گنجور

شمارهٔ ۱۸۲

منم امروز و حالتی که مپرس
وز وداعت ملالتی که مپرس
رفتی و بی تو جان نرفت از تن
دارم از تو خجالتی که مپرس
مانده ز انکار عشق توست فقیه
در حجاب جهالتی که مپرس
مرغ تیر تو کرده نامه به پر
در هلاکم رسالتی که مپرس
بس هدایت طلب که از زلفت
رفته راه ظلالتی که مپرس
بهر آیینگیت صوفی شهر
داده دل را صقالتی که مپرس
شد چو طوطی ز شکرت جامی
مرغ شیرین مقالتی که مپرس

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم امروز و حالتی که مپرس
وز وداعت ملالتی که مپرس
هوش مصنوعی: من حالا در وضعی هستم که نیازی به پرسش درباره‌اش نیست و از جدایی و دوری تو احساس غم و ناراحتی می‌کنم که بهتر است درباره‌اش صحبت نکنیم.
رفتی و بی تو جان نرفت از تن
دارم از تو خجالتی که مپرس
هوش مصنوعی: تو رفته‌ای و هنوز جانم از تنم جدا نشده است، اما از تو شرمنده‌ام و بهتر است که این موضوع را نپرسید.
مانده ز انکار عشق توست فقیه
در حجاب جهالتی که مپرس
هوش مصنوعی: فقیه به خاطر انکار عشق تو در حالتی از نادانی باقی مانده است و بهتر است از او در این مورد سوال نکنید.
مرغ تیر تو کرده نامه به پر
در هلاکم رسالتی که مپرس
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که تیر تو به او اصابت کرده، نامه‌ای به پرش نوشته و من در حال نابودی‌ام. پیام آن را نپرس.
بس هدایت طلب که از زلفت
رفته راه ظلالتی که مپرس
هوش مصنوعی: بیشمار افرادی که به دنبال راهنمایی هستند، به خاطر جمال تو از راه راست منحرف شده‌اند و بهتر است از آن‌ها نپرسید.
بهر آیینگیت صوفی شهر
داده دل را صقالتی که مپرس
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی‌های تو، صوفی شهر دل را طوری پالوده کرده که حتی نپرسیدنی است.
شد چو طوطی ز شکرت جامی
مرغ شیرین مقالتی که مپرس
هوش مصنوعی: وقتی که طوطی از شکر شیرین مست شد، دیگر نیازی به پرسیدن سخنانش نیست.