گنجور

شمارهٔ ۱۶۱

چه سود آن تیشه کِش بر سنگ دست کوهکن می‌زد
چو بی‌لعل لب شیرین به پای خویشتن می‌زد
صبا آشفته شد وقت سحر زان طره و عارض
بنفشه بر گل سیراب و سنبل بر سمن می‌زد
امید مقدمت می‌داشت فراش چمن روزی
که فرش سبزه می‌افکند و چتر نارون می‌زد
به تو غنچه همی‌مانِست در باغ و من از غیرت
همی مردم که بادش بوسه هردم بر دهن می‌زد
به تیغت زنده‌ای شد کشته خوابش دید بیداری
که بر خود زیر خاک از ذوق چاک اندر کفن می‌زد
بصر می‌یافت هر بی‌دیده چون یعقوب اگر ناگه
چو یوسف بر مشامش از تو بوی پیرهن می‌زد
دل جامی ز فکر آن دولب گنج گهر می‌شد
اگر قفل خموشی بر در دُرج سخن می‌زد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه سود آن تیشه کِش بر سنگ دست کوهکن می‌زد
چو بی‌لعل لب شیرین به پای خویشتن می‌زد
هوش مصنوعی: تیشه‌ای که کوهکن به سنگ می‌زند، هیچ فایده‌ای ندارد اگر او لعل (جواهر) زیبا را به پای خود بچسباند. این یعنی اگر فردی به کارهای سخت و دشوار مشغول باشد، ولی خود را از چیزهای خوب و شیرین زندگی محروم کند، تلاشش بی‌فایده خواهد بود.
صبا آشفته شد وقت سحر زان طره و عارض
بنفشه بر گل سیراب و سنبل بر سمن می‌زد
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی در هنگام سحر بر اثر زیبایی طره و چهره‌ی بنفشه‌وار، پریشان شد و گل‌های سیراب و سنبل بر سمن می‌خندیدند.
امید مقدمت می‌داشت فراش چمن روزی
که فرش سبزه می‌افکند و چتر نارون می‌زد
هوش مصنوعی: در روزی که چمن سبز فرش گسترده و درختان نارون سایه می‌افکنند، انتظار آمدن تو را داشتند.
به تو غنچه همی‌مانِست در باغ و من از غیرت
همی مردم که بادش بوسه هردم بر دهن می‌زد
هوش مصنوعی: در باغ، غنچه‌ای وجود دارد که به تو تعلق دارد و من به خاطر غیرتم از دست می‌روم، زیرا هر بار که باد به این غنچه بوسه می‌زند، حس حسادت در من زنده می‌شود.
به تیغت زنده‌ای شد کشته خوابش دید بیداری
که بر خود زیر خاک از ذوق چاک اندر کفن می‌زد
هوش مصنوعی: کسی که به دست تو کشته شده، در خوابش بیداری را می‌بیند که از شادی در زیر خاک، بر خود چاک‌هایی در کفن می‌زند.
بصر می‌یافت هر بی‌دیده چون یعقوب اگر ناگه
چو یوسف بر مشامش از تو بوی پیرهن می‌زد
هوش مصنوعی: چشم هر بی‌چشمی مانند یعقوب می‌تواند ببیند، اگر ناگهان بوی پیراهن تو مانند بوی یوسف به مشامش برسد.
دل جامی ز فکر آن دولب گنج گهر می‌شد
اگر قفل خموشی بر در دُرج سخن می‌زد
هوش مصنوعی: دل به خاطر فکر کردن به لب‌های زیبا و گرانبها همچون جواهری ارزشمند، به حالت شادابی و سرزندگی درمی‌آید، اما اگر سکوت و خاموشی بر درِ صحبت کردن حاکم باشد، این خوشی ممکن نمی‌شود.