گنجور

شمارهٔ ۳۱

صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت
که چرا سر دل از بلبل آشفته نهفت
باد گفت این همه خندان لبیش زان سبب است
که فرو خورد به دل خون و به کس راز نگفت
کی شود آینه طلعت یار آن سالک
کز غبار دگران ساحت اندیشه نرفت
هیچ سودی نکند شب همه شب بیداری
دیده بخت چو در موعد دیدار بخفت
دارم آویزه گوش خرد از پیر مغان
این گهر را که به الماس عبارت می سفت
کای پسر گر هوس همرهی ما داری
شو تهی سایه صفت از خود و بر خاک بیفت
جامیا رنج طلب کش که نشد قدرشناس
هرکه را گوهر این بحر به دست آمد مفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت
که چرا سر دل از بلبل آشفته نهفت
هوش مصنوعی: صبح زود، از غنچه‌ای که هنوز نشکفته بود تعجب کردم که چرا دل بلبل از غم و شورش پنهان مانده است.
باد گفت این همه خندان لبیش زان سبب است
که فرو خورد به دل خون و به کس راز نگفت
هوش مصنوعی: باد گفت: این همه خنده و شادابی بر لب او به خاطر این است که در دل یاس و اندوهی پنهان دارد و هیچ‌کس را از آن آگاه نکرده است.
کی شود آینه طلعت یار آن سالک
کز غبار دگران ساحت اندیشه نرفت
هوش مصنوعی: کی می‌شود که آینه زیبایی محبوب، در اختیار آن سالکی قرار گیرد که از گرد و غبار دنیای دیگران، به دور مانده است؟
هیچ سودی نکند شب همه شب بیداری
دیده بخت چو در موعد دیدار بخفت
هوش مصنوعی: هرگز بیدار ماندن در شب فایده‌ای نخواهد داشت، چون سرنوشت وقتی می‌خوابد که زمان ملاقات فرا برسد.
دارم آویزه گوش خرد از پیر مغان
این گهر را که به الماس عبارت می سفت
هوش مصنوعی: از پیر مغان، نکته‌ای را می‌شنوم که همچون الماس به ارزش و جاودانگی باورها و اندیشه‌هاست.
کای پسر گر هوس همرهی ما داری
شو تهی سایه صفت از خود و بر خاک بیفت
هوش مصنوعی: ای پسر، اگر می‌خواهی همراه ما باشی، باید خود را از غرور و خودخواهی خالی کنی و به humility و فروتنی روی بیاوری. در غیر این صورت، به زمین می‌افتی و تو را به چشم نمی‌آورند.
جامیا رنج طلب کش که نشد قدرشناس
هرکه را گوهر این بحر به دست آمد مفت
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به جستجوی سختی‌ها و تلاش‌ها بپردازی، به یاد داشته باش که هر کسی که به جواهر این دریا برسد، ارزش آن را نمی‌شناسد.