شمارهٔ ۱۸۱
خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس
شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس
یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم
لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس
روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی
یافتم ذوقی ازان پرسش پنهان که مپرس
سر خوبانی و سامان جهان آشوبان
بی تو زانسان شده ام بی سر و سامان که مپرس
بامدادان که به گردن فکنی خلعت ناز
فتنه ها برزندت سر ز گریبان که مپرس
چه غم از ضربت چوگان ملامت که بود
با خودم حالی ازان گوی زنخدان که مپرس
بی تو جامی چو تنی مانده ز جان است جدا
از تن خویش که می گویدت ای جان که مپرس
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خنده ای زد لب تو بر من گریان که مپرس
شاکرم از لب خندان تو چندان که مپرس
هوش مصنوعی: لبخند تو بر من که در حال گریهام، تاثیری عمیق دارد. حتی اگر بخواهم دربارهاش صحبت کنم، تواناییاش را ندارم. از این لبخند شادمانهات، به قدری راضی و سپاسگزارم که نمیتوانم در موردش توضیح بدهم.
یاد آن روز که سر دهنت پرسیدم
لب گرفتی ز سر ناز به دندان که مپرس
هوش مصنوعی: به یاد روزی هستم که از تو درباره چیزی سوال کردم. تو به خاطر عشقت در سکوت ماندی و به جای جواب دادن، تنها با زیبایی و تفاوتی که در دندانهایت داشتی، جوابم را نداد.
روزی از بیم کسان زیر لبم پرسیدی
یافتم ذوقی ازان پرسش پنهان که مپرس
هوش مصنوعی: روزی به طور غیرمستقیم از من پرسیدی که آیا از آن سوال خوشحال شدم یا نه، و من به خاطر ترس از دیگران، پاسخ را پنهان نگه داشتم و به تو گفتم که این سوال را نپرس.
سر خوبانی و سامان جهان آشوبان
بی تو زانسان شده ام بی سر و سامان که مپرس
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، خوبان در آسمان و دنیا در حال آشفتگی هستند. من نیز به خاطر نبود تو مانند کسی هستم که از خود بیخود شده و هیچگونه آرامشی ندارم. دیگر از من دربارهام نپرس.
بامدادان که به گردن فکنی خلعت ناز
فتنه ها برزندت سر ز گریبان که مپرس
هوش مصنوعی: صبح که فرا برسد و تو در لباس زیبا و دلربا ظاهر شوی، دقت کن که فتنهها و پیچیدگیهای دنیا تو را نفریبند و از خون دلها و دستاوردهایی که داشتی غافل نشوی.
چه غم از ضربت چوگان ملامت که بود
با خودم حالی ازان گوی زنخدان که مپرس
هوش مصنوعی: نگران ضربات انتقاد دیگران نباش، زیرا خودم حال و روزی دارم که نیازی به سوال دربارهاش نیست.
بی تو جامی چو تنی مانده ز جان است جدا
از تن خویش که می گویدت ای جان که مپرس
هوش مصنوعی: بدون تو، لیوانی چون بدن مانده است که از روح خود جداست و به تو میگوید: ای جان، نپرس.