گنجور

شمارهٔ ۱۳۶

بر لبم تا نفسی می رود و می آید
همدم یاد کسی می رود و می آید
جان که از تن کند آمد شد کویت مرغیست
که به باغ از قفسی می رود و می آید
دعوی صدق محبت نه حد همچو منیست
در دل از تو هوسی می رود و می آید
دلم از محملت آویخته با ناله زار
چون معلق جرسی می رود و می آید
تن زارم ز تو در موج سرشک افتاده ست
بر سر آب خسی می رود و می آید
یاد روزی که مرا دیدی و گفتی این کیست
که درین کوی بسی می رود و می آید
بی تو از جان نبود بهره جز این جامی را
کش به یادت نفسی می رود و می آید

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر لبم تا نفسی می رود و می آید
همدم یاد کسی می رود و می آید
هوش مصنوعی: تا وقتی که نفس در سینم در حال آمد و رفت است، همواره یاد کسی در ذهنم در حال تکرار است.
جان که از تن کند آمد شد کویت مرغیست
که به باغ از قفسی می رود و می آید
هوش مصنوعی: زمانی که جان از بدن جدا می‌شود، به مانند پرنده‌ای است که از قفس خارج شده و به باغ می‌رود و در آنجا پرواز می‌کند و باز می‌گردد.
دعوی صدق محبت نه حد همچو منیست
در دل از تو هوسی می رود و می آید
هوش مصنوعی: عشق و محبت من به تو، مانند ادعای صداقت نیست. در دل من همیشه اشتیاق و تمایل به تو وجود دارد که مدام در حال آمد و رفت است.
دلم از محملت آویخته با ناله زار
چون معلق جرسی می رود و می آید
هوش مصنوعی: دل من از دوری تو و محبتی که به من داری آکنده از ناله و گریه است، مانند پرنده‌ای که به آرامی و با ناله‌ای حزن‌آمیز در آسمان پرسه می‌زند و می‌آید و می‌رود.
تن زارم ز تو در موج سرشک افتاده ست
بر سر آب خسی می رود و می آید
هوش مصنوعی: تن من به خاطر تو ضعیف و ناتوان شده است؛ همانند قطره اشکی که بر روی آب می‌افتد و با هر نسیم به این سو و آن سو می‌رود.
یاد روزی که مرا دیدی و گفتی این کیست
که درین کوی بسی می رود و می آید
هوش مصنوعی: به یاد روزی می‌افتم که تو مرا دیدی و پرسیدی این کیست که در این کوچه مدام در حال رفت و آمد است.
بی تو از جان نبود بهره جز این جامی را
کش به یادت نفسی می رود و می آید
هوش مصنوعی: بدون تو زندگی برایم معنایی ندارد، فقط همین یک جرعه را برای تو می‌نوشم. به یاد تو نفس‌هایم می‌آیند و می‌روند.