گنجور

شمارهٔ ۱۶۸

محتسب جمعیت رندان چو دید آشفته شد
ساقیا می ده که کار ما به قاضی گفته شد
جز می صافی نمی بینم مداوا هرکه را
دل مشوش حال ناخوش روزگار آشفته شد
خواب کم کن تا رخ مقصود را بینی به خواب
زانکه این دولت نصیب چشم شب ناخفته شد
چند می پرسم که شاه عشق را منزل کجاست
خانه آن دل که از گرد خواطر رفته شد
راز پنهان به که بر دار بلا حلاج را
آن همه رسوایی از یک نکته ننهفته شد
خنده زن در روی من یک بار چون گل کین همه
خونم اندر دل گره زان غنچه نشکفته شد
جامی از گوش گدا طبعان بود گوهر دریغ
خاصه این گوهر کز الماس تفکر سفته شد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

محتسب جمعیت رندان چو دید آشفته شد
ساقیا می ده که کار ما به قاضی گفته شد
هوش مصنوعی: وقتی محتسب جمعیت رندان را دید، دچار مشکل شد. حالا ساقی، برای ما شراب بریز، چون قاضی به ما خبر رسانده است.
جز می صافی نمی بینم مداوا هرکه را
دل مشوش حال ناخوش روزگار آشفته شد
هوش مصنوعی: جز شراب زلال، درمانی برای دل‌های بی‌قرار و حال ناخرسند نمی‌بینم، هر کس که در روزگار پریشان به سر می‌برد.
خواب کم کن تا رخ مقصود را بینی به خواب
زانکه این دولت نصیب چشم شب ناخفته شد
هوش مصنوعی: در خواب کم‌تری برو تا بتوانی چهره محبوب را ببینی، زیرا این نعمت فقط به چشمی که بیدار است، تعلق دارد و شب‌زنده‌دارها از آن بهره‌مند می‌شوند.
چند می پرسم که شاه عشق را منزل کجاست
خانه آن دل که از گرد خواطر رفته شد
هوش مصنوعی: به چندین بار از دیگران می‌پرسم که محل زندگی شاه عشق کجاست، در حالی که خانه‌ی آن دلی را جستجو می‌کنم که از فکر و خاطرات دور شده است.
راز پنهان به که بر دار بلا حلاج را
آن همه رسوایی از یک نکته ننهفته شد
هوش مصنوعی: راز نهفته‌ای وجود دارد که حلاج، با تمام رسوایی‌اش، تنها به خاطر یک نکته‌ پنهان بر دار مقدر شد.
خنده زن در روی من یک بار چون گل کین همه
خونم اندر دل گره زان غنچه نشکفته شد
هوش مصنوعی: یک بار که لبخند تو به من تابید، مانند شکفتن گلی بود. این لبخند باعث شد که همه درد و رنج من در دل گره بخورد و غنچه‌ای که هرگز شکفته نشده، به وجود آید.
جامی از گوش گدا طبعان بود گوهر دریغ
خاصه این گوهر کز الماس تفکر سفته شد
هوش مصنوعی: گوش گدایان به مانند جامی است که دارای ارزش و گوهر خاصی است. این گوهر که از الماس تفکر به دست آمده، بسیار باارزش و نایاب است.