن صحرا پی او تاخت چندان
که گشت از چشم اهل صید پنهان
پس آنگه دختران آن پری زاد
شدند اندر رهش تازنده چون باد
دگر پیکان قدمها برکشیدند
دویدند از پی و گردش ندیدند
نه شبدیزش ز ره چون تیر می برد
کزان بوم و برش تقدیر می برد
جهان دشتی ست در وی آدمی صید
بدو هر یک به نوعی مانده در قید
که دراین دشت از برنا و از پیر
یکی بیرون نرفت از حکم تقدیر
کجا بردیش از ره، آن سواری
اگر نی کردی اش تقدیر یاری
هر آنکس را که چیزی سرنوشت است
رسد پیشش اگر خوب است و زشت است
بدین اسرار واقف هر کسی نیست
که این سر رشته در دست کسی نیست
به راهی هر کسی خوش می زند گام
چه می داند که چون باشد سرانجام
چه خوش زد این مثل آن پیر گستاخ
که بی تقدیر برگی نفتد از شاخ
چو تدبیر تو با تقدیر شد هیچ
مشو با رشته تقدیر در پیچ
پس از رفتن رفیقان بازگشتند
همه با خون دل دمساز گشتند
شدند از کار شیرین جمله غمگین
خبر بردند بانو را که شیرین
اگر چه صید آهو بی عدد کرد
رسید آهویی او را صید خود کرد
مهین بانو ازین غم جامه زد چاک
به صد زاری ز تخت افتاد بر خاک
زمانی نوحه و فریادش آمد
ولی از خواب دیده یادش آمد
که یک شب پیش از آن در خواب دیدی
که بازی ناگه از دستش پریدی
پس از روزی دو با صیدی جهانگیر
به دستش آمدی از امر تقدیر
چو با یاد آمدش آن خواب دیده
از آن اندوه و غم گشت آرمیده
به دل گفتا که بی صبری نشاید
که در کار آدمی را صبر باید
شوم در صابری راضی و خشنود
که صبر آمد کلید گنج مقصود
مهین بانو بدی زان غم شب و روز
به دل صابر ولی در آتش و سوز
گهی کز روی خویش یاد کردی
زمانی نوحه و فریاد کردی
دگر چون باز، در آن خواب دیدی
شدی خاموش و یکدم آرمیدی
بدی دایم ز خود بیگانه گشته
پری رویانش هم دیوانه گشته
ز بعد آنکه افتاد این تباهی
پس از فرمان و تقدیر الهی
چو از این سو دل احباب خون شد
از آن سو حال شیرین بین که چون (شد)
شب و روز آن پری چون باد می رفت
دمی غمگین زمانی شاد می رفت
سرو کارش گذشت از شادی و غم
نمی خفت و نمی آسود یک دم
جگر پر خون پریشان گشته اوقات
همه ره بود با حق در مناجات
گهی گفتی که یارب چیست تدبیر
که سرگردانم اندر دست تقدیر
درین حالت چو تقدیر من از توست
به حالم بین که تدبیر من از توست
چه خواهی کرد تدبیری برایم
به غیر از آنکه باشی رهنمایم
همی نالید و بی تدبیر می ساخت
ز خود می رفت و با تقدیر می ساخت
گهی گفتی خداوندا تو دانی
که بر من تلخ گشت این زندگانی
بهاری ده، دی ام نوروز گردان
به فضل خود شبم را روزگردان
مسوزم بیش، از داغ جدایی
وزین تاریکی ام ده روشنایی
به لطف خویش حل کن مشکلم را
بمردم طاقتی بخش این دلم را
پس از آن زاری و آن بی قراری
در آن بیچارگی و سوگواری
همی شد راه اندر تاب و در تب
به روزش تا بر آمد چارده شب
سپیده دم که خور سر زد ز کهسار
شد از عالم سیاهی ناپدیدار
ز گشت شب، دل مهتاب شد سست
سوار روز، روی از گرد شب شست
گهی شادان به صد دل، گاه غمگین
سوار تیزتک یعنی که شیرین
به جایی دلکش(و) خرم فرو راند
که در زیبایی او عقل درماند
چه جایی، جنتی، جنت چه باشد
در آنجا چشمه کوثر چه باشد
حیاتی اندرو زان سان که دانی
و زو در خجلت آب زندگانی
چو دید آن چشمه آن ماه جهانتاب
رخ خود دید چون مهتاب در آب
بدان چشمه ز هر سو چشم بگشاد
ندید از هیچ سویی آدمی زاد
فرود آمد ز اسپ آن شوخ سرمست
درختی جست و پس شبدیز را بست
پس آنگه یک پرند از بقچه بگشود
به خود بربست و در آن آب شد زود
چه گویم نام آن چشمه از آن گاه
که او در آب شد، شد چشمه ماه
عجب دارم که از مه تابه ماهی
تواند گفت کس وصفش کماهی
بسا کس چشمه ماهی شنیده ست
به عالم چشمه مه کس ندیده ست
دگر خورشید شب راهی که پوید
شود چون روز رو زان چشمه شوید
شب تیره مهی روشن نمودی
درو گر دانه خشخاش بودی
پری رو غوطه ای خورد اندر آن آب
چنان کافتد میان آب مهتاب
به هر باری که سر از آب برزد
تو گفتی آفتاب از آب سرزد
ز چشمه نور بر مهتاب می شد
فلک را چشمها پر آب می شد
رخش در آب با آن جعد سنبل
میان آب رسته سبزه و گل
در آن چشمه چو بر تن آب می ریخت
به روی سیم، مروارید می بیخت
هر آبی کو از آن چشمه به سر کرد
سراسر پر ز مروارید تر کرد
قد او در میان چشمه یکسر
نشان می داد از طوبی و کوثر
بخش ۱۳ - نمودن شاپور خود را به شیرین و روانه ساختن او را به طرف مداین: چو شاپور این چنین نیرنگ بر ساختبخش ۱۵ - رسیدن خسرو به چشمه ماه و دیدن شیرین را در چشمه: سخن پرداز، کین در دری سفت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سحر کاشک زلیخا جمله پالود
ز خاور خسرو خور چهره بنمود
هوش مصنوعی: صبح بهار زلیخا که همه چیز را پاک و زیبا میسازد، از شرق خورشید چهرهی زیبا و درخشان خود را نمایان میکند.
نه حیلت را مجالی ماند نه ریو
پریها گم شدند از صحبت دیو
هوش مصنوعی: نه فرصتی برای نیرنگ و فریب باقی مانده و نه پرندگانی که در رقص و زیبایی بودند، از گفتگو با دیو و نیروی منفی دور شدند.
به صد عشوه پری روی پری زاد
بر تخت مهین بانو بایستاد
هوش مصنوعی: دختر زیبای پریمانند با هزار و یک ناز و کرشمه، بر تخت عالی و با شکوه ایستاد.
به رخ ماهی ز مه صد بار بهتر
به قد سروی هزارش ناز در سر
هوش مصنوعی: به زیبایی چهرهی ماه هیچ چیزی نمیرسد و قد بلند سرو با هزار ناز و فریبش هم به گرد او نمیرسد.
دو زلفش کرد رخ چون مار بر گنج
به هر یک غمزه ای یک ناز و صد غنج
هوش مصنوعی: دو زلف او مانند مار بر گنج نشسته است و با هر ناز و غمزهای که میزند، دل های زیادی را به تپش درمیآورد.
سمن را از بنفشه تاب داده
کله چه بسته و ابرو گشاده
هوش مصنوعی: گل سمن را با گل بنفشه در هم آمیختهاند، در حالی که سرش را به زیبایی آراسته و ابروهایش را نیز به طور جذابی بالا بردهاند.
به بانو گفت کای چشم از تو روشن
چه لطفت از نکویی نیست بر من
هوش مصنوعی: به خانم گفت: ای روشنایی چشمم، چه نیکی و لطفت به من نمیرسد.
چه غم کان از برای من نخوردی
چه نیکویی ست کان با من نکردی
هوش مصنوعی: چه غمی دارد که برای من زحمت نکشیدی، چه نیکی است که برای من نکردی.
درین موسم که عالم گلستانست
زمین در سایه سنبل نهانست،
هوش مصنوعی: در این فصل که دنیا پر از گلهای زیباست، زمین زیر سایه گل سنبل پنهان شده است.
هوس دارم که روی آرم به نخجیر
به دست خود زنم بر آهویان تیر
هوش مصنوعی: میل دارم که با کمان و تیر به شکار بروم و آهوان را هدف قرار دهم.
ولی خواهم که بانو زاستواری
دهد شبدیزم از بهر سواری
هوش مصنوعی: ولی من میخواهم که خانمی از قدرت و استقامت خودم، اسب سیاه زیبایی برای سواریام به من هدیه دهد.
مهین بانوش گفت ای مهربانم
به دیدار تو روشن جسم(و)جانم
هوش مصنوعی: عزیزم گفت به من: ای مهربانم، دیدن تو برای روح و جسم من روشنایی میآورد.
تویی از مردمی چشم مرا نور
که باد از روی خوبت چشم بد دور
هوش مصنوعی: تو از آن افرادی هستی که چشمم را روشن میکنی، بهطوری که بادی از روی زیباییات، چشمهای بد را از من دور میکند.
به نخجیر ار هوس داری برو تیز
ولی ترسم نباشی مرد شبدیز
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به شکار بروی، باید چابک و سریع باشی، اما میترسم که نتوانی از پس این کار بر بیایی.
که آن دیو آتشی آمد هوایی
پری را نیست با دیو آشنایی
هوش مصنوعی: یک موجود آتشین به سوی پری آمده، اما این موجود هیچ گونه آشنایی با او ندارد.
پری هرگز نگشت از دیو خرسند
همان بهتر که باشد دیو در بند
هوش مصنوعی: پری هرگز خوشحال نمیشود از دیو، پس بهتر است که دیو گرفتار باشد.
نشد از دیو هرگز آدمی شاد
چه نسبت دیو را با آدمی زاد
هوش مصنوعی: انسان هرگز نتوانسته از دیو و ناپاکی شاد و خوشحال باشد، زیرا رابطهای بین دیو و انسان وجود ندارد.
پری رو گفتش ای بانو مخور غم
که در چستی ز مردان نیستم کم
هوش مصنوعی: ای دلنواز، نگران نباش که من در جوانی و نشاط تو، کمتر از مردان نیستم.
اگر تو تاب میدانش نداری
دهش با من که هنگام سواری،
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی با چالشهایش کنار بیایی، بهتر است با من نباشی، زیرا در زمان سختیها، سوارکار بودن کمکی نمیکند.
چنانش سخت در این بوم تازم
که از نرمیش همچون موم سازم
هوش مصنوعی: به قدری بر او فشار میآورم که از لطافتش مثل موم، شکل میگیرم.
پس آنگه گفت بانویش تو دانی
سواری کن برو چون می توانی
هوش مصنوعی: سپس آن زن به او گفت که تو میدانی باید سوار شوی و بروی، هرطور که میتوانی.
به بانو چون صواب افتاد رایش
بشد چون باد و بگرفت از هوایش
هوش مصنوعی: وقتی که بانو به نظری رسید، نظرش مانند باد زودگذر بود و تحت تأثیر احساساتش قرار گرفت.
چو بر شبدیز قایم شد پری زاد
تو گفتی برگ گل را می برد باد
هوش مصنوعی: وقتی که پری زاد بر روی شبدیز سوار شد، به نظر میرسید که باد، برگ گل را با خود میبرد.
زهر سویش شدند آن دلبران هم
یکی بر پشت اشهب یک، بر ادهم
هوش مصنوعی: دلبران از هر طرف به او نزدیک شدند؛ یکی بر اسب سرخ و دیگری بر اسب سیاه نشسته است.
در آن صحرا یکایک در تک و تاز
نماندند از وی و از اسپ وی باز
هوش مصنوعی: در آن بیابان، هیچکدام از دنبالکنندگان یا اسبها از او عقب نماندند و همه در حال حرکت بودند.
هزار آهو به هر مژگان گرفته
کمند مویشان شیران گرفته
هوش مصنوعی: هزار آهو با مژههای خود کمند میزنند و موی شیران را در دست میگیرند.
بدان صحرا همان سگهای تازی
فتاده جمله در روباه بازی
هوش مصنوعی: در آن دشت، همه سگهای تازی در حال شکار روباه هستند.
در آن نخجیرکآهو نافه انداخت
کسی کس را ز باد و گرد نشناخت
هوش مصنوعی: در آن شکارگاه، کسی همچون آهویی در دام خود را گرفت، اما هیچکس نتوانست او را از وزش باد و گرد و غبار بشناسد.
چنان شیرین سوی صیدی به تک شد
که جای گرد عنبر بر فلک شد
هوش مصنوعی: چنان شیرینی به سمت شکار آمد که جایی برای گرد عنبر در آسمان ایجاد شد.
در آن صحرا پی او تاخت چندان
که گشت از چشم اهل صید پنهان
هوش مصنوعی: در آن بیابان به دنبال او رفت تا جایی که از دید شکارچیان پنهان شد.
پس آنگه دختران آن پری زاد
شدند اندر رهش تازنده چون باد
هوش مصنوعی: سپس دختران آن موجود افسونگر به سرعت و شادابی همچون باد به سوی او آمدند.
دگر پیکان قدمها برکشیدند
دویدند از پی و گردش ندیدند
هوش مصنوعی: گامهای جدیدی برداشته شد و همه به دنبالش دویدند، اما هیچکس متوجه چرخش و تغییرات نشد.
نه شبدیزش ز ره چون تیر می برد
کزان بوم و برش تقدیر می برد
هوش مصنوعی: شبدیز، اسبی افسانهای و سریع است که بهراحتی از مسیر خود عبور میکند، گویی تیر میزند. این حرکت او نشان میدهد که سرنوشتش از زمین و آسمان تعیین شده است.
جهان دشتی ست در وی آدمی صید
بدو هر یک به نوعی مانده در قید
هوش مصنوعی: جهان همچون دشتی است که در آن انسانها مانند شکارهایی هستند که به نوعی در دام زندگی گرفتار شدهاند. هر فرد به روش خاصی در این دنیا اسیر و محصور است.
که دراین دشت از برنا و از پیر
یکی بیرون نرفت از حکم تقدیر
هوش مصنوعی: در این دشت نه جوانی و نه سالداری از تقدیر خارج نشد و نتوانستند فرار کنند.
کجا بردیش از ره، آن سواری
اگر نی کردی اش تقدیر یاری
هوش مصنوعی: اگر تقدیر به یاریات نمیآمد، هیچگاه آن سوار را به آن طرف نمیبردی.
هر آنکس را که چیزی سرنوشت است
رسد پیشش اگر خوب است و زشت است
هوش مصنوعی: هر کسی که مقدر شده باشد چیزی را تجربه کند، آن چیز به او خواهد رسید، چه خوب باشد و چه بد.
بدین اسرار واقف هر کسی نیست
که این سر رشته در دست کسی نیست
هوش مصنوعی: همه افراد نمیتوانند به این رازها پی ببرند و کنترلی بر این موضوعات ندارند.
به راهی هر کسی خوش می زند گام
چه می داند که چون باشد سرانجام
هوش مصنوعی: هر کسی در مسیر خودش با شادی قدم برمیدارد، اما هیچکس نمیداند که در انتهای این راه چه اتفاقی خواهد افتاد.
چه خوش زد این مثل آن پیر گستاخ
که بی تقدیر برگی نفتد از شاخ
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این نکته میپردازد که مانند آن پیر بخیالی که در زندگیاش به راحتی با بیتوجهی به عواقب عمل میکند، انتظار میرود که نتایج منفی یا تغییرات ناگهانی به سراغش نیاید. در واقع، این پیر به صورت پررو و بدون محاسبه به زندگیاش ادامه میدهد و گویی هیچ اتفاقی برای او نمیافتد.
چو تدبیر تو با تقدیر شد هیچ
مشو با رشته تقدیر در پیچ
هوش مصنوعی: زمانی که تدبیر تو با سرنوشت یکی شد، هیچگاه خود را با رشتههای سرنوشت درگیر نکن.
پس از رفتن رفیقان بازگشتند
همه با خون دل دمساز گشتند
هوش مصنوعی: پس از اینکه دوستان رفتند، همه با دلهای شکسته و غمگین دوباره به هم پیوستند و همدردی کردند.
شدند از کار شیرین جمله غمگین
خبر بردند بانو را که شیرین
هوش مصنوعی: همه از کار شیرین ناراحت شدند و خبر را به بانو رساندند که شیرین چه حالتی دارد.
اگر چه صید آهو بی عدد کرد
رسید آهویی او را صید خود کرد
هوش مصنوعی: هرچند که شکار آهو بسیار زیاد شده است، اما یک آهو به طرز خاصی خودش را شکار کرد.
مهین بانو ازین غم جامه زد چاک
به صد زاری ز تخت افتاد بر خاک
هوش مصنوعی: مهین بانو به خاطر این اندوه، با ناراحتی لباسش را پاره کرد و به شدت از تختش پایین افتاد و به زمین افتاد.
زمانی نوحه و فریادش آمد
ولی از خواب دیده یادش آمد
هوش مصنوعی: زمانی صدای گریه و فریاد او به گوش رسید، اما بعد از مدتی از خواب بیدار شد و به یادش آمد.
که یک شب پیش از آن در خواب دیدی
که بازی ناگه از دستش پریدی
هوش مصنوعی: روزی یکی از شبها، خواب دیدی که ناگهان بازی تو از دستت slipped away.
پس از روزی دو با صیدی جهانگیر
به دستش آمدی از امر تقدیر
هوش مصنوعی: پس از مدت دو روز، به دست کسی که توانایی زیادی دارد، شکار بزرگ و ارزشمندی فراهم آمد که این اتفاق از پیش مقدر شده بود.
چو با یاد آمدش آن خواب دیده
از آن اندوه و غم گشت آرمیده
هوش مصنوعی: زمانی که یاد آن خواب به ذهنش آمد، از شدت غم و اندوه به آرامش رسید.
به دل گفتا که بی صبری نشاید
که در کار آدمی را صبر باید
هوش مصنوعی: به دل گفتم که نباید بیصبر باشی، زیرا در زندگی انسانها به صبر نیاز است.
شوم در صابری راضی و خشنود
که صبر آمد کلید گنج مقصود
هوش مصنوعی: در دل صبر، خوشنودی و رضایت وجود دارد، زیرا صبر کلید دستیابی به هدفهای بزرگ است.
مهین بانو بدی زان غم شب و روز
به دل صابر ولی در آتش و سوز
هوش مصنوعی: مهین بانو با غمهای شب و روز، دل صبر را آزار میدهد، اما او در آتش و سوز دچار عذاب است.
گهی کز روی خویش یاد کردی
زمانی نوحه و فریاد کردی
هوش مصنوعی: گاهی به یاد خودت میافتی و لحظاتی را با اندوه و فریاد سپری میکنی.
دگر چون باز، در آن خواب دیدی
شدی خاموش و یکدم آرمیدی
هوش مصنوعی: وقتی دوباره مثل پرندهای به خواب فرو رفتی، سکوت کردی و لحظهای آسوده شدی.
بدی دایم ز خود بیگانه گشته
پری رویانش هم دیوانه گشته
هوش مصنوعی: بدی دائماً از خود بیگانه شده و به خاطر آن، زیبایانی که در اطرافش هستند نیز دیوانه و بیتاب شدهاند.
ز بعد آنکه افتاد این تباهی
پس از فرمان و تقدیر الهی
هوش مصنوعی: پس از آنکه این نابودی رخ داد، به دلیل اراده و سرنوشت الهی.
چو از این سو دل احباب خون شد
از آن سو حال شیرین بین که چون (شد)
هوش مصنوعی: وقتی که در این طرف دل دوستان غمگین و ناراحت شد، در آن طرف ببین حال شیرین را که چگونه تغییر میکند.
شب و روز آن پری چون باد می رفت
دمی غمگین زمانی شاد می رفت
هوش مصنوعی: شب و روز آن دختر زیبا مانند باد در حرکت بود، گاهی با حالتی غمگین و گاهی با حالتی شاد میگذشت.
سرو کارش گذشت از شادی و غم
نمی خفت و نمی آسود یک دم
هوش مصنوعی: سرو همیشه سرش را بالا نگه میدارد و از خوشی و ناراحتی خسته نمیشود و لحظهای آرام نمینشیند.
جگر پر خون پریشان گشته اوقات
همه ره بود با حق در مناجات
هوش مصنوعی: جگرم پر از خون است و حالتی آشفته دارم، تمام لحظاتم صرف گفتگو و راز و نیاز با خدا میشود.
گهی گفتی که یارب چیست تدبیر
که سرگردانم اندر دست تقدیر
هوش مصنوعی: گاه به من میگویی، ای پروردگار، چه راه حلی وجود دارد که من در مقابل سرنوشت گیج و سردرگم هستم.
درین حالت چو تقدیر من از توست
به حالم بین که تدبیر من از توست
هوش مصنوعی: در این وضعیت، وقتی سرنوشت من به دست تو است، توجه کن که تدبیر و برنامهریزی من نیز وابسته به توست.
چه خواهی کرد تدبیری برایم
به غیر از آنکه باشی رهنمایم
هوش مصنوعی: چه راهی میتوانی برای من در نظر بگیری جز اینکه راهنمای من باشی؟
همی نالید و بی تدبیر می ساخت
ز خود می رفت و با تقدیر می ساخت
هوش مصنوعی: او بیاختیار و بدون فکر به شکایت میپرداخت و در حالی که از خود دور میشد، با سرنوشت خود کنار میآمد.
گهی گفتی خداوندا تو دانی
که بر من تلخ گشت این زندگانی
هوش مصنوعی: گاهی از تو میگویم، ای خداوند، که میدانی زندگی برای من چقدر تلخ شده است.
بهاری ده، دی ام نوروز گردان
به فضل خود شبم را روزگردان
هوش مصنوعی: به من بهاری عطا کن، ای پروردگار، به برکت خود شبهای تیرهام را به روشنی روز تبدیل کن.
مسوزم بیش، از داغ جدایی
وزین تاریکی ام ده روشنایی
هوش مصنوعی: من بیشتر از این نسوز که از جدایی رنج میبرم و در این تاریکی، به روشنی نیاز دارم.
به لطف خویش حل کن مشکلم را
بمردم طاقتی بخش این دلم را
هوش مصنوعی: ای خدا، با مهربانی خود، مشکل من را حل کن و به من توانایی بده تا این دل ناتوانم را تاب بیاورد.
پس از آن زاری و آن بی قراری
در آن بیچارگی و سوگواری
هوش مصنوعی: بعد از آن همه گریه و ناراحتی، در این وضعیت سخت و پر از غم و اندوه.
همی شد راه اندر تاب و در تب
به روزش تا بر آمد چارده شب
هوش مصنوعی: در روزهایی که او در حال گذراندن سختیها و مشقات بود، شبها آرامش و روشنایی به زندگیاش بازمیگشت و به نوعی به او امید میداد.
سپیده دم که خور سر زد ز کهسار
شد از عالم سیاهی ناپدیدار
هوش مصنوعی: سپیده دم که خورشید از پشت کوهها سر کشید، تاریکی و سیاهی از جهان ناپدید شد.
ز گشت شب، دل مهتاب شد سست
سوار روز، روی از گرد شب شست
هوش مصنوعی: در شب، دل ماه به تردیدی دچار میشود و با آمدن روز، چهرهاش را از غبار شب پاک میکند.
گهی شادان به صد دل، گاه غمگین
سوار تیزتک یعنی که شیرین
هوش مصنوعی: گاهی خوشحال و شاداب با صد دل شاد زندگی میکنم، و گاهی با ناراحتی و حالت غمگین، مانند یک سوارکاری که با نیرنگی تیز و سریع حرکت میکند. این نشان از شیرینی و لذت در زندگیام دارد.
به جایی دلکش(و) خرم فرو راند
که در زیبایی او عقل درماند
هوش مصنوعی: در جایی زیبا و شگفتانگیز ساکن شدم که زیبایی او حتی باعث حیرت عقل هم شده است.
چه جایی، جنتی، جنت چه باشد
در آنجا چشمه کوثر چه باشد
هوش مصنوعی: در آن عالم، بهشت کجاست و چه معنایی دارد؟ در آنجا چشمهای که از آب کوثر سرازیر میشود، چه حالتی دارد؟
حیاتی اندرو زان سان که دانی
و زو در خجلت آب زندگانی
هوش مصنوعی: زندگی به نحوی در او وجود دارد که تو از آن باخبری و او از این واقعیت در عذاب و شرمندگی است.
چو دید آن چشمه آن ماه جهانتاب
رخ خود دید چون مهتاب در آب
هوش مصنوعی: وقتی آن چشمه آن پلنگی را که همچون ماه درخشان است، مشاهده کرد، صورت او را مانند تابش ماه در آب دید.
بدان چشمه ز هر سو چشم بگشاد
ندید از هیچ سویی آدمی زاد
هوش مصنوعی: در اینجا، نویسنده از چشمهای صحبت میکند که از هر طرف اطراف خود را نگریسته، اما هیچ انسانی را نمیبیند. این تصویر میتواند نمادی از تنهایی یا دیار خالی از سکنه باشد، جایی که هیچ نشانهای از وجود انسان نیست و تنها سکوت و خموشی حکمفرماست.
فرود آمد ز اسپ آن شوخ سرمست
درختی جست و پس شبدیز را بست
هوش مصنوعی: یک جوان شاداب و سرزنده از اسب پیاده شد و درختی را پیدا کرد و پس از آن شبدیز (اسب تندرو) را به آن درخت بست.
پس آنگه یک پرند از بقچه بگشود
به خود بربست و در آن آب شد زود
هوش مصنوعی: سپس یک پرنده از کیسهای بیرون آمد و به سرعت خودش را جمع کرد و در آن آب شد.
چه گویم نام آن چشمه از آن گاه
که او در آب شد، شد چشمه ماه
هوش مصنوعی: چه بگویم از آن چشمه، زمانی که او به آب پیوست، به مانند چشمهای درخشان و زیبا شد.
عجب دارم که از مه تابه ماهی
تواند گفت کس وصفش کماهی
هوش مصنوعی: من عجیب میدانم که هیچکس نمیتواند توصیف ماه را به زیبایی که میتوان توصیف یک ماهی را کرد، بیان کند.
بسا کس چشمه ماهی شنیده ست
به عالم چشمه مه کس ندیده ست
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم درباره چشمهای که ماهی در آن زندگی میکند، شنیدهاند، اما هیچکس چشمهای که سرشار از زیبایی و روشنایی است، ندیده است.
دگر خورشید شب راهی که پوید
شود چون روز رو زان چشمه شوید
هوش مصنوعی: خورشید شب، در مسیری که میرود، به زودی مانند روز روشن میشود. بنابراین، از آن چشمه، پاک و زلال بیرون میآید.
شب تیره مهی روشن نمودی
درو گر دانه خشخاش بودی
هوش مصنوعی: در شب تاریک، تو مانند ماهی هستی که روشنایی میبخشد. اگر دانهای از خشخاش هم در آنجا باشد، باز هم درخشندگی تو نمایان خواهد بود.
پری رو غوطه ای خورد اندر آن آب
چنان کافتد میان آب مهتاب
هوش مصنوعی: دختر زیبایی در آن آب غوطهور شد به طوری که در وسط آب، نور ماه به خوبی نمایان شد.
به هر باری که سر از آب برزد
تو گفتی آفتاب از آب سرزد
هوش مصنوعی: هر بار که چیزی از آب بیرون میآید، تو گفتی که خورشید از آب بیرون آمده است.
ز چشمه نور بر مهتاب می شد
فلک را چشمها پر آب می شد
هوش مصنوعی: درخشش نور از چشمهای به سمت ماه تابان میریزد و آسمان به خاطر این زیبایی، چشمانش پر از اشک شوق میشود.
رخش در آب با آن جعد سنبل
میان آب رسته سبزه و گل
هوش مصنوعی: خودروی زیبا و خوشنمای او در آب درخشان است و موهایش مانند سنبل در میان آب و گل و سبزه به زیبایی جلوهگری میکند.
در آن چشمه چو بر تن آب می ریخت
به روی سیم، مروارید می بیخت
هوش مصنوعی: وقتی آب چشمه بر روی بدن میریخت، مانند این بود که مرواریدهای درخشان بر روی نقره پاشیده میشود.
هر آبی کو از آن چشمه به سر کرد
سراسر پر ز مروارید تر کرد
هوش مصنوعی: هر آبی که از آن چشمه بگذرد، به طور کامل پر از مروارید میشود و زیبا میگردد.
قد او در میان چشمه یکسر
نشان می داد از طوبی و کوثر
هوش مصنوعی: قد او در میانه چشمه به طور کامل تجلی میکرد و نمایانگر درخت طوبی و نهر کوثر بود.