گنجور

شمارهٔ ۴۱

غم نیست کافتد از تن فرسوده سر جدا
غم زان بود که ماند ازین خاک در جدا
سر بر ندارم از خط حکم تو چون قلم
گر بند بند من کنی از یکدگر جدا
از آب دیده گونه رخسار من نگشت
زردی به شست و شوی نگردد ز زر جدا
این اشک سرخ نیست که می آیدم ز چشم
خونابه ایست گشته ز ریش جگر جدا
گردد میان تو کمر از موی بسته زلف
کس چون کند میان تو را از کمر جدا
پرواز راستان سویت از بال همت است
افتد به خاک تیر چو ماند ز پر جدا
گفتی که جامی از تو بزودی جدا شوم
ای کاش جان شود ز تنم زودتر جدا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غم نیست کافتد از تن فرسوده سر جدا
غم زان بود که ماند ازین خاک در جدا
هوش مصنوعی: غمی نیست اگر سر از بدن خسته جدا شود، غم از اینجا ناشی می‌شود که آنچه از این خاک باقی می‌ماند، در نهایت از ما جدا می‌گردد.
سر بر ندارم از خط حکم تو چون قلم
گر بند بند من کنی از یکدگر جدا
هوش مصنوعی: من هرگز از حکمت تو سر برنمی‌دارم حتی اگر با قلم خودم بندهای وجودم را یکی پس از دیگری جدا کنی.
از آب دیده گونه رخسار من نگشت
زردی به شست و شوی نگردد ز زر جدا
هوش مصنوعی: اشک‌هایم چهره‌ام را لطیف و درخشان کرده‌اند و زردی بر آن نخواهد نشست و هرگز از طلا جدا نخواهد شد.
این اشک سرخ نیست که می آیدم ز چشم
خونابه ایست گشته ز ریش جگر جدا
هوش مصنوعی: این اشک سرخ رنگ نیست که از چشمانم می‌ریزد، بلکه خونابه‌ای است که از زخم دل به وجود آمده است.
گردد میان تو کمر از موی بسته زلف
کس چون کند میان تو را از کمر جدا
هوش مصنوعی: موی بلند و آشفته کسی چنان است که گویی کمر تو را در بر گرفته و حالا می‌خواهد تو را از آن محاصره آزاد کند.
پرواز راستان سویت از بال همت است
افتد به خاک تیر چو ماند ز پر جدا
هوش مصنوعی: پرواز راستین به سمت تو به خاطر اراده و تلاش بلند پروازی‌ست و اگر مانند تیر از پر جدا شود، به زمین خواهد افتاد.
گفتی که جامی از تو بزودی جدا شوم
ای کاش جان شود ز تنم زودتر جدا
هوش مصنوعی: تو گفتی که به زودی از تو جدا می‌شوم، ای کاش که جانم ز بدنم زودتر جدا شود.