گنجور

بخش ۱۳ - نمودن شاپور خود را به شیرین و روانه ساختن او را به طرف مداین

چو شاپور این چنین نیرنگ بر ساخت
به غیبت آنچنان شطرنج ها باخت
یکی طومار نقاشانه بگشود
که هر نقشی که می خواهی در او بود
گرفت او یک سر راهی و بنشست
گرفته گوشه طومار در دست
نه طوماری، جهانی پر عجایب
عجایب چه غرایب در غرایب
در آن طومار بد نقش همه چیز
کشیده در میانه نقش پرویز
چو آن خوبان بدان منزل رسیدند
عنان اسبها را واکشیدند
چو شیرین نقش او وان نقشها دید
چو بید از یاد سرو خویش لرزید
بگفتش کیستی و از کجایی
که یابم از تو بوی آشنایی
چه نامی، وز کدامین سرزمینی
همانا مانیی از شهر چینی
جوابش داد شاپور سخن دان
که راز خود ندارم از تو پنهان
من آن استادم اندر نقش سازی
که مانی را دهم در نقش، بازی
مکن در صورت از مانی قیاسم
که من صورتگری معنی شناسم
تو هر صورت که بنمایی تمامش
بگویم کیست او و چیست نامش
چو شیرین دید از دلبر نشانی
فرود آمد در آن منزل زمانی
گرفت آن گوشه طومار در دست
بر شاپور شیرین کار بنشست
یکایک نقش از طومار می جست
به آب دیده آن طومار می شست
چو یک یک صورت از روی خرد دید
نظر بگشاد ناگه نقش خود دید
چنان دیوانه گردید آن پری زاد
که شد چون دود و آتش در وی افتاد
بگفتش بازگو کاین صورت کیست
کجا دارد مقام و نام او چیست
جوابش داد شاپور جهان بین
که ای تنگ شکر یعنی که شیرین
چه می پرسی، ازین صورت چه گویم
که من هم همچو تو حیران اویم
تو این کس را که پرسی هست شاهی
بود از تخمه جمشید ماهی
رخش ماهیست اما در تمامی
نویسد یوسفش خط غلامی
خطش مشکی بود لالاش عنبر
قدش سرویست خورشیدیش بر سر
سپاه کاکلش صد دل شکسته
خم زلفش هزار اشکسته بسته
به طاق ابرویش چشمان غماز
دو تا ترکند هر یک ناوک انداز
کمان ابرویش هنگام دیدن
ز من مانی نمی یارد کشیدن
به پاکی، روش، روی آب شسته
هنوزش گرد گل عنبر نرسته
دو زلف سرکشش بی راه گشته
بدان رخها کمند ماه گشته
من آن نقشی که خورشیدش غلام است
به یک ماه ارکشم کاری تمام است
اگر نی جرعه ای زان لعل خوردی
مسیحا مرده را چون زنده کردی
گه هیجا چو پا در مرکب آرد
به روی روز کردار شب آرد
چو کاووس است گاه تاجداری
و زو رستم بیاموزد سواری
نه بارویش برآید ماه و خورشید
نه کیخسرو بود چون او نه جمشید
ز مژگان خنجرش در ترکتازی
کند در روی خور، شمشیربازی
گه حمله چو دست آرد به خنجر
تن او و جهانی پر ز لشکر
خدنگش هست صد فرسنگ دلدوز
سمندش باد را باشد تک آموز
چو ناگه خاطرش صیدی پذیرد
کمندش آهوی خورشید گیرد
به چوگان بازی آید چون به میدان
برد از چرخ، گوی مه به چوگان
به نیزه چون نهد بر اسب زین را
رباید حلقه انگشترین را
چو دست اندر کمان و تیر یازد
به نوک تیر مویی را دو سازد
به زیر رانش یک اسب است گلرنگ
که هریک گام او باشد دو فرسنگ
اگر گویم که ابر است آن مدان سهل
که برقش می جهد از آتش نعل
زره چون افکند از زلف بردوش
کند مه را به خوبی حلقه در گوش
به فر و حشمت و جاه و جوانی
سلیمانی ست اندر کامرانی
به وصفش هر در، ای دلبر که سفتم
هنوز از صد هزاران یک نگفتم
بود این وصف و خسرو هست نامش
چه خسرو بلکه کیخسرو، غلامش
مقام خسروان ماوای دارد
همی تخت مداین جای دارد
به مهر توست همچون صبح صادق
شده بر چهره ات نادیده عاشق
به داغت روز و شب می سوزد از غم
ندارد روز و شب آرام یک دم
به غم خیزد همه باغم نشیند
چه خواهد کرد اگر رویت نبیند
تو را نادیده اینها شد خیالش
چو بیند چون بود خودگوی حالش
شنیده باشی ای نور دو دیده
شنیده کی بود هرگز چو دیده
چو اینها خواند شاپور جهانسوز
تو گفتی شد شب هجران او روز
ز رویی شاد شد و ز روی دیگر
چنان شد کز غمش شد دودش از سر
که دیرست این مثل کاندر میانست
که هر چه آن سود دل، شش رازیانست
پس آنگه گشت نه مرده نه زنده
به خود پیچان چو مار تیر خورده
چنان تیر غمش در سینه بنشست
که از پای اوفتاد و رفت از دست
چو شاپور پری خوان آنچنان دید
که یکبار آن پری دیوانه گردید
بدو گفتا مشو یکباره از دست
که این کار تو را اندیشه (ای) هست
بباید رفت و کردن اولت زود
مهین بانوی را از خویش خشنود
به شرط آنکه داری راز پنهان
نباشی هیچ ازین حالت پریشان
و زو خواهی اجازه سوی نخجیر
که کارت را بجز این نیست تدبیر
چو کردی این چنین زو خواه شبدیز
بر او بنشین برو تا پیش پرویز
سپه بگدار با گنج و خزاین
برو تنها تنه، سوی مداین
تو گفتی روز را یکباره جان رفت
از آن گفت و گزارشها که شان رفت
خرد دیوانه ماند و در عجب شد
در آن گفت و شنید آن روز شب شد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو شاپور این چنین نیرنگ بر ساخت
به غیبت آنچنان شطرنج ها باخت
هوش مصنوعی: چنانچه شاپور با نیرنگی که به کار برد، در غیاب حریف خود بازی شطرنج را باخت.
یکی طومار نقاشانه بگشود
که هر نقشی که می خواهی در او بود
هوش مصنوعی: شخصی پرده‌ای از آثار زیبا را برداشت و نشان داد که در آن هر تصویر و طرحی که بخواهی قابل مشاهده است.
گرفت او یک سر راهی و بنشست
گرفته گوشه طومار در دست
هوش مصنوعی: او در یک راه متوقف شد و نشسته است و در دستش گوشه‌ای از یک طومار را گرفته است.
نه طوماری، جهانی پر عجایب
عجایب چه غرایب در غرایب
هوش مصنوعی: جهان پر از شگفتی‌ها و عجایب است و هر یک از این شگفتی‌ها خود داستانی جذاب و خاص دارد.
در آن طومار بد نقش همه چیز
کشیده در میانه نقش پرویز
هوش مصنوعی: در آن نوشته‌ی قدیمی، همه چیز به تصویر کشیده شده و در وسط آن، تصویری از پرویز وجود دارد.
چو آن خوبان بدان منزل رسیدند
عنان اسبها را واکشیدند
هوش مصنوعی: زمانی که آن زیبا رویان به آن مکان رسیدند، افسار اسب ها را کشیدند و متوقف شدند.
چو شیرین نقش او وان نقشها دید
چو بید از یاد سرو خویش لرزید
هوش مصنوعی: وقتی شیرین را دید و به تصویرهایش نگریست، مثل بید از یاد سرو خود لرزید.
بگفتش کیستی و از کجایی
که یابم از تو بوی آشنایی
هوش مصنوعی: سوال کرد که تو کیستی و از کجا آمده‌ای، تا بتوانم بوی آشنایی از تو احساس کنم.
چه نامی، وز کدامین سرزمینی
همانا مانیی از شهر چینی
هوش مصنوعی: این شعر به معرفی یک شخص می‌پردازد و سوالاتی درباره نام و سرزمین او مطرح می‌کند. شاعر می‌خواهد بداند که این فرد کیست و از کجا آمده است. به نوعی، کنجکاوی و جستجوی هویت او را نشان می‌دهد.
جوابش داد شاپور سخن دان
که راز خود ندارم از تو پنهان
هوش مصنوعی: شاپور، فردی آگاه و دانا، به او پاسخ داد که من چیزی از راز خود را از تو مخفی ندارم.
من آن استادم اندر نقش سازی
که مانی را دهم در نقش، بازی
هوش مصنوعی: من استاد هنر نقش‌آفرینی هستم و می‌توانم مانی را در طرح و نقشش به تصویر بکشم.
مکن در صورت از مانی قیاسم
که من صورتگری معنی شناسم
هوش مصنوعی: خلوت کردن با ظواهر و ظاهرها نکته‌ای نیست که بتوان به سادگی بر آن تکیه کرد، زیرا من به عمق معانی و معناها آشنا هستم.
تو هر صورت که بنمایی تمامش
بگویم کیست او و چیست نامش
هوش مصنوعی: هر شکلی که به خود بگیری، در نهایت می‌گویم این فرد کیست و نامش چیست.
چو شیرین دید از دلبر نشانی
فرود آمد در آن منزل زمانی
هوش مصنوعی: وقتی شیرین نشانه‌ای از محبوبش دید، لحظه‌ای در آنجا توقف کرد.
گرفت آن گوشه طومار در دست
بر شاپور شیرین کار بنشست
هوش مصنوعی: او در گوشه‌ای نشسته و طوماری را در دست دارد و به شاپور شیرین‌کار نگاه می‌کند.
یکایک نقش از طومار می جست
به آب دیده آن طومار می شست
هوش مصنوعی: نقش‌ها یکی یکی از روی طومار نگاه می‌کرد و با اشک‌هایش آن طومار را می‌شست.
چو یک یک صورت از روی خرد دید
نظر بگشاد ناگه نقش خود دید
هوش مصنوعی: وقتی به دقت و به آرامی به هر یک از جزئیات نگاه کرد، ناگهان متوجه شد که تصویر خود را در آن‌ها می‌بیند.
چنان دیوانه گردید آن پری زاد
که شد چون دود و آتش در وی افتاد
هوش مصنوعی: آن پری‌زاد به قدری عاشق و دیوانه شد که حالتی مانند دود و آتش به خود گرفت.
بگفتش بازگو کاین صورت کیست
کجا دارد مقام و نام او چیست
هوش مصنوعی: گفت: دوباره بگو که این موجود کیست، کجا زندگی می‌کند و نامش چیست؟
جوابش داد شاپور جهان بین
که ای تنگ شکر یعنی که شیرین
هوش مصنوعی: شاپور، کسی که به خوبی به جهان و آنچه در آن می‌گذرد آگاه است، به او پاسخ می‌دهد که با وجود این که تو احساس تنگی و سختی می‌کنی، در واقع این شیرینی زندگی است که باید احساس کنی.
چه می پرسی، ازین صورت چه گویم
که من هم همچو تو حیران اویم
هوش مصنوعی: چرا می‌پرسی؟ دربارهٔ این ظاهر چه بگویم، که من هم مانند تو از آن حیران و متحیر هستم.
تو این کس را که پرسی هست شاهی
بود از تخمه جمشید ماهی
هوش مصنوعی: این شخصی که از او سؤال می‌کنی، پادشاهی است که نسل او به جمشید برمی‌گردد.
رخش ماهیست اما در تمامی
نویسد یوسفش خط غلامی
هوش مصنوعی: چهره‌اش مانند ماه است، اما تمام زیبایی‌هایش را در نوشتار یوسف به عنوان خدمتکار به نمایش می‌گذارد.
خطش مشکی بود لالاش عنبر
قدش سرویست خورشیدیش بر سر
هوش مصنوعی: او با خطی زیبا نوشته شده و زیبایی‌اش مانند عطر ناچیز است و قد بلندش شبیه به سرو است، با تابش نور خورشید بر سرش.
سپاه کاکلش صد دل شکسته
خم زلفش هزار اشکسته بسته
هوش مصنوعی: سپاه موهای او دل‌ها را غمگین می‌کند و خم زلفش هزاران اشک را به تصویر می‌کشد.
به طاق ابرویش چشمان غماز
دو تا ترکند هر یک ناوک انداز
هوش مصنوعی: چشمان غمگین او مانند دو تیر هستند که از طاق ابرویش نشانه می‌زنند و هر کدام به طرز دلخوری به عمق وجود می‌زنند.
کمان ابرویش هنگام دیدن
ز من مانی نمی یارد کشیدن
هوش مصنوعی: زمانی که او به من نگاه می‌کند، کمان ابرویش را نمی‌تواند بکشید.
به پاکی، روش، روی آب شسته
هنوزش گرد گل عنبر نرسته
هوش مصنوعی: به زلالی و روشنی، همچون آبی که شستشو شده، هنوز بوی خوش عطر در آن وجود دارد.
دو زلف سرکشش بی راه گشته
بدان رخها کمند ماه گشته
هوش مصنوعی: دو زلف زیبای او به قدری جذاب است که مانند تله‌ای می‌ماند که من را به خود جذب کرده و در چهره‌اش مانند نور ماه درخشان شده است.
من آن نقشی که خورشیدش غلام است
به یک ماه ارکشم کاری تمام است
هوش مصنوعی: من آن تصویری هستم که خورشید برایش بنده است؛ اگر با یک ماه درگیر شوم، کارم به ثمر خواهد رسید.
اگر نی جرعه ای زان لعل خوردی
مسیحا مرده را چون زنده کردی
هوش مصنوعی: اگر یک جرعه از آن لعل ناب نوشیده باشی، مرده‌ای مانند مسیح را چگونه زنده کرده‌ای؟
گه هیجا چو پا در مرکب آرد
به روی روز کردار شب آرد
هوش مصنوعی: هرگاه که پا بر مرکب بگذارد، روز را به شب تبدیل می‌کند و کاری کرد که شایسته شب است.
چو کاووس است گاه تاجداری
و زو رستم بیاموزد سواری
هوش مصنوعی: در دوره‌ی سلطنت کاووس، رستم تعلیم سواری و هنر فرماندهی را فرا می‌گیرد.
نه بارویش برآید ماه و خورشید
نه کیخسرو بود چون او نه جمشید
هوش مصنوعی: نه زیبایی او مانند ماه و خورشید است، نه مناصب کیخسرو و نه عظمت جمشید را دارد.
ز مژگان خنجرش در ترکتازی
کند در روی خور، شمشیربازی
هوش مصنوعی: با چشم‌هایش مانند خنجر به دشمن حمله می‌کند و به راحتی در میدان نبرد مانند یک شمشیرزن ماهر عمل می‌کند.
گه حمله چو دست آرد به خنجر
تن او و جهانی پر ز لشکر
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن با خنجر حمله می‌کند، تن او و دنیا پر از سپاهیان می‌شود.
خدنگش هست صد فرسنگ دلدوز
سمندش باد را باشد تک آموز
هوش مصنوعی: خنجر او به اندازه صد فرسنگ، دل را می‌آزارد و باد برای سمندش، راه و روش تازه‌ای می‌آموزد.
چو ناگه خاطرش صیدی پذیرد
کمندش آهوی خورشید گیرد
هوش مصنوعی: زمانی که ناگهان ذهنش به شکار افکار خوشایند مشغول شود، دامش می‌تواند زیبایی‌های زندگی را به دست آورد.
به چوگان بازی آید چون به میدان
برد از چرخ، گوی مه به چوگان
هوش مصنوعی: به میدان چوگان که می‌رسد، چرخش گوی مانند بازی‌های دیگر است.
به نیزه چون نهد بر اسب زین را
رباید حلقه انگشترین را
هوش مصنوعی: وقتی نیزه را بر روی اسب قرار دهد، زین را به سمت خود می‌کشد و حلقه انگشتر را برمی‌دارد.
چو دست اندر کمان و تیر یازد
به نوک تیر مویی را دو سازد
هوش مصنوعی: وقتی کسی با دقت و مهارت تیر و کمان را در دست می‌گیرد، می‌تواند حتی کوچک‌ترین چیزی را هدف قرار دهد و به هدف نزدیک کند.
به زیر رانش یک اسب است گلرنگ
که هریک گام او باشد دو فرسنگ
هوش مصنوعی: زیر پاهای آن اسب زیبای گلرنگ، هر قدمش معادل دو فرسنگ فاصله است.
اگر گویم که ابر است آن مدان سهل
که برقش می جهد از آتش نعل
هوش مصنوعی: اگر بگویم که این پدیده مانند ابر است، خیال نکن که کار ساده‌ای است، چون برق آن از آتش نعل زودتر می‌جهد.
زره چون افکند از زلف بردوش
کند مه را به خوبی حلقه در گوش
هوش مصنوعی: وقتی زلفش را به دوش می‌افکند، مانند زره‌ای زیبا به نظر می‌رسد و ماه، به خوبی مانند حلقه‌ای در گوش او می‌درخشد.
به فر و حشمت و جاه و جوانی
سلیمانی ست اندر کامرانی
هوش مصنوعی: شخصیت و جایگاه باعزت و جوانی، همچون سلیمان، در دستیابی به موفقیت و کامیابی نقش دارد.
به وصفش هر در، ای دلبر که سفتم
هنوز از صد هزاران یک نگفتم
هوش مصنوعی: ای دلبر، هر در را که تو وصف کنی، من هنوز از زیبایی‌ها و ویژگی‌هایت، تنها از یک قسمت ناچیز از صد هزار قسمت دیگر صحبت نکرده‌ام.
بود این وصف و خسرو هست نامش
چه خسرو بلکه کیخسرو، غلامش
هوش مصنوعی: این توصیف درباره شخصیت خسرو است، که نامش یعنی "خسرو" و نه تنها به این نام بلکه به "کیخسرو" هم معروف است. او مانند یک غلام می‌ماند.
مقام خسروان ماوای دارد
همی تخت مداین جای دارد
هوش مصنوعی: خسروان در جایگاهی قرار دارند که به آن‌ها تعلق دارد و تخت سلطنت در مداین نیز مناسب و شایسته آنان است.
به مهر توست همچون صبح صادق
شده بر چهره ات نادیده عاشق
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و محبت تو، چهره‌ات مانند صبحی روشن و دل‌انگیز به نظر می‌رسد که عاشق آن را نادیده نمی‌گیرد.
به داغت روز و شب می سوزد از غم
ندارد روز و شب آرام یک دم
هوش مصنوعی: آنقدر به یاد تو غمگین و داغدارم که نه روز و نه شب برایم آرامش ندارد و مدام در آتش غم می‌سوزم.
به غم خیزد همه باغم نشیند
چه خواهد کرد اگر رویت نبیند
هوش مصنوعی: غم و اندوه بر من چیره شده و همه جا را پر کرده است. چه کاری می‌توانم انجام دهم اگر نتوانم چهره‌ات را ببینم؟
تو را نادیده اینها شد خیالش
چو بیند چون بود خودگوی حالش
هوش مصنوعی: کسی که تو را نادیده می‌گیرد، وقتی تو را می‌بیند، متوجه می‌شود که حالت چگونه است و چه احساسی داری.
شنیده باشی ای نور دو دیده
شنیده کی بود هرگز چو دیده
هوش مصنوعی: ای روشنی چشم‌های من، شنیده‌ای که هیچ‌گاه دیده نشده است؟
چو اینها خواند شاپور جهانسوز
تو گفتی شد شب هجران او روز
هوش مصنوعی: وقتی که شاپور این اشعار را خواند، انگار که شب جدایی او به روز تبدیل شد و احساس خوشحالی و امیدواری پیدا کرد.
ز رویی شاد شد و ز روی دیگر
چنان شد کز غمش شد دودش از سر
هوش مصنوعی: او از رویی شاد و خوشحال شد، اما از روی دیگر چنان غمگین و افسرده شد که غمش مانند دودی از سرش برخواست.
که دیرست این مثل کاندر میانست
که هر چه آن سود دل، شش رازیانست
هوش مصنوعی: این سخن به این معناست که چیزی که مهم و ارزشمند است، بر اساس رازها و نکاتی پنهان در دل آن قرار دارد. هرچه که از یک موضوع خوشایند و سودمند به نظر می‌رسد، درباره‌اش عرفان و دانایی‌هایی نهفته است که باید به آن‌ها پی برد.
پس آنگه گشت نه مرده نه زنده
به خود پیچان چو مار تیر خورده
هوش مصنوعی: سپس او به حالت عجیبی درآمد که نه مرده بود و نه زنده. مانند ماری که به تیر خورده، به خود می‌پیچید.
چنان تیر غمش در سینه بنشست
که از پای اوفتاد و رفت از دست
هوش مصنوعی: درد و غم او چنان عمیق و آسیب‌زا بود که او را از پا درآورد و نتوانست زنده بماند.
چو شاپور پری خوان آنچنان دید
که یکبار آن پری دیوانه گردید
هوش مصنوعی: شاپور به قدری زیبایی را در پری مشاهده کرد که یک بار آن پری به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و دیوانه شد.
بدو گفتا مشو یکباره از دست
که این کار تو را اندیشه (ای) هست
هوش مصنوعی: به او گفتند که یک‌دفعه از دست نرو، زیرا این کار تو را به فکر خواهد انداخت.
بباید رفت و کردن اولت زود
مهین بانوی را از خویش خشنود
هوش مصنوعی: باید زودتر اقدام کرده و بانوی مورد نظر را از خود راضی کنی.
به شرط آنکه داری راز پنهان
نباشی هیچ ازین حالت پریشان
هوش مصنوعی: به شرطی که هیچ رازی را در دل نگه نداشته باشی، از این حالت آشفته و پریشان نخواهی بود.
و زو خواهی اجازه سوی نخجیر
که کارت را بجز این نیست تدبیر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به شکار بروی، نیاز به اجازه داری، زیرا چاره‌ای جز این برای انجام کارت وجود ندارد.
چو کردی این چنین زو خواه شبدیز
بر او بنشین برو تا پیش پرویز
هوش مصنوعی: اگر با او به این شکل رفتار کنی، پس سوار بر اسب شبدیز شو و برو تا پیش پرویز.
سپه بگدار با گنج و خزاین
برو تنها تنه، سوی مداین
هوش مصنوعی: سربازان را با گنج و ثروت بگذار و خودت به تنهایی به سمت مدائن برو.
تو گفتی روز را یکباره جان رفت
از آن گفت و گزارشها که شان رفت
هوش مصنوعی: تو گفتی که در یک روز، جانم به خاطر صحبت‌ها و خبرهایی که شنیدم، رفت.
خرد دیوانه ماند و در عجب شد
در آن گفت و شنید آن روز شب شد
هوش مصنوعی: عقل و خرد به شدت شگفت‌زده و حیرت‌زده شدند از گفت‌وگوهایی که در آن روز رخ داد و شب فرا رسید.