شمارهٔ ۶۰
به غمزه چشم تو درس ستمگری آموخت
به خط لبت سبق روح پروری آموخت
ز لطف در بناگوش تو تعالی الله
که فیض نور سعادت به مشتری آموخت
دبیر مکتب حسنت ازان عذار جبین
خط مزوری و لوح دلبری آموخت
به طرف باغ گذشتی فکنده طره به دوش
چمن طراوت ازان سنبل طری آموخت
چرا نهان شوی از چشم ما اگرنه تو را
رقیب دیوصفت عادت پری آموخت
زوال هستی خودخواست از ستردن موی
مجردی که رموز قلندری آموخت
بهای لعل تو جان جامی از تو دانسته ست
خوش آن که قیمت جوهر ز جوهری آموخت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به غمزه چشم تو درس ستمگری آموخت
به خط لبت سبق روح پروری آموخت
هوش مصنوعی: چشمهای تو با نگاههای فریبندهاش به من آموخت که چطور میتوانم ستم کنم، و لبان تو نیز به من هنر پرورش روح و احساس را یاد داد.
ز لطف در بناگوش تو تعالی الله
که فیض نور سعادت به مشتری آموخت
هوش مصنوعی: از رحمت خداوند در گوشهای تو، که برکت نور خوشبختی را به مشتری آموزش داد.
دبیر مکتب حسنت ازان عذار جبین
خط مزوری و لوح دلبری آموخت
هوش مصنوعی: معلم درس زیبایی و جذابیت چهرهات را از خط زیبای جبینت آموخته و با این زیبایی دست به نوشتن دلربایی زده است.
به طرف باغ گذشتی فکنده طره به دوش
چمن طراوت ازان سنبل طری آموخت
هوش مصنوعی: تو از کنار باغ گذشتی و موهای زیبایت را بر دوش خود انداختی، سبزهها از بوی طراوت سنبلهای خوشبویت آموختند.
چرا نهان شوی از چشم ما اگرنه تو را
رقیب دیوصفت عادت پری آموخت
هوش مصنوعی: چرا از دیده ما پنهان میشوی؟ اگر اینطور است که رقیب تو، با صفات شیطانیاش، به تو عادت کرده است.
زوال هستی خودخواست از ستردن موی
مجردی که رموز قلندری آموخت
هوش مصنوعی: زوال و نابودی وجود، انتخاب خود فرد است. این امر به خاطر از بین بردن موی زنی مجرد است که به رموز و اسرار زندگی قلندری پی برده است.
بهای لعل تو جان جامی از تو دانسته ست
خوش آن که قیمت جوهر ز جوهری آموخت
هوش مصنوعی: بهای ارزشمند تو را مانند جان میداند و خوشا به حال کسی که ارزش واقعی یک چیز را از خود آن چیز دریابد.