شمارهٔ ۳
منم چو گوی به میدان فسحت مه و سال
به صولجان قضا منقلب ز حال به حال
به سال هشتصد و هفده ز هجرت نبوی
که زد ز مکه به یثرب سرادقات جلال
ز اوج قله پروازگاه عز قدم
بدین حضیض هوان سست کردهام پر و بال
به هشتصد و نود و سه کشیدهام امروز
زمام عمر درین تنگنای حس و خیال
میان این دو حد از مدت بقا برمن
چه ورطهها که گذشت از تحول احوال
به پشت باز فتادم نخست یک چندی
بدان مثابه که باشد طبیعت اطفال
نکرده هیچ گنه بود چون گنهکاران
به مهد تربیتم بسته دست و پا به دوال
قدم ز رفتن لنگ و کف از گرفتن شل
دهان ز خوردن بند و زبان ز گفتن لال
ز نوک هر مژه خون جگر نیفشانده
نیامده به گلو شیر صافیم چو زلال
وز آن پسم نرسیده هنوز قوت عقل
به پایهای که یمین را جدا کنم ز شمال
ز حجر مرحمت مادرم کشید به جبر
عنایت پدر مشفق حمیدهخصال
به دست صنع معلم سپرد دست مرا
به پای طبع من از عقل او نهاد عقال
فشاند جان مرا در زمین استعداد
ز حرفهای هجا تخم علم و فضل و کمال
گشاد باصره را از نقوش خطیشان
ره نظر به عروسان عنبرین سربال
رساند ناطقه را در وجود لفظیشان
به منتهای بیان در مجاری اقوال
ز حرفحرف کلامم هجیکنان گذراند
چو رهروی که به پایش بود نهاده شکال
وز آن سپس چو زپایم شکال را برداشت
شدم روانه به مقصد به گام استعجال
ز باء بسمله تا سین ختم ناس مرا
عبور داد بر این منهج و بر این منوال
درآمدم پس ازان در مقام کسب علوم
ممارسان فنون را فتاده در دنبال
ز نحویان طلبیدم قواعد اعراب
ز صرفیان شنویدم ضوابط اعلال
ز قول شارح هر منطقیم شد ملکه
طریق کسب مطالب به فکر و استدلال
پی دخول به بیت فواید حکمی
زدم به درس حکیمان در جواب و سوال
گهی به برزن مشائیان نهادم پای
گهی به دامن اشراقیان زدم چنگال
به دست فکرت مشکلگشای بگشادم
ز شاهدان طبیعی براقع اشکال
به کلک صورت معنی نمای بنهادم
برای فهم ریاضی بدایع اشکال
نمود نور الهی ز پرده دل روی
شدم ز پرتو آن مشکلات را حلال
ز علم فقه و اصولش تمام دانستم
که چیست مستند حکم هر حرام و حلال
شد از روات حدیث و اثر مرا روشن
ره پیمبر و آیین صحب و سیرت آل
چو در سرایر قرآن شدم مجاهده کش
درآن مجاهده جایز نداشتم اهمال
ز حد و مطلع و ظهر و ز بطن او کردم
به قدر حوصله رفع غیاهب اجمال
نشد ز علم مجرد چو کام من حاصل
برآن شدم که کنم آن علوم را اعمال
زدم قدم به صف صوفیان صافی دل
که نیست مقصدشان از علوم جز اعمال
صفیر ذکر زدم بالعشی و الاشراق
ندیم فکر شدم بالغدو و الاصال
ز ذکر و فکر رسیدم به مشهدی که گرفت
حجاب کون ز وجه حقیقت اضمحلال
وجود واحد و نور بسیط را دیدم
عیان به صورت اضواء و هیئت اظلال
نمود کثرت ظاهر ز وحدت باطن
به سان دوره آتش ز شعله جوال
بود بقا صفت او و در مراتب خلق
نیافت نام بقا جز تعاقب امثال
ز طور طور گذشتم بسی ولی هرگز
ز فکر شعر نشد حاصلم فراغت بال
هزار بار ازین شغل توبه کردم لیک
ازان نبود گزیرم چو سایر اشغال
بلی گزیر چه امکان ز هرچه کلک قضا
نوشت بر سرکس در مبادی آزال
چنان به شعر شدم شهره در بسیط جهان
که شد محیط فلک زین ترانه مالامال
عروس دهر پی زیب گوش و گردن خویش
ز سلک گوهر نظمم گرفت عقد لال
سرود عیش ز گفتار من کند مطرب
ره سماع ز اشعار من زند قوال
اگر به فارس رود کاروان اشعارم
روان سعدی و حافظ کنندش استقبال
وگر به هند رسد خسرو و حسن گویند
که ای غریب جهان مرحبا تعال تعال
ز بس که سوی هر اقلیم گفت و گویم رفت
شدند سخره اقوال من همه اقیال
گهی ز روم نویسد سلام من قیصر
گهی ز هند فرستد پیام من چیپال
رسد ز والی ملک عراق و تبریزم
عواطف متواتر منایح متوال
چه دم زنم ز خراسان و اهل احسانش
که هستم از کفشان غرق بحر بر و نوال
فضایلی که شمردم درین قصیده خویش
گزافهای خطا بود و لافهای محال
دروغ ظلمت محض است و ناقدان سخن
ازان کنند عروسان شعر را خط و خال
صد انفعال رسد عاقبت عروسان را
ز مویهای دروغین به روز عرض جمال
جمال حجلهنشینان حی نیافت جمل
اگرچه بست شتربان به پای او خلخال
ز علم و فضل چه لافم به آن بود که زنند
رقم حدیث مرا در صحیفه جهال
درم خریده حرصم ستم خریده آز
مطیع حکم امانی مسخر آمال
به سان کوه گران جنبشم به راه هدی
به سان گوی سبک گردشم به کوی ضلال
هزار گنج گهر در ضمیر من پنهان
ز سفله طبعی خود غره گشتهام به سفال
ز زخم حادثه خط خط بود پی درمی
غبارناک رخ من چو تخته رمال
ز بس که بیخردم روز و شب همیگردم
ز دست بیخردان سو به سو چو قرعه فال
به زیر بار غمم بهر شادی فرزند
تهی ز شغل معادم پی معاش عیال
به حکم حرص و طمع میکنم به هر کشور
قصیدهها ابلاغ و رسالهها ارسال
مهیمنا به تعالی ذات اقدس تو
که نعت خاص وی آمد مهیمن متعال
به حق حلم عظیمت که کوههای گناه
به جنب آن نبود در عداد یک مثقال
به حق صفوت آدم که بود طینت او
سلاله گل فخار لازب صلصال
به حق شیث و علوم و مواهبی که بر او
نزول یافت ز فیض سحایب افضال
به حق نوحه نوح و صدای ناله او
کزان فتاد در ارکان زلتش زلزال
به بتشکن پدر ملت آن که صولت او
هیاکل صنمی را ز سنگ داد زوال
به پیر کرده پسر گم که همتش افروخت
ز ظلمت شب هجران فروغ صبح وصال
به معجزات شبانی که اژدهای عصاش
درون کشید برون از عدد عصی حبال
به نفخ کرده جبریل آن که نفخه روح
دمید در تن مقتول خنجر آجال
به حق احمد مرسل که از مساعی اوست
سعود اوج هدی رسته از حضیض وبال
به صدق صدیق آن شاه دین که بازآورد
به راه معذرت اصحاب رده را به قتال
به فر طلعت فاروق و ظل او که ازان
فرار کردی شیطان مارد محتال
به شرمگینی عثمان که جیش عسرت را
جهاز ساخت به بذل ذخایر اموال
به ذوالفقار علی آن دلاور عالی
که بود روز وغا قامع صف ابطال
به سر سینه سلمان و درد بودردا
به نور جان صهیب و ندای صبح بلال
به تابعین و به اتباع تابعین یعنی
متابعان نبی در موارد افعال
به رهروان ره دین که چون شمال و صبا
همیروند به یک حال در سهول و جبال
به واصلان که به نزهت سرای قدس قدم
ز عالم حدثان کرده اند حط رحال
که جامی آن که نهادی به پای و گردن او
ز وایههای طبیعت سلاسل اغلال
ازان سلاسل و اغلال مطلقش گردان
کزین قیود ز بود خودش گرفت ملال
به راه بندگیش جنبشی بده که درآن
به غیر تو دگری نبودش مآب و مآل
چو دادیش شرف گفتوگو بر آن دارش
که صرف شکر تو سازد لسان حال و مقال
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
منم چو گوی به میدان فسحت مه و سال
به صولجان قضا منقلب ز حال به حال
هوش مصنوعی: من مانند یک گوی در میدان وسیع زندگی هستم و در طول سال و زمان، تحت تاثیر سرنوشت و قضا به طور مداوم از حالتی به حالت دیگر تغییر میکنم.
به سال هشتصد و هفده ز هجرت نبوی
که زد ز مکه به یثرب سرادقات جلال
هوش مصنوعی: در سال 817 هجری که پیامبر اسلام از مکه به یثرب (مدینه) هجرت کرد، مراسم و جشنی با شکوه برگزار شد.
ز اوج قله پروازگاه عز قدم
بدین حضیض هوان سست کردهام پر و بال
هوش مصنوعی: من از اوج قله پرواز، که جایگاه عالی من است، به این پایینترین نقطه افتادهام و بال و پرم را با بیحالی رها کردهام.
به هشتصد و نود و سه کشیدهام امروز
زمام عمر درین تنگنای حس و خیال
هوش مصنوعی: من امروز در سن 893 سالگی، زندگیام را در این محدوده تنگ احساس و خیال تحت کنترل دارم.
میان این دو حد از مدت بقا برمن
چه ورطهها که گذشت از تحول احوال
هوش مصنوعی: در این دنیای موقتی، چه مشکلات و چالشهایی بر من گذشته است که در طول زمان با تغییرات مختلف روبرو شدم.
به پشت باز فتادم نخست یک چندی
بدان مثابه که باشد طبیعت اطفال
هوش مصنوعی: به پشت خوابیدم و برای مدتی مثل بچهها رفتار کردم.
نکرده هیچ گنه بود چون گنهکاران
به مهد تربیتم بسته دست و پا به دوال
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که فردی که در دامان تربیت درست و سالم بزرگ شده، هیچ خطایی نکرده است، ولی مانند گنهکاران در محدودیتها و دشواریهایی قرار گرفته است که آنها را درگیر کرده است.
قدم ز رفتن لنگ و کف از گرفتن شل
دهان ز خوردن بند و زبان ز گفتن لال
هوش مصنوعی: در این بیت شاعری به وضعیت انسانی اشاره میکند که در کارهای مختلف دچار ناتوانی و مشکل است. او با قدمی ناهماهنگ و سختی در راه رفتن، دستش ضعیف و ناتوان از گرفتن چیزی، دهانی که به راحتی نمیتواند چیزی بخورد، و زبانی که قادر به صحبت کردن نیست، توصیف میشود. این تصویر به بیان احساس محدودیت و ناتوانی در زندگی فرد میپردازد.
ز نوک هر مژه خون جگر نیفشانده
نیامده به گلو شیر صافیم چو زلال
هوش مصنوعی: هر مژه من از درد دل خون میبارد و این احساس تلخ هیچگاه به حنجرهام نمیرسد، ما همچنان مانند شیری خالص و زلال باقی میمانیم.
وز آن پسم نرسیده هنوز قوت عقل
به پایهای که یمین را جدا کنم ز شمال
هوش مصنوعی: من هنوز به اندازهای عقل به دست نیاوردهام که بتوانم راست را از چپ تشخیص دهم.
ز حجر مرحمت مادرم کشید به جبر
عنایت پدر مشفق حمیدهخصال
هوش مصنوعی: از دلسوزی مادر و محبت پدر، بهناچار در محیطی خجسته و خوش رفتار بزرگ شدم.
به دست صنع معلم سپرد دست مرا
به پای طبع من از عقل او نهاد عقال
هوش مصنوعی: به دست خالق و سازنده، مرا به معلم سپردند؛ در حالی که استعداد من تحت کنترل عقل او قرار دارد و به نوعی محدود شده است.
فشاند جان مرا در زمین استعداد
ز حرفهای هجا تخم علم و فضل و کمال
هوش مصنوعی: روح من را در زمینِ استعداد پاشیدهاند، به کمک کلمات و آوایی که بذر علم، فضیلت و کمال را میکارد.
گشاد باصره را از نقوش خطیشان
ره نظر به عروسان عنبرین سربال
هوش مصنوعی: چشمهای باز و تیزبین به زیباییها و نشانههای هنری توجه میکنند و به طرف عروسانی که مانند عنبر زیبا و دلنشین هستند، مینگرند.
رساند ناطقه را در وجود لفظیشان
به منتهای بیان در مجاری اقوال
هوش مصنوعی: گوینده توانسته است با استفاده از کلمات و عبارات، معنای عمیق و کاملی را در سخنان خود انتقال دهد و به بهترین شکل ممکن آن را بیان کند.
ز حرفحرف کلامم هجیکنان گذراند
چو رهروی که به پایش بود نهاده شکال
هوش مصنوعی: عبارت به معنای این است که کسی در حال صحبت کردن و بیان کلماتش، به آرامی و با دقت پیش میرود، همانند مسافری که با دقت و احتیاط، قدم به قدم مسیرش را طی میکند. در واقع، این تصویر نشاندهندهی کسی است که با فکر و تأمل در کلامش، به سوی هدفش میرود.
وز آن سپس چو زپایم شکال را برداشت
شدم روانه به مقصد به گام استعجال
هوش مصنوعی: بعد از اینکه پایم را از آن جا برداشتند، به سرعت و با عجله راهی مقصد شدم.
ز باء بسمله تا سین ختم ناس مرا
عبور داد بر این منهج و بر این منوال
هوش مصنوعی: از ابتدای بسمالله تا پایان ناس، مرا در این مسیر و به همین شیوه راهنمایی کرد.
درآمدم پس ازان در مقام کسب علوم
ممارسان فنون را فتاده در دنبال
هوش مصنوعی: بعد از ورود به مرحلهی یادگیری علوم، متوجه شدم که انسانهای حرفهای در این فنون، به دنبال من هستند.
ز نحویان طلبیدم قواعد اعراب
ز صرفیان شنویدم ضوابط اعلال
هوش مصنوعی: از نحویان خواستم تا اصول اعراب را به من بیاموزند و از صرفیان شنیدم که قوانین اعلال چیست.
ز قول شارح هر منطقیم شد ملکه
طریق کسب مطالب به فکر و استدلال
هوش مصنوعی: از گفتهی توضیحدهندهی هر منطقی، ملکهای در ما شکل میگیرد که مسیر بهدست آوردن آگاهیها و اطلاعات را با تفکر و استدلال طی میکند.
پی دخول به بیت فواید حکمی
زدم به درس حکیمان در جواب و سوال
هوش مصنوعی: من به منظور ورود به شرح و فوائد اندیشههای حکمی، به مطالعه و بحث در مورد تعالیم حکیمان پرداختم و به پرسشها و پاسخهای آنان توجه کردم.
گهی به برزن مشائیان نهادم پای
گهی به دامن اشراقیان زدم چنگال
هوش مصنوعی: گاهی در کوچه و خیابان با مشائیان گام برداشتهام و گاهی نیز با اشراقیان به نوازش و بازی پرداختهام.
به دست فکرت مشکلگشای بگشادم
ز شاهدان طبیعی براقع اشکال
هوش مصنوعی: با تفکر و ذهن خلاق خودم، توانستم مشکلات را حل کنم و به باز کردن قفل سوالات پیچیده بپردازم.
به کلک صورت معنی نمای بنهادم
برای فهم ریاضی بدایع اشکال
هوش مصنوعی: با هنر خود، زیباییهای شکلها را به تصویر کشیدم تا مفاهیم ریاضی آنها را بهتر درک کنم.
نمود نور الهی ز پرده دل روی
شدم ز پرتو آن مشکلات را حلال
هوش مصنوعی: با نور الهی در دل خود آشنا شدم و به واسطهی آن، توانستم بر مشکلات غلبه کنم.
ز علم فقه و اصولش تمام دانستم
که چیست مستند حکم هر حرام و حلال
هوش مصنوعی: از علم فقه و اصول آن به طور کامل درک کردم که دلیل و منبع هر حکم حرام و حلال چیست.
شد از روات حدیث و اثر مرا روشن
ره پیمبر و آیین صحب و سیرت آل
هوش مصنوعی: با مطالعه روایتها و آثار، مسیر پیامبر و روش زندگی اهل بیت برای من روشن شد.
چو در سرایر قرآن شدم مجاهده کش
درآن مجاهده جایز نداشتم اهمال
هوش مصنوعی: وقتی به مطالعه قرآن پرداختم، متوجه شدم که در آنجا جایی برای سستی و بیتوجهی نیست و باید سخت کوشید.
ز حد و مطلع و ظهر و ز بطن او کردم
به قدر حوصله رفع غیاهب اجمال
هوش مصنوعی: من به اندازهی توان خود، پردهها و ابهامات را کنار زدم و به تبیین و روشنسازی موضوعات پرداختم.
نشد ز علم مجرد چو کام من حاصل
برآن شدم که کنم آن علوم را اعمال
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه نتوانستم از علم مجرد به خواستهام برسم، تصمیم گرفتم که آن علوم را به کار ببرم و به عمل درآورم.
زدم قدم به صف صوفیان صافی دل
که نیست مقصدشان از علوم جز اعمال
هوش مصنوعی: من به جمع صوفیان با دلهای پاک قدم گذاشتم، زیرا هدف آنها از دروس و علوم، تنها عمل کردن و رفتار نیکوست.
صفیر ذکر زدم بالعشی و الاشراق
ندیم فکر شدم بالغدو و الاصال
هوش مصنوعی: در صبح و شام، به یاد خداوند ذکر گفتم و در طول روز، اندیشهام را پرورش دادم.
ز ذکر و فکر رسیدم به مشهدی که گرفت
حجاب کون ز وجه حقیقت اضمحلال
هوش مصنوعی: به یاد و تفکر، به مکانی معنوی رسیدم که پرده دنیا از چهره حقیقت کنار رفت و آنچه واقعی است نمایان شد.
وجود واحد و نور بسیط را دیدم
عیان به صورت اضواء و هیئت اظلال
هوش مصنوعی: من وجود یگانه و نور خالص را به وضوح در قالب نورهای مختلف و سایهها مشاهده کردم.
نمود کثرت ظاهر ز وحدت باطن
به سان دوره آتش ز شعله جوال
هوش مصنوعی: این بیت به ما میگوید که تنوع و کثرت در ظاهر، ناشی از یک اصل واحد و درونی است. مانند اینکه آتش در سطح خودش میتواند به شکلهای مختلفی دیده شود، اما در نهایت همه آنها از یک شعله واحد نشأت میگیرند. بنابراین، آنچه به نظر میرسد متفاوت و متعدد باشد، در واقع ریشه در یک حقیقت واحد دارد.
بود بقا صفت او و در مراتب خلق
نیافت نام بقا جز تعاقب امثال
هوش مصنوعی: او تنها در صفت وجودش جاودان است و در میان موجودات، نام جاودانگی تنها به تناوب و تکرار نمونهها تعلق میگیرد.
ز طور طور گذشتم بسی ولی هرگز
ز فکر شعر نشد حاصلم فراغت بال
هوش مصنوعی: من از کوههای بلند و دشوار زیادی عبور کردم، اما هیچگاه نتوانستم از فکر شعر و شاعری رها شوم و آرامش پیدا کنم.
هزار بار ازین شغل توبه کردم لیک
ازان نبود گزیرم چو سایر اشغال
هوش مصنوعی: هر بار تصمیم گرفتهام که از این کار دست بکشم، اما نتوانستم، مانند دیگر کارها.
بلی گزیر چه امکان ز هرچه کلک قضا
نوشت بر سرکس در مبادی آزال
هوش مصنوعی: البته که گریز از سرنوشت و نوشتههای تقدیر برای هیچکس امکانپذیر نیست. هر چیزی که مقدر شده، بر سر هر فردی در آغاز عمرش نوشته شده است.
چنان به شعر شدم شهره در بسیط جهان
که شد محیط فلک زین ترانه مالامال
هوش مصنوعی: من در شعر به حدی معروف شدم که آوازهام تمام عالم را فراگرفته و آسمان نیز از این نوازش پر شده است.
عروس دهر پی زیب گوش و گردن خویش
ز سلک گوهر نظمم گرفت عقد لال
هوش مصنوعی: عروس زمان، زیباییهای گوش و گردن خود را از رشتهای از جواهرات به تن کرده و بهعنوان نمادی از زیبایی، در سکوت و آرامش، بند ازدواج بسته است.
سرود عیش ز گفتار من کند مطرب
ره سماع ز اشعار من زند قوال
هوش مصنوعی: مطرب با گفتار من جشن و سروری برپا میکند و قوال با اشعارم به راه سماع میپردازد.
اگر به فارس رود کاروان اشعارم
روان سعدی و حافظ کنندش استقبال
هوش مصنوعی: اگر کاروان اشعارم به سرزمین فارس برود، سعدی و حافظ به آن استقبال میکنند.
وگر به هند رسد خسرو و حسن گویند
که ای غریب جهان مرحبا تعال تعال
هوش مصنوعی: اگر خسرو و حسن به هند بروند، مردم خواهند گفت: ای غریبه و مسافر، خوش آمدی و بیایید، بیایید!
ز بس که سوی هر اقلیم گفت و گویم رفت
شدند سخره اقوال من همه اقیال
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه من در هر منطقهای صحبت میکنم و نظراتم را بیان میکنم، همه صحبتهایم به سخره گرفته میشود و به اصطلاح مورد تمسخر قرار میگیرد.
گهی ز روم نویسد سلام من قیصر
گهی ز هند فرستد پیام من چیپال
هوش مصنوعی: گاهی از روم، قیصر برای من سلام میفرستد و گاهی از هند، پیام من را چیپال میسازد و ارسال میکند.
رسد ز والی ملک عراق و تبریزم
عواطف متواتر منایح متوال
هوش مصنوعی: از جانب والی عراق و تبریز، احساسات و محبتهای مداوم و بیپایانی به ما میرسد.
چه دم زنم ز خراسان و اهل احسانش
که هستم از کفشان غرق بحر بر و نوال
هوش مصنوعی: من از خراسان و مردم نیکوکار آن صحبت میکنم، چرا که خودم در دریای عظیم این مهربانی و بخشش غوطهور هستم.
فضایلی که شمردم درین قصیده خویش
گزافهای خطا بود و لافهای محال
هوش مصنوعی: فضایلی که در این شعر ذکر کردم، اشتباهات و ادعای بیاساس بودند.
دروغ ظلمت محض است و ناقدان سخن
ازان کنند عروسان شعر را خط و خال
هوش مصنوعی: دروغ یک تاریکی کامل است و افرادی که به داوری دربارهی گفتار میپردازند، برای شاعرانی که زیر نور حقیقت میدرخشند، نشانهها و ویژگیهایی را معین میکنند.
صد انفعال رسد عاقبت عروسان را
ز مویهای دروغین به روز عرض جمال
هوش مصنوعی: به زودی عروسان به خاطر مویهای مصنوعی و غیرواقعی، به روزی خواهند رسید که زیبایی واقعی خود را به نمایش بگذارند.
جمال حجلهنشینان حی نیافت جمل
اگرچه بست شتربان به پای او خلخال
هوش مصنوعی: زیبایی عروسهایی که در حجله نشستهاند، به راحتی قابل دسترسی نیست، هرچند که شتربان زنجیری به پای او بسته باشد.
ز علم و فضل چه لافم به آن بود که زنند
رقم حدیث مرا در صحیفه جهال
هوش مصنوعی: من از دانش و فضیلت خود نیازی به brag ندارم، چرا که تنها پیشرفت من در زندگی این است که داستان من را در کتابهای ناآگاهان ثبت کنند.
درم خریده حرصم ستم خریده آز
مطیع حکم امانی مسخر آمال
هوش مصنوعی: من با حرص و آز خود به بند کشیده شدهام و تحت ستم قرار دارم. تسلیم قوانین و شرایطی هستم که بهظاهر آسان به نظر میرسند، اما در واقع مرا به خواستههایم وابسته کردهاند.
به سان کوه گران جنبشم به راه هدی
به سان گوی سبک گردشم به کوی ضلال
هوش مصنوعی: من مانند کوهی قوی و استوار هستم که در مسیر هدایت حرکت میکنم و همچنان که یک گوی سبک به دور خود میچرخم، به سمت بیراهه و گمراهی هم میروم.
هزار گنج گهر در ضمیر من پنهان
ز سفله طبعی خود غره گشتهام به سفال
هوش مصنوعی: در درون من هزاران گنج و الماس نهفته است، اما به خاطر خودبینی و نفس پستی که دارم، به چیزهای ناچیز و بیارزش دل خوش کردهام.
ز زخم حادثه خط خط بود پی درمی
غبارناک رخ من چو تخته رمال
هوش مصنوعی: زخمی که از حادثهها بر چهره من نشسته، شبیه خطوطی است که بر روی یک تخته رمل وجود دارد و چهرهام به خاطر غبار و خمیدگی خاصی که دارد، به آن شباهت پیدا کرده است.
ز بس که بیخردم روز و شب همیگردم
ز دست بیخردان سو به سو چو قرعه فال
هوش مصنوعی: به خاطر نادانیام، روز و شب دائما در حال چرخیدن هستم و از دست افراد نادان به این سو و آن سو میروم، مانند قرعهای که برای خوششانسی میکشند.
به زیر بار غمم بهر شادی فرزند
تهی ز شغل معادم پی معاش عیال
هوش مصنوعی: به خاطر غمهایی که دارم، برای شادی فرزندم، مجبورم که از شغل خود بگذرم و به دنبال تأمین معیشت خانواده باشم.
به حکم حرص و طمع میکنم به هر کشور
قصیدهها ابلاغ و رسالهها ارسال
هوش مصنوعی: به خاطر حرص و خواهشهای شخصیام، برای هر کشوری شعرها و نوشتههایم را میفرستم.
مهیمنا به تعالی ذات اقدس تو
که نعت خاص وی آمد مهیمن متعال
هوش مصنوعی: ای معشوقه مهربان، تو را به عظمت و والایی وجودت میستایم، چرا که وصف و ویژگی خاص تو بر نگین برتر از همه جلوههاست.
به حق حلم عظیمت که کوههای گناه
به جنب آن نبود در عداد یک مثقال
هوش مصنوعی: به حق صبر و بزرگی تو، کوههای گناه در برابر آن به اندازه یک دانه نیز به شمار نمیآیند.
به حق صفوت آدم که بود طینت او
سلاله گل فخار لازب صلصال
هوش مصنوعی: به حقیقت، آدم برگزیدهای است که از خاکی ساخته شده و آن خاک، ریشهدار و با ارزش است.
به حق شیث و علوم و مواهبی که بر او
نزول یافت ز فیض سحایب افضال
هوش مصنوعی: به حق شیث و دانشها و نعمتهایی که بر او نازل شد، از فیض بارش رحمتها و خوبیها.
به حق نوحه نوح و صدای ناله او
کزان فتاد در ارکان زلتش زلزال
هوش مصنوعی: بهراستی که صدای نوحهخوانی نوح و نالههای او، بهقدری عمیق و تاثیرگذار است که از شدت درد و ناامیدی، لرزه به جان زمین انداخت.
به بتشکن پدر ملت آن که صولت او
هیاکل صنمی را ز سنگ داد زوال
هوش مصنوعی: به پدر ملت، که بتشکن است، اشاره شده؛ کسی که قدرت و عظمت او بتها و معابد سنگی را به نابودی کشانده و به زوال رسانده است.
به پیر کرده پسر گم که همتش افروخت
ز ظلمت شب هجران فروغ صبح وصال
هوش مصنوعی: در اینجا به جوانی با تجربه و ثبات اشاره میشود که با تلاش و اقدامش، روشنایی و امید را در دل خود ایجاد کرده و از تاریکی و فراق عبور کرده است. او توانسته است صبحی را رقم بزند که نوید وصل و نزدیکی را میدهد.
به معجزات شبانی که اژدهای عصاش
درون کشید برون از عدد عصی حبال
هوش مصنوعی: شبانانی که به معجزات الهی ایمان دارند، میتوانند به قدرتی اشاره کنند که در آن اژدها به دستشان تبدیل میشود و به فراتر از محدودیتها و شمارشها میرسند.
به نفخ کرده جبریل آن که نفخه روح
دمید در تن مقتول خنجر آجال
هوش مصنوعی: به وزش روح القدس، روح زندگی به جسم آن کشتهای که با خنجر به قتل رسیده، دمیده شد.
به حق احمد مرسل که از مساعی اوست
سعود اوج هدی رسته از حضیض وبال
هوش مصنوعی: به حق پیامبر احمد که تلاشهای او سبب رستاخیز سعادت و هدایت است، از آلام و مشکلات رها شدهایم.
به صدق صدیق آن شاه دین که بازآورد
به راه معذرت اصحاب رده را به قتال
هوش مصنوعی: در این بیت به صداقت و راستگویی یکی از شخصیتهای مذهبی اشاره شده است که تلاش کرده تا افرادی را که به دلیل اختلافات دینی به سمت انحراف رفتهاند، به مسیر درست برگرداند و از آنها بخواهد که به خاطر اتحاد و یکپارچگی، به جنگ و نزاع نپردازند. در واقع، این بیت به مفهوم بخشش و دعوت به صلح در مواجهه با اختلافات اشاره دارد.
به فر طلعت فاروق و ظل او که ازان
فرار کردی شیطان مارد محتال
هوش مصنوعی: به روشنی چهرهی فردی بزرگ و تحت حمایت او که از آن فراری شدهای، شیطان مکار و فریبنده به تو نزدیک خواهد شد.
به شرمگینی عثمان که جیش عسرت را
جهاز ساخت به بذل ذخایر اموال
هوش مصنوعی: به دلیل خجالت عثمان، او برای رفع فقر و تنگدستی، با نثار کردن ثروتهایش، اقدام کرد.
به ذوالفقار علی آن دلاور عالی
که بود روز وغا قامع صف ابطال
هوش مصنوعی: این بیت به ذکر دلاوری و شجاعت علی (ع) میپردازد، اشاره به شمشیر معروف او، ذوالفقار، دارد و به عظمت او در میدان جنگ و رویارویی با دشمنانش اشاره میکند. علی (ع) در دوران نبردها، قهرمان واقعی و پیشتاز در سرکوب دشمنان و غلبه بر نیروهای پلید بوده است.
به سر سینه سلمان و درد بودردا
به نور جان صهیب و ندای صبح بلال
هوش مصنوعی: سلمان در دل خود درد و رنجی دارد و در حالی که به نور جان صهیب نظر دارد، صدای صبح بلال را میشنود.
به تابعین و به اتباع تابعین یعنی
متابعان نبی در موارد افعال
هوش مصنوعی: به پیروان و کسانی که پس از آنها آمدهاند، همانند کسانی که پیامبر را دنبال کردند، در مورد اعمال و رفتارشان اشاره میشود.
به رهروان ره دین که چون شمال و صبا
همیروند به یک حال در سهول و جبال
هوش مصنوعی: به پیروان راه دین که مانند باد شمال و صبا با هم در حال حرکتاند، چه در دشتها و چه در کوهها.
به واصلان که به نزهت سرای قدس قدم
ز عالم حدثان کرده اند حط رحال
هوش مصنوعی: افرادی که به بهشت و سرای پاک و قدسی رسیدهاند، از دنیای مادی و عادی فاصله گرفته و در آنجا اقامت گزیند.
که جامی آن که نهادی به پای و گردن او
ز وایههای طبیعت سلاسل اغلال
هوش مصنوعی: جامی که بر پای و گردن او زنجیرهایی از ویژگیهای طبیعی قرار دارد.
ازان سلاسل و اغلال مطلقش گردان
کزین قیود ز بود خودش گرفت ملال
هوش مصنوعی: از آن زنجیرها و قیدهایی که او را محاصره کرده، رها کن، زیرا این محدودیتها از خود او ناشی شده و باعث ناراحتیاش شده است.
به راه بندگیش جنبشی بده که درآن
به غیر تو دگری نبودش مآب و مآل
هوش مصنوعی: در مسیر بندگیاش حرکتی به او بده که در آن تنها تو و هیچ کس دیگری مورد توجه او نباشد و سرانجامش تنها به تو ختم شود.
چو دادیش شرف گفتوگو بر آن دارش
که صرف شکر تو سازد لسان حال و مقال
هوش مصنوعی: وقتی تو مقام و ارزشی به او عطا کردی، باید آن را در نظر بگیری که زبانش تنها برای قدردانی و بیان شکرگزاری نسبت به تو سخن خواهد گفت.