گنجور

شمارهٔ ۱۸۰

چو دید اشک روان مرا ستاره شناس
گرفت طالعم از سیر این ستاره قیاس
دهانت در ظلمات عدم نهان مانده ست
نه خضر برده به آن چشمه راه نی الیاس
رسیدم از خلش دل به جان دلم گویی
ز غمزه های تو خورده ست خرده الماس
ز اهل زهد ملول است طبع دردکشان
خواص را چه سر صحبت عوام الناس
میان نازکت افزون بود ز فهم عقول
چو سر غیب که بیرون بود ز درک حواس
جفای چرخ مرا بس سرم به سنگ ستم
مساز خرد و منه پیش آسیا دستاس
ز سر صبح ازل می زند نفس جامی
مباد شغل تو جز پاسداری انفاس

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو دید اشک روان مرا ستاره شناس
گرفت طالعم از سیر این ستاره قیاس
هوش مصنوعی: وقتی که او اشک‌های جاری من را دید، ستاره‌شناسی شروع به تحلیل کرد و سرنوشت من را از حرکت آن ستاره پیش‌بینی کرد.
دهانت در ظلمات عدم نهان مانده ست
نه خضر برده به آن چشمه راه نی الیاس
هوش مصنوعی: دهانت در تاریکی‌های عدم پنهان مانده است و نه خضر، که به آن چشمه راهی داشته باشد و نه الیاس.
رسیدم از خلش دل به جان دلم گویی
ز غمزه های تو خورده ست خرده الماس
هوش مصنوعی: به دل من اثرات عشق تو مانند تکه‌هایی از الماس نمایان شده است، گویی که از نگاه‌های زیبای تو آسیب دیده‌ام.
ز اهل زهد ملول است طبع دردکشان
خواص را چه سر صحبت عوام الناس
هوش مصنوعی: دل اهل زهد از دردکشان به تنگ آمده است؛ زیرا آنها نمی‌خواهند تنها با قشر عوام مردم صحبت کنند و در پی گفت‌وگو با افراد خاص و عمیق‌تر هستند.
میان نازکت افزون بود ز فهم عقول
چو سر غیب که بیرون بود ز درک حواس
هوش مصنوعی: در زیبایی و نازکی تو، فهم و درک عقل‌ها نسبت به تو ناکافی است، مانند رازهایی که فراتر از درک حواس انسان قرار دارند.
جفای چرخ مرا بس سرم به سنگ ستم
مساز خرد و منه پیش آسیا دستاس
هوش مصنوعی: سختی‌های زندگی مرا رنج می‌دهد، بر سرم سنگ ظلم نگذار و دستم را در آسیاب حوادث خرد نکن.
ز سر صبح ازل می زند نفس جامی
مباد شغل تو جز پاسداری انفاس
هوش مصنوعی: از آغاز صبح ازلی، نفس پر از زندگی جاری است. مبادا که مشغولیت تو تنها به نگهداری از این نفس‌ها محدود شود.