گنجور

شمارهٔ ۳ - در مرثیه برادر است این

تا کی زمانه داغ غمم بر جگر نهاد
یک داغ نیک ناشده داغی دگر نهد
هر داغ کاورد قدری رو به بهتری
آن داغ را گذارد و داغ بتر نهد
زیر هزار کوه غمم پست و گر دهد
دستش هزار کوه دگر بر زبر نهد
بر خوان میهمانی او حاضر ار شوم
پیش من از کباب جگر ماحضر نهد
صد زهر ناب تعبیه شد در آن میان
در کام عیش من به مثل گر شکر نهد
چون درنیاید از در احسان و لطف کاش
رختم ازین سراچه حرمان بدر نهد
دانی که چیست بالش راحت ازو مرا
خشتی که روز واقعه ام زیر سر نهد
از بیم مرگ اگر چه دل و جان جراحت است
مرغی به تنگنای قفس بود پای بست
دست قضا به لطف قفس را بر او شکست
بگشاد بال صدق و صفا در فضای قدس
جولان کنان به کنگر قصر بقا نشست
نادان که جز مضیق قفس جا ندیده بود
در ماتمش به ناخن اندوه چهره خست
دانا که داشت آگهی از فسحت چمن
شکر خدای گفت که مرغ از قفس برست
مرغ است جان پاک و قفس این طلسم خاک
این مرغ بس بلند و قفس نیک تنگ و پست
مرغ تو گر نه بسته پر است این قفس چرا
بر خویشتن نمی شکنی ای قفس پرست
جامی شکستن قفس آسان شود تو را
گر جلوه گاه مرغ ببینی چنانکه هست
بیرون این قفس همه باغ است و نوبهار
خرم دلی که روضه قدسش نشیمن است
فارغ ز رنج و محنت این تیره گلخن است
منشین درین سرای مسدس که عاقبت
جای اقامت تو سرای مثمن است
روشن دلی کجا که بود روشناس گل
و آزاده ای کجا که زباندان سوسن است
تا بنگرد که هست گلی سرزده ز گل
گل چهره ای که در ته گل کرده مسکن است
تا بشنود که سوسن آزاده ده زبان
پر فن سخنوری ست کش از خاک مدفن است
جامی نظر سوی چمن افکن ببین که گل
زینسان چرا به خون دل آلوده دامن است
گل را نرفت دامن هم صحبتی ز دست
گویا غلط همی کنم آن دامن من است
گلها شکفت و گلرخ ما زیر خاک خفت
خیز ای نسیم و ره به حریم چمن بپرس
وز هر گل و گیاه چمن یک سخن بپرس
زان گل که می رسد کفن سبز کرده چاک
حاصل حریف خفته درون کفن بپرس
بنگر به تازه رویی نورستگان باغ
پژمردگی عارضش از نسترن بپرس
سروی بجوی بر لب آن روان و زو
احوال ناروانی آن نارون بپرس
چون شمع لاله بزم فروز چمن شود
زان شمع نوربخش به هر انجمن بپرس
فرش حریر سبزه چو آری به زیر پای
چونست زیر خاره و خار آن بدن بپرس
سوسن چو با زبان نباتی کند حدیث
از خامشی آن لب شکرشکن بپرس
آید پس از بهار چمن را خزان پدید
من بودم از جهان و گرامی برادری
در سلک نظم جمع گرانمایه گوهری
زانسان برادری که در اطوار علم و فضل
چون او نزاد مادر ایام دیگری
در بوستان فضل سراینده بلبلی
بر آسمان علم درخشنده اختری
خورشید اوج فضل محمد که بر دوام
پیش قدم ز نور قدم داشت رهبری
یک شمه از شمایل او گر بیان کنم
جمع آید از مکارم اخلاق دفتری
دردا و حسرتا که ز باغ جهان برفت
ناخورده از نهال کمالات خود بری
چون او ندیده دیده ایام قرنها
روشندلی دقیقه شناسی سخنوری
این نکته گوش دار که در گرانبهاست
رفتی و درد و داغ توام یادگار ماند
صد حسرت از تو در دل امیدوار ماند
بلبل کشید رنج گلستان و عاقبت
گل را صبا ربود و ازو بهر خار ماند
دریا شد از سرشک کنارم ولی چه سود
کان گوهر یگانه من بر کنار ماند
ای یار مهربان به کرم دستگیریی
کز دست رفت کارم و دستم ز کار ماند
در حیرتم که از دل ریشم اثر نماند
وین سوز و بی قراری دل برقرار ماند
آن کس که بود آرزوی جان ز دست شد
این جان زار مانده ندانم چه کار ماند
خاری همی خلید مرا در دل از گلی
آن گل نماند و در دلم این خارخار ماند
حرفی که یابم از قلم مشکبار او
یارب به روح پاک امینی که بر درش
روح الامین سزد ز گدایان کمترش
یارب به نفس زاکیه او که کرده ای
ز آلودگی هر چه نباید مطهرش
یارب به صفوت دل پاکش که ساخته ست
عکس فروغ ذات تو مشکات انورش
کان مفلس غریب غریق گنه که کرد
دوران ز خشت بالش و از خاک بسترش
عاری ز طاعت آمده پیش تو خلعتی
پوشان ز جامه خانه افضال در برش
وز آسمان جود و سحاب کرم بریز
باران فیض رحمت جاوید بر سرش
گستاخیی ز غفلت اگر کرد این زمان
کاورد رو به سوی تو با رو میاورش
چون نام شد محمدش از فضل سرمدی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا کی زمانه داغ غمم بر جگر نهاد
یک داغ نیک ناشده داغی دگر نهد
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که زمانه زخم غم من را بر دل گذاشته و به جای اینکه زخم قدیمی‌ام التیام پیدا کند، زخم جدیدی بر دل من می‌کوبد.
هر داغ کاورد قدری رو به بهتری
آن داغ را گذارد و داغ بتر نهد
هوش مصنوعی: هر زخمی که به انسان می‌زند، اگرچه دردناک است، می‌تواند او را به سمت بهبودی و بهتر شدن سوق دهد. این زخم‌ها همواره می‌توانند درسی برای یادگیری و رشد فراهم کنند و در نتیجه، برخی زخم‌ها عمیق‌تر و تأثیرگذارتر هستند.
زیر هزار کوه غمم پست و گر دهد
دستش هزار کوه دگر بر زبر نهد
هوش مصنوعی: غم من زیر هزار کوه پنهان است و اگر کسی دستش به من برسد، هزار کوه دیگر بر او می‌افزايم.
بر خوان میهمانی او حاضر ار شوم
پیش من از کباب جگر ماحضر نهد
هوش مصنوعی: اگر در میهمانی او حاضر شوم، هرچند که پیش من از کباب جگر خبری نباشد، او برای من از آن خواهد آورد.
صد زهر ناب تعبیه شد در آن میان
در کام عیش من به مثل گر شکر نهد
هوش مصنوعی: در آنجا میان شادی‌های زندگی، صد نوع زهر تلخ وجود دارد که اگر شکر به آن اضافه شود، می‌تواند خوشایند و لذت‌بخش باشد.
چون درنیاید از در احسان و لطف کاش
رختم ازین سراچه حرمان بدر نهد
هوش مصنوعی: اگر از در محبت و kindness وارد نشود، ای کاش از این خانه ناراحتی و ناامیدی بیرون بروم.
دانی که چیست بالش راحت ازو مرا
خشتی که روز واقعه ام زیر سر نهد
هوش مصنوعی: می‌دانی که چه چیزی مایه آرامش من است؟ تنها سنگی است که در روز قیامت زیر سرم قرار می‌گیرد.
از بیم مرگ اگر چه دل و جان جراحت است
هوش مصنوعی: اگرچه در دل و جانم زخم‌هایی وجود دارد و از مرگ می‌ترسم، اما این ترس مرا به جلو می‌برد.
مرغی به تنگنای قفس بود پای بست
دست قضا به لطف قفس را بر او شکست
هوش مصنوعی: پرنده‌ای در قفس گرفتار شده بود و البته سرنوشت به او کمک کرد و در نهایت قفس را برایش شکست.
بگشاد بال صدق و صفا در فضای قدس
جولان کنان به کنگر قصر بقا نشست
هوش مصنوعی: پرچم صداقت و پاکی به اهتزاز درآمد و در فضای مقدس در حال حرکت و پرواز است. او در کنار قصر جاودان استراحت کرده است.
نادان که جز مضیق قفس جا ندیده بود
در ماتمش به ناخن اندوه چهره خست
هوش مصنوعی: کسی که هرگز جای دیگری جز فضای تنگ قفس را ندیده بود، در غم از دست دادن او، با ناخن اندوه بر چهره‌اش خستگی را نقش زد.
دانا که داشت آگهی از فسحت چمن
شکر خدای گفت که مرغ از قفس برست
هوش مصنوعی: دانای آگاه از زیبایی باغ، شکرگزاری می‌کند که پرنده‌ای از قفس آزاد شده است.
مرغ است جان پاک و قفس این طلسم خاک
این مرغ بس بلند و قفس نیک تنگ و پست
هوش مصنوعی: روح انسان مانند پرنده‌ای است پاک که در دنیای مادی و محدودیت‌های آن گرفتار شده است. این پرنده در عین حال که به بلندی و عظمت دست می‌یابد، در قفس تنگ و پست خاکی نیز به سر می‌برد.
مرغ تو گر نه بسته پر است این قفس چرا
بر خویشتن نمی شکنی ای قفس پرست
هوش مصنوعی: اگر پرنده تو واقعاً پرواز کرده است، پس چرا در این قفس نمی‌شکنی و آزاد نمی‌شوی، ای کسی که به قفس وابسته‌ای؟
جامی شکستن قفس آسان شود تو را
گر جلوه گاه مرغ ببینی چنانکه هست
هوش مصنوعی: اگر چشم تو به جلوه‌گاه پرنده بیفتد و آن را همان‌گونه که هست ببینی، شکستن قفس و آزادی‌اش برای تو آسان خواهد شد.
بیرون این قفس همه باغ است و نوبهار
هوش مصنوعی: در خارج از این قفس، همه جا سرسبز و پر از شکوفه‌های بهاری است.
خرم دلی که روضه قدسش نشیمن است
فارغ ز رنج و محنت این تیره گلخن است
هوش مصنوعی: دل شاد و خوشی که در بهشت زندگی می‌کند، از درد و سختی این دنیای تیره و تار بی‌نیاز است.
منشین درین سرای مسدس که عاقبت
جای اقامت تو سرای مثمن است
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچگاه در جایی که به نظر می‌رسد خانه‌ات است، بی‌دغدغه نمان؛ چرا که در نهایت، منزل اصلی تو جا و مکانی دیگر است.
روشن دلی کجا که بود روشناس گل
و آزاده ای کجا که زباندان سوسن است
هوش مصنوعی: کسی که قلبی روشن دارد، کجا می‌تواند درک کند زیبایی گل را؟ و کسی که آزاد و رهاست، چطور می‌تواند با زبان گل زبانی چون سوسن صحبت کند؟
تا بنگرد که هست گلی سرزده ز گل
گل چهره ای که در ته گل کرده مسکن است
هوش مصنوعی: به تماشای گلی می‌رویم که از میان گل‌ها سر برآورده است، چهره‌ای که در زیر گل‌ها مخفی شده و در آنجا اقامت گزیده است.
تا بشنود که سوسن آزاده ده زبان
پر فن سخنوری ست کش از خاک مدفن است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که گل سوسن، که نمادی از زیبایی و آزادگی است، با صدای دلنشین و فن بیان خود می‌تواند همه‌جا شنیده شود، حتی اگر از خاکی که او را پوشانده است برآید.
جامی نظر سوی چمن افکن ببین که گل
زینسان چرا به خون دل آلوده دامن است
هوش مصنوعی: به باغ نگاه کن و ببین که چرا گل‌ها با دل‌تنگی و اشک آمیخته شده‌اند و دامن‌شان به غم و اندوه آغشته است.
گل را نرفت دامن هم صحبتی ز دست
گویا غلط همی کنم آن دامن من است
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به تمایل و آرزوی خود برای ارتباط با یک فرد خاص اشاره می‌کند. او احساس می‌کند که دستاوردهایش در زندگی ممکن است به خاطر عدم توانایی او در ارتباط با آن شخص از دست برود. به نوعی، او خود را مسئول می‌داند و به دنبال یافتن راهی برای اصلاح اشتباهاتش است.
گلها شکفت و گلرخ ما زیر خاک خفت
هوش مصنوعی: گل‌ها در حال شکفتن هستند، اما معشوقه‌ی ما در زیر خاک خوابیده است.
خیز ای نسیم و ره به حریم چمن بپرس
وز هر گل و گیاه چمن یک سخن بپرس
هوش مصنوعی: ای نسیم، بلند شو و به گل‌زار برو و از هر گل و گیاهی که در آنجا هست، یک داستان یا راز بپرس.
زان گل که می رسد کفن سبز کرده چاک
حاصل حریف خفته درون کفن بپرس
هوش مصنوعی: از گلی که به زندگی می‌آید، می‌توان فهمید که چطور آنچه در آن است، به زندگی و مرگ مرتبط شده است. از کسی که در خواب است، می‌توان درباره‌ی زیبایی و رازهای نهفته در دل آن گل سؤال کرد.
بنگر به تازه رویی نورستگان باغ
پژمردگی عارضش از نسترن بپرس
هوش مصنوعی: به تازگی و زیبایی جوانه‌های باغ نگاه کن، اگر گل‌های نسترن بپرسند، می‌توانی ببینی که چقدر پژمرده شده‌اند.
سروی بجوی بر لب آن روان و زو
احوال ناروانی آن نارون بپرس
هوش مصنوعی: در آنجا که درخت سرو بر لب آب قرار دارد، به آن سرو نزدیک شو و از او درباره حال و روز درخت نارون که در کنار اوست بپرس.
چون شمع لاله بزم فروز چمن شود
زان شمع نوربخش به هر انجمن بپرس
هوش مصنوعی: وقتی شمعی مانند لاله در باغ روشنایی ببخشد، از آن روشنایی در هر محفل و دورهمی بپرسید.
فرش حریر سبزه چو آری به زیر پای
چونست زیر خاره و خار آن بدن بپرس
هوش مصنوعی: وقتی فرش نرم و زیبای حریر سبز را زیر پا بگذارید، جنس آن چگونه است؟ مثل این است که آن بدن در زیر خار و خاردار قرار گیرد.
سوسن چو با زبان نباتی کند حدیث
از خامشی آن لب شکرشکن بپرس
هوش مصنوعی: سوسن زمانی که با زبانی شیرین و نباتی از سکوت و خاموشی صحبت می‌کند، از تو می‌خواهد تا از لب‌های شیرینش بپرسی.
آید پس از بهار چمن را خزان پدید
هوش مصنوعی: پس از فصل بهار، زمان خزان و خشک شدن چمن‌ها فرا می‌رسد.
من بودم از جهان و گرامی برادری
در سلک نظم جمع گرانمایه گوهری
هوش مصنوعی: من در این دنیا حضور داشتم و برادری عزیز و ارزشمند نیز در جمعی از نظم و شعر با من بود که مانند جواهری گرانبهاست.
زانسان برادری که در اطوار علم و فضل
چون او نزاد مادر ایام دیگری
هوش مصنوعی: این انسان، برادری است که در زمینه علم و دانش مانند او در زمان‌های دیگر به ندرت به دنیا آمده است.
در بوستان فضل سراینده بلبلی
بر آسمان علم درخشنده اختری
هوش مصنوعی: در باغ علم و دانایی، بلبل خوش‌صدایی بر فراز آسمان، همچون ستاره‌ای درخشان و زیبا می‌درخشد.
خورشید اوج فضل محمد که بر دوام
پیش قدم ز نور قدم داشت رهبری
هوش مصنوعی: خورشید ویژگی‌های والای محمد (ص) که همیشه پیشرو در نشر نور و هدایت است.
یک شمه از شمایل او گر بیان کنم
جمع آید از مکارم اخلاق دفتری
هوش مصنوعی: اگر جزیی از خصوصیات و زیبایی‌های او را توصیف کنم، می‌توان دفتری پر از فضایل اخلاقی را در این مورد نوشت.
دردا و حسرتا که ز باغ جهان برفت
ناخورده از نهال کمالات خود بری
هوش مصنوعی: ای کاش و افسوس که از باغ زندگی، بدون اینکه بهره‌ای ببرم، میوه‌های کمالات خویش را از دست دادم.
چون او ندیده دیده ایام قرنها
روشندلی دقیقه شناسی سخنوری
هوش مصنوعی: چون او، که قرن‌ها را نادیده گرفته، با بینش و دقت در لحظه‌ها و فن بیان خود روشن‌دل است.
این نکته گوش دار که در گرانبهاست
هوش مصنوعی: به این نکته توجه کن که چیزی که ارزشمند است، در نظر نگه‌داشتن آن اهمیت دارد.
رفتی و درد و داغ توام یادگار ماند
صد حسرت از تو در دل امیدوار ماند
هوش مصنوعی: تو رفتی و یاد تو برای من درد و داغ به جا گذاشت. در دل من هنوز صد حسرت از تو باقی مانده و امیدوارم که روزی دوباره ببینمت.
بلبل کشید رنج گلستان و عاقبت
گل را صبا ربود و ازو بهر خار ماند
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر زیبایی‌های گلستان دچار سختی و رنج شد، اما در نهایت، باد صبا گل را برد و تنها خارها برای او باقی ماند.
دریا شد از سرشک کنارم ولی چه سود
کان گوهر یگانه من بر کنار ماند
هوش مصنوعی: دریا از اشک‌های من پر شده، اما چه فایده دارد؟ زیرا آن گوهر ارزشمند من در کنارم وجود ندارد.
ای یار مهربان به کرم دستگیریی
کز دست رفت کارم و دستم ز کار ماند
هوش مصنوعی: ای دوست مهربان، به من رحم کن و به دادم برس، زیرا که از دستم رفت و دیگر توانایی‌ام را از دست داده‌ام.
در حیرتم که از دل ریشم اثر نماند
وین سوز و بی قراری دل برقرار ماند
هوش مصنوعی: من در حیرت‌ام که چرا از دل زخم‌خورده‌ام هیچ نشانه‌ای باقی نمانده، در حالی که این آتش و بی‌قراری هنوز در دل وجود دارد.
آن کس که بود آرزوی جان ز دست شد
این جان زار مانده ندانم چه کار ماند
هوش مصنوعی: کسی که همیشه آرزوی جان و زندگی‌اش را داشت، حالا جانش از دست رفته و نمی‌داند برای این وضعیت چه باید بکند.
خاری همی خلید مرا در دل از گلی
آن گل نماند و در دلم این خارخار ماند
هوش مصنوعی: دلی که از محبت گل لبریز بود، اکنون به دلیل آن خاری که در دل نشسته، دیگر گلی در آن باقی نمانده است و تنها درد و رنج آن خار باقی مانده است.
حرفی که یابم از قلم مشکبار او
هوش مصنوعی: هر چیزی که از قلم خوش‌خط و زیبا او دریافت کنم، برایم ارزشمند است.
یارب به روح پاک امینی که بر درش
روح الامین سزد ز گدایان کمترش
هوش مصنوعی: ای کاش به روح پاک شخصیتی چون امین، که درگاه او شایسته روح‌الامین است، کمتر از گدایان بیافتد.
یارب به نفس زاکیه او که کرده ای
ز آلودگی هر چه نباید مطهرش
هوش مصنوعی: خداوند، به آن نفس پاک و خالص او که هر چیزی که نمی‌بایست را از آلودگی پاک کرده‌ای، لطف کن.
یارب به صفوت دل پاکش که ساخته ست
عکس فروغ ذات تو مشکات انورش
هوش مصنوعی: خداوندا، به خاطر پاکی و صفای دل او که تصویر درخشان وجود تو را در دلش منعکس کرده است، بیاندیش.
کان مفلس غریب غریق گنه که کرد
دوران ز خشت بالش و از خاک بسترش
هوش مصنوعی: کسیکه در فقر و تنگی به سر می‌برد و گناهکار است، همچون غریبی در دریای گناهان غرق شده است. او در شبیخون تنگدستی به سر می‌برد و بالشی از خشت و بستری از خاک دارد.
عاری ز طاعت آمده پیش تو خلعتی
پوشان ز جامه خانه افضال در برش
هوش مصنوعی: کسی که با دست پر خدمتت آمده و لباسی از نعمت‌های الهی بر تن کرده است.
وز آسمان جود و سحاب کرم بریز
باران فیض رحمت جاوید بر سرش
هوش مصنوعی: از آسمان generosity و ابر بخشندگی، باران رحمت جاودانی بر سر او بریز.
گستاخیی ز غفلت اگر کرد این زمان
کاورد رو به سوی تو با رو میاورش
هوش مصنوعی: اگر در این لحظه کسی به دلیل غفلتی جسارت کند و رو به تو آورد، به او توجّه نکن.
چون نام شد محمدش از فضل سرمدی
هوش مصنوعی: زمانی که نام محمد با فضل بی‌پایان و برجسته‌ای که دارد، شناخته شد.