گنجور

شمارهٔ ۷۹

ز لعلت آن ز وی قدر شکر هیچ،
ندارم رنگ جز خون جگر هیچ
به گرد آن میان گشتم کمروار
بسی، وز وی ندیدم جز کمر هیچ
دهانت نیست جز هیچ و میان نیز
وز ایشان کار عاشق هیچ بر هیچ
چو خوش‌خاطر نشینی با رقیبان
نباشد عاشقان را زین بتر هیچ
چو آرم تحفهٔ جان پیش چشمت
نماید مختصر، وان مختصر هیچ
نبینی آب چشم و روی زردم
نباشد پیش شاهان سیم و زر هیچ
لب لعل و دهانْ هیچ است و جامی
همین لعل لبت خواهد، دگر هیچ

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز لعلت آن ز وی قدر شکر هیچ،
ندارم رنگ جز خون جگر هیچ
هوش مصنوعی: من از زیبایی تو هیچ چیز جز خون دل را ندارم و هیچ رنگ و روی دیگری به جز این نمی‌بینم.
به گرد آن میان گشتم کمروار
بسی، وز وی ندیدم جز کمر هیچ
هوش مصنوعی: در آن مکان گرد او چرخیدم با نگرانی و شرم زیاد، و از او جز کمرش چیزی ندیدم.
دهانت نیست جز هیچ و میان نیز
وز ایشان کار عاشق هیچ بر هیچ
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی بیانگر این است که حرف‌های میانه یا گفتگوهای معمولی در واقع بی‌معنا هستند و هیچ تأثیری بر عشق و احساسات ندارند. به نوعی به عدم اهمیت و بی‌محتوایی صحبت‌ها اشاره می‌کند.
چو خوش‌خاطر نشینی با رقیبان
نباشد عاشقان را زین بتر هیچ
هوش مصنوعی: وقتی که با رقیبان به خوبی و خوشدلی بنشینی، برای عاشقان هیچ چیز بدتر از این نیست.
چو آرم تحفهٔ جان پیش چشمت
نماید مختصر، وان مختصر هیچ
هوش مصنوعی: وقتی هدیه‌ی جانم را به تو تقدیم می‌کنم، ممکن است به نظر کوچک بیاید، اما آن کوچک‌بودن هیچ ارزشی ندارد.
نبینی آب چشم و روی زردم
نباشد پیش شاهان سیم و زر هیچ
هوش مصنوعی: نگاهی به حال و روز من نکن، حتی اگر از غم و اندوه می‌بارم و رنگم پریده است، چرا که در نزد پادشاهان طلا و نقره هیچ ارزشی ندارم.
لب لعل و دهانْ هیچ است و جامی
همین لعل لبت خواهد، دگر هیچ
هوش مصنوعی: لب‌های قرمز و دهان هیچ اهمیتی ندارند و تنها چیزی که من می‌خواهم، همان لعل لب توست، و بیشتر از این هیچ چیز برایم مهم نیست.

حاشیه ها

1400/09/02 11:12
حمید حسنی HAMIDHASSANI۱۹۶۸@GMAIL.COM

درود بر شما.

پیشنهاد می‌کنم غزل را به این شکل درج بفرمایید:

 

ز لعلت آن ز وی قدر شکر هیچ،

ندارم رنگْ جز خون جگر هیچ

 

به گرد آن میان گشتم کمروار

بسی، وز وی ندیدم جز کمر هیچ

 

دهانت نیست جز هیچ و میان نیز

وز ایشان کار عاشق هیچ بر هیچ

 

چو خوش‌خاطر نشینی با رقیبان

نباشد عاشقان را زین بتر هیچ

 

چو آرم تحفهٔ جان پیش چشمت

نماید مختصر، وان مختصر هیچ

 

نبینی آب چشم و روی زردم

نباشد پیش شاهان سیم و زر هیچ

 

لب لعل و دهانْ هیچ است و جامی

همین لعل لبت خواهد، دگر هیچ