گنجور

شمارهٔ ۲۲۷

سحر به گوشه محراب زاریی کردم
به یاد ابروی تو اشکباریی کردم
قرارگاه دلم زلف بی قرار تو بود
عجب مدار اگر بی قراریی کردم
هوای زلف و رخت در دلم کهن شده بود
ز نودمیده خطت تازه کاریی کردم
نبرد بار غمت پای صبر من از جای
به زیر بار غمت بردباریی کردم
بر آستان تو سودم به خاک روی نیاز
سگان کوی تو را حق گزاریی کردم
شبی به سوی تو گفتی گذر کنم چو خیال
در انتظار تو شب زنده داریی کردم
برآر حاجت جامی چو گفتمت حالش
که این فسانه به امیدواریی کردم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سحر به گوشه محراب زاریی کردم
به یاد ابروی تو اشکباریی کردم
هوش مصنوعی: در صبح زود، در جایی که نماز می‌خواندم، به یاد ابروی تو گریه کردم و اشک ریختم.
قرارگاه دلم زلف بی قرار تو بود
عجب مدار اگر بی قراریی کردم
هوش مصنوعی: دل من همیشه به خاطر زلف‌های پریشان تو آرامش داشت. عجیب نیست اگر به خاطر تو ناآرامی‌هایی از خود نشان دادم.
هوای زلف و رخت در دلم کهن شده بود
ز نودمیده خطت تازه کاریی کردم
هوش مصنوعی: دل من به یاد زلف و چهره‌ات همیشه پر از حس و حال قدیمی بود، اما با دیدن خط زیبای تو، احساس تازه‌ای در من شکل گرفت و کاری جدید انجام دادم.
نبرد بار غمت پای صبر من از جای
به زیر بار غمت بردباریی کردم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از دشواری‌ها و مشکلاتی که به خاطر غم و اندوهش تحمل کرده صحبت می‌کند. او می‌گوید که بار سنگین غم، صبرش را از او گرفته و در برابر این غم، در نهایت صبوری و بردباری نشان داده است. به نوعی، او به چالش‌هایی که در زندگی‌اش بر اثر غم‌ها با آن‌ها مواجه شده، اشاره می‌کند و از تلاشش برای تحمل آنها سخن می‌گوید.
بر آستان تو سودم به خاک روی نیاز
سگان کوی تو را حق گزاریی کردم
هوش مصنوعی: در برابر درگاه تو، سر به خاک می‌سایم و به خاطر نیازم به تو، دلیلی از محبت و ارادت به تو دارم.
شبی به سوی تو گفتی گذر کنم چو خیال
در انتظار تو شب زنده داریی کردم
هوش مصنوعی: شبی به طرف تو تصمیم گرفتم بیایم و در آن شب به خاطر تو بی‌خوابی کشیدم، مثل اینکه به یاد تو منتظر بودم.
برآر حاجت جامی چو گفتمت حالش
که این فسانه به امیدواریی کردم
هوش مصنوعی: درخواست دارم که با این حال و اوضاع، به من جامی بدهی، چرا که این داستان را با امید به تو آغاز کرده‌ام.