گنجور

شمارهٔ ۱۶۷

هیچ شب تیر غمت بر دل شیدا نرسد
که فغانم به مه آهم به ثریا نرسد
آن که وصل تو ز امروز به فردا انداخت
دارم امید کز امروز به فردا نرسد
سنگ بر سینه زنان می رود و ناله کنان
سیل ازان بیم که ناگاه به دریا نرسد
از دم پیر طلب چاشنی عشق که بحر
رشح او بی مدد ابر به صحرا نرسد
محنت بادیه کش گر هوس کعبه کنی
کس بدین عیش مهنا به تمنا نرسد
همت خویش قوی دار که مرغ دل تو
جز بدین بال به سرمنزل عنقا نرسد
نفخ روح القدس از هر متنفس مطلب
نزل این فیض جز از خوان مسیحا نرسد
هر چه در وقت رسد باش به آن خوش جامی
کانچه در پرده غیب است رسد یا نرسد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.