گنجور

شمارهٔ ۲۴۳

تو نازنین جوانی و من پیر ناتوان
بر حال پیر مرحمتی می کن ای جوان
بر دامنت چه عار نشیند گر اوفتد
برخاک خشک سایه ات ای تازه ارغوان
کس جز تو شهریار نشاید اگر بفرض
شهری کنند خاصه بنا بهر نیکوان
کردی وداع و بار سفربستی و شدند
همراه تو هزار دل و جان چو کاروان
بهر خدا که باز نگر وز سرشک ما
بین سیلهای خون ز پی کاروان روان
تو می روی به مرکب رهوار و من ز اشک
صد پیک قطره زن ز پیت می کنم روان
جامی مگو که پای به دامان صبرکش
خود گو کزان جمال صبوری کجا توان

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو نازنین جوانی و من پیر ناتوان
بر حال پیر مرحمتی می کن ای جوان
هوش مصنوعی: ای جوان نازنین، تو جوانی زیبا و من پیری ضعیف هستم. خواهش می‌کنم به حال پیرمردی چون من مرحمتی کن.
بر دامنت چه عار نشیند گر اوفتد
برخاک خشک سایه ات ای تازه ارغوان
هوش مصنوعی: بر دامنت چه شرمی خواهد بود اگر سایه‌ات بر روی زمین خشک بیفتد، ای گل ارغوانی که تازگی و زیبایی را به همراه داری.
کس جز تو شهریار نشاید اگر بفرض
شهری کنند خاصه بنا بهر نیکوان
هوش مصنوعی: کسی جز تو شایسته این مقام نیست، حتی اگر بخواهند به خاطر نیکان، شهری را بسازند.
کردی وداع و بار سفربستی و شدند
همراه تو هزار دل و جان چو کاروان
هوش مصنوعی: تو وداع گفتی و بار سفر را بستی و هزاران دل و جان مانند یک کاروان با تو همراه شدند.
بهر خدا که باز نگر وز سرشک ما
بین سیلهای خون ز پی کاروان روان
هوش مصنوعی: به خاطر خدا بار دیگر بنگر و با چشمان اشک آلود ما، سیلاب‌های خون را که در پی کاروان در حال حرکت است، مشاهده کن.
تو می روی به مرکب رهوار و من ز اشک
صد پیک قطره زن ز پیت می کنم روان
هوش مصنوعی: تو سوار بر اسب نرینگی می‌شوی و من از شیوه اشک، قطره قطره ز خمیره‌ام می‌ریزم.
جامی مگو که پای به دامان صبرکش
خود گو کزان جمال صبوری کجا توان
هوش مصنوعی: نیا جامی از صبر و سکوت سخن بگو، زیرا از زیبایی و جذابیتِ صبر، هیچ کس نمی‌تواند بگوید.