شمارهٔ ۱۵۸
هر که از میکده عشق تو بویی شنود
تا زید مست زید چون برود مست رود
وان کزین میکده بویی به مشامش نرسد
اینقدر دولت اوبس که به این می گرود
کشتزاریست عجب عرصه گیتی که در او
هرکه را می نگری کشته خود می درود
یار مستغنی و ره مشکل و رهبر نایاب
سالکان را دل ازین خون نشود چون نشود
صاحب سایه بود عشق تو و من سایه
بروم یا بدوم چون برود یا بدود
می کشم پیش خیال تو دل و جان چه کنم
میهمان هرکه بود حاضر و خوان هر چه بود
حاجت صوت مغنی نبود جامی را
جاودان بانگ سماع از دل خود می شنود
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.