شمارهٔ ۹۴
جانم ز غمت به لب رسیده ست
روزم ز خطت به شب رسیده ست
دل خسته مکن به زخم خارم
چون نخل تو را رطب رسیده ست
راهیست مرا به گنج مطلوب
هر رنج که از طلب رسیده ست
گویند ادب مده ادیبم
کز عشق مرا ادب رسیده ست
در بی سبب از سبب کنم روی
چون محنتم از سبب رسیده ست
جامی به عجم نثار کرده ست
هر نقد کش از عرب رسیده ست
در چنگ غمت به گوش جانم
صد زمزمه طرب رسیده ست
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.