گنجور

شمارهٔ ۱۲۸

جلوه حسن تو کجاست که نیست
جذبه عشق تو که راست که نیست
خبر وصل تو رسد همه جای
این خبر در دیار ماست که نیست
کج نهادی کله به فتنه گری
در سر تو چه فتنه هاست که نیست
هر شبی در فراقت اشک مرا
با خیالت چه ماجراست که نیست
زان دو ساعد سراغ دل کردم
از چپ و راست نعره خاست که نیست
سرو بیگانه پروری و تو را
میل یاران و آشناست که نیست
گفته ای چیست در دلت جامی
جز غم تو خدا گواست که نیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جلوه حسن تو کجاست که نیست
جذبه عشق تو که راست که نیست
هوش مصنوعی: جلوه زیبایی تو کجاست که در آن حس و کشش عشق تو وجود ندارد؟ حقیقت عشق تو کجا نمایان نیست؟
خبر وصل تو رسد همه جای
این خبر در دیار ماست که نیست
هوش مصنوعی: خبر وصال تو در همه جا پیچیده است، اما در سرزمین ما این خبر حقیقت ندارد و وجود ندارد.
کج نهادی کله به فتنه گری
در سر تو چه فتنه هاست که نیست
هوش مصنوعی: تو چنان کج و منحرف هستی که در سر تو افکار و تدبیرهای پلید و فتنه‌انگیز وجود دارد، اما این که چنین فتنه‌هایی در سر تو چه می‌گذرد، قابل تصور نیست.
هر شبی در فراقت اشک مرا
با خیالت چه ماجراست که نیست
هوش مصنوعی: هر شبی که بدون تو می‌گذرد، اشک‌هایم را با دلی پر از خیال تو سپری می‌کنم. چه داستانی در این روزهاست که هیچ خبری از تو نیست؟
زان دو ساعد سراغ دل کردم
از چپ و راست نعره خاست که نیست
هوش مصنوعی: از هر دو سمت به دنبال دل خود گشتم و فریادها بلند شدند که دل در دسترس نیست.
سرو بیگانه پروری و تو را
میل یاران و آشناست که نیست
هوش مصنوعی: سرو بیگانه را پروراندن و تو علاقه‌مند به یاران و دوستان خود هستی، اما این علاقه وجود ندارد.
گفته ای چیست در دلت جامی
جز غم تو خدا گواست که نیست
هوش مصنوعی: تو از دل خود چه چیزی را فاش کرده‌ای؟ تنها غم و اندوهی در دل داری، و خداوند شاهده که جز این غم چیزی در آن نیست.