گنجور

شمارهٔ ۱۱۹

به باغم بی رخت تسکین محال است
تماشای گل و نسرین محال است
چو گل پنهان شود در پرده ناز
قرار از بلبل مسکین محال است
به ترک دوست فرماید خرد لیک
ز عشق این حکم را تمکین محال است
ز دیدار تو زاهد را چه بهره
خدابینی ازان خود بین محال است
ز بس مهرت به دلها جای کرده ست
ز تو در دل کسی را کین محال است
رخت را هر که دید آیینه سان گفت
که معشوقی بدین آیین محال است
به عالم چون تو معشوقی و جامی
نبازد عشق با او این محال است

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.