گنجور

شمارهٔ ۳۹

نهال قد تو آمد عصای پیری ما
به راستان که مکش سر ز دستگیری ما
تو را که دیده ز جاه و جمال خویش پر است
چه التفات به مسکینی و فقیری ما
تو آفتاب بلندی و ما چو ذره حقیر
بود بلندی قدر تو از حقیری ما
ز مهر روی تو گشتیم شاه کشور عشق
کجا به عقل رسد منصب وزیری ما
اسیر بند فراقیم مهربانی کو
که با تو شرح کند محنت اسیری ما
ندیده ایم جز این سرخرویی از دیده
که یافت رنگ بقم چهره زریری ما
جریده رو که گزیر است جامی از همه چیز
همین ز دولت عشق است ناگزیری ما

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نهال قد تو آمد عصای پیری ما
به راستان که مکش سر ز دستگیری ما
هوش مصنوعی: درختی که قد تو را نشان می‌دهد، عصای پیری ماست. پس سر خود را از یاری ما بر ندار.
تو را که دیده ز جاه و جمال خویش پر است
چه التفات به مسکینی و فقیری ما
هوش مصنوعی: تو که به زیبایی و مقام خودت مشغولی، چه اهمیتی به بیچارگی و فقیر بودن ما داری؟
تو آفتاب بلندی و ما چو ذره حقیر
بود بلندی قدر تو از حقیری ما
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید بزرگی و ما همچون ذرّه‌ای کوچک و ناچیز. عظمت و مقام تو از ناچیزی ما بسیار بالاتر است.
ز مهر روی تو گشتیم شاه کشور عشق
کجا به عقل رسد منصب وزیری ما
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و زیبایی تو، ما به پادشاهی در سرزمین عشق رسیدیم. چگونه می‌توان با عقل، مقام و منصب وزیری ما را درک کرد؟
اسیر بند فراقیم مهربانی کو
که با تو شرح کند محنت اسیری ما
هوش مصنوعی: ما در بند جدایی هستیم، اما ای مهربان، کجایی تا درد و رنج این اسیری را برای ما بازگو کنی؟
ندیده ایم جز این سرخرویی از دیده
که یافت رنگ بقم چهره زریری ما
هوش مصنوعی: در زندگی فقط کسانی را دیده‌ایم که با چهره‌ی زیبا و روشن خود، به ما رنگ و زندگی بخشیده‌اند.
جریده رو که گزیر است جامی از همه چیز
همین ز دولت عشق است ناگزیری ما
هوش مصنوعی: به جهان بی‌ثبات، که گریزناپذیر است، هر آنچه را که در آن وجود دارد، از عشق به دست آمده است و ما نیز ناگزیر به پذیرش آن هستیم.