گنجور

شمارهٔ ۸۱

دولتم نیست که باشم به سخن دمسازت
گو سخن با دگران تا شنوم آوازت
شاهباز حرم قدسی و در ملک وجود
نیست جز بهر شکار دل و جان پروازت
رفتی و رشته پیوند مرا با تو قوی
روزی آرم به همین رشته سوی خود بازت
همچو گل گرچه به صد پاره شود پرده دل
حاش لله که شوم پرده گشای از رازت
تا شدی نازکنان ساقی خونین جگران
همه مستند ز جام می و من از نازت
بر سرم تاجی و بر تاج گهر کی باشد
که کنم جا به سر خویش به صد اعزازت
چون زند دم ز سخن پیش تو جامی زینسان
که دهد خامشیش لعل سخن پردازت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دولتم نیست که باشم به سخن دمسازت
گو سخن با دگران تا شنوم آوازت
هوش مصنوعی: من در دسترس نیستم تا با تو صحبت کنم، پس با دیگران صحبت کن تا صدایت را بشنوم.
شاهباز حرم قدسی و در ملک وجود
نیست جز بهر شکار دل و جان پروازت
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بزرگ و باشکوه در حرم پاک الهی وجود ندارد مگر برای شکار دل و جان، و پرواز تو در این مسیر است.
رفتی و رشته پیوند مرا با تو قوی
روزی آرم به همین رشته سوی خود بازت
هوش مصنوعی: تو رفتی و من به یاد تو پیوندی که با هم داشتیم را همچنان محکم نگه می‌دارم. روزی می‌رسد که با همین پیوند دوباره به سوی تو باز خواهم گشت.
همچو گل گرچه به صد پاره شود پرده دل
حاش لله که شوم پرده گشای از رازت
هوش مصنوعی: اگرچه دل من مانند گل به صد تکه شود، هرگز نخواهم اجازه داد پرده دلت را از رازهای تو کنار بزنم.
تا شدی نازکنان ساقی خونین جگران
همه مستند ز جام می و من از نازت
هوش مصنوعی: زمانی که تو با ناز و نرمخویی در کنار ما هستی و دل‌ها در پی تو می‌جوشند، همه از شراب و می‌خوشی مست شده‌اند، اما من همچنان غرق در ناز و زیبایی توام.
بر سرم تاجی و بر تاج گهر کی باشد
که کنم جا به سر خویش به صد اعزازت
هوش مصنوعی: بر روی سرم تاجی است و بر آن تاج، جواهراتی وجود دارد. چه کسی می‌تواند بی‌احترامی کند وقتی که من با افتخار آن را بر سر خود قرار می‌دهم؟
چون زند دم ز سخن پیش تو جامی زینسان
که دهد خامشیش لعل سخن پردازت
هوش مصنوعی: وقتی که در حضور تو صحبت می‌کنم، گویی جامی را در دست دارم که می‌تواند سکوتش را با کلام زیبا و دلنشین پر کند.