گنجور

شمارهٔ ۶۶

ای خوش آن عاشق که با یار خود است
زنده از دیدار دلدار خود است
خرم آن بلبل که با گلبانگ شوق
کرده جا برطرف گلزار خود است
می طپد نالان دل من گوییا
در سماع از ناله زار خود است
برندارد یار ما ز آیینه چشم
همچو ما مشتاق دیدار خود است
با لب نوشین طبیب آمد ولی
در کمین جان بیمار خود است
کی چشد ذوق گرفتاری عشق
هر که چون زاهد گرفتار خود است
عمر جامی گرچه در کار تو رفت
تا تو رفتی بی تو در کار خود است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای خوش آن عاشق که با یار خود است
زنده از دیدار دلدار خود است
هوش مصنوعی: چه نیکوست حال عاشقی که در کنار محبوبش زندگی می‌کند و از دیدار معشوق خود شاداب و زنده است.
خرم آن بلبل که با گلبانگ شوق
کرده جا برطرف گلزار خود است
هوش مصنوعی: خوشحال آن پرنده‌ای است که با سرودی عاشقانه، در جایی که گل‌ها می‌روید، حضور دارد و از زیبایی‌های آن لذت می‌برد.
می طپد نالان دل من گوییا
در سماع از ناله زار خود است
هوش مصنوعی: دل من به شدت ناراحت و نگران است، گویی در حال رقص و سماع ناشی از ناله و غم خود به سر می‌برد.
برندارد یار ما ز آیینه چشم
همچو ما مشتاق دیدار خود است
هوش مصنوعی: یار ما به مانند خود ما، به دیدار و دیدن علاقمند است و از آینه چشمش این اشتیاق را نمی‌تواند پنهان کند.
با لب نوشین طبیب آمد ولی
در کمین جان بیمار خود است
هوش مصنوعی: در اینجا دکتر با لب‌هایی شیرین و خوش‌گفتار نزد بیمار آمده است، اما در واقع در کمین جان بیمار خود قرار دارد. یعنی ممکن است ظاهراً نیکو و مهربان به نظر برسد، اما در دل نیت دیگری داشته باشد.
کی چشد ذوق گرفتاری عشق
هر که چون زاهد گرفتار خود است
هوش مصنوعی: هیچ‌کس طعم لذت عشق را نمی‌چشد، مگر اینکه مثل زاهدی که به خود گرفتار است، در بند آن باشد.
عمر جامی گرچه در کار تو رفت
تا تو رفتی بی تو در کار خود است
هوش مصنوعی: عمر ما در تلاش برای رسیدن به تو سپری شد، اما تو که رفتی، حالا بدون تو، در کار خود مشغولم.