گنجور

شمارهٔ ۴ - واقع شده در مرثیه فرزند است

این کهن باغ که گل پهلوی خار است در او
نیست یک دل که نه زان خار فگار است در او
برگ راحت مطلب میوه مقصود مجوی
برگ بی برگی و میوه غم و بار است در او
نافه مشک که با این همه عطرافشانی ست
خون افسرده آهوی تتار است در او
بر رگ عود که در دامن مطرب خفته ست
منه انگشت که صد ناله زار است در او
دفتر غنچه کش اوراق چنین رنگین است
نقش کم عمری گل کرده نگار است در او
بهر عبرت بگشا ناف زمین چون نافه
خط مشکین بتان بین که غبار است در او
چون جهان در خم چوگان قضا گوی صفت
بی قرار است چه امکان قرار است در او
بی قراری جهان صبر و قرارم بربود
بنگر گردش این چرخ جفاآیین را
که چه سان زیر و زبر کرد من مسکین را
ریخت صد گوهرم از چشم چو از سلک وجود
برد در صفت لطف صفی الدین را
از حریم چمنم شاخ گل تازه شکست
تا بیاراید ازان روضه حورالعین را
سیم در خاک شود سوده ندانم ز چه روی
ساخت در خاک نهان آن بدن سیمین را
بی رخش دیدن عالم چو نخواهد دل من
بستم از خون جگر دیده عالم بین را
مایه شادیم او بود ندانم به چه چیز
شاد سازم دگر این خاطر اندوهگین را
حرقت فرقت او می زند از سینه علم
می کشم دمبدم آهی طلب تسکین را
همره آه دلا راه به علیین جوی
رفتی و سیر ندیده رخ تو دیده هنوز
گوش یک نکته ز لبهای تو نشنیده هنوز
چید دست اجل ای غنچه نورسته تر
یک گل از شاخ امل دست تو ناچیده هنوز
بر تن عاجز تو بهر چه بود این همه رنج
زیر پا مورچه ای از تو نرنجیده هنوز
هر سر موی به فرقت ز بلا شد تیغی
فرقت از موی ولادت نتراشیده هنوز
این همه زهر چرا ریخت فلک در کامت
شربت شهدی ازین کاسه ننوشیده هنوز
تا تو را لقمه کند خاک گشاده ست دهان
دهن تنگ تو یک لقمه نخاییده هنوز
بر سر دست خرامان سوی خاکت بردند
نازنین پای تو گامی نخرامیده هنوز
عمر نزدیک شد از شست به هفتاد مرا
ریختی خون دل از دیده گریان پدر
رحم بر جان پدر نامدت ای جان پدر
صد ره از دست قضا سینه به ناخن کندی
گر نیفتادی ازان رخنه در ایمان پدر
نوبهار آمد و گلها همه رستند ز خاک
تو هم از خاک برآ ای گل خندان پدر
جان خود بدهد و جان تو عوض بستاند
گر بود قابض ارواح به فرمان پدر
شد مرا دیده چو یعقوب خدا را بفرست
بوی پیراهنت ای یوسف کنعان پدر
همچو گل گر نزند چاک گریبان حیات
دست خار سر خاک تو و دامان پدر
خواب دیدت که دل جمع پریشان کردی
راست شد عاقبت این خواب پریشان پدر
چون کسی نیست کزو صورت حالت پرسم
زیر گل تنگدل ای غنچه رعنا چونی
بی تو ما غرقه به خونیم تو بی ما چونی
سلک جمعیت ما بی تو گسسته ست ز هم
ما که جمعیم چنینیم تو تنها چونی
بر سر خاک توام ای که ازین پیش مرا
بوده ای تاج سر امروز ته پا چونی
بی تو بر روی زمین تنگ شده بر من جای
تو که در زیر زمین ساخته ای جا چونی
می شود دیده بینا ز غباری تیره
زیر خاک آمده ای دیده بینا چونی
خورد غمهای توام وه که خیال تو گهی
می نپرسد که درین خوردن غم ها چونی
رو به صحرای عدم تافتی از شهر وجود
من ازین شهر ملولم تو به صحرا چونی
گرچه جان و دلم از ناوک هجران خستی
حیف بودی چو تو دری به کف بدگهران
یا چو تو آیینه ای در نظر کج نظران
حیف بودی چو تو شمعی ز سراپرده قدس
رخ برافروخته در انجمن بی بصران
حیف بودی چو تو ماهی همگی در خور مهر
تیغ کین خورده درین معرکه کین وران
آمدی پاک و شدی پاک پس پرده غیب
دست نایافته بر تهمت تو پرده دران
ای خوش آن دلبر گل چهره خوش لهجه که رخت
زود بربست ز هنگامه کوران و کران
نیست در کار فلک محکمیی کاش قضا
افکند سنگ درین کارگه شیشه گران
چون کند پیر جهان دیده تمنای بقا
بار رفتن چو ببستند ازو خوردتران
جامی آن به که درین مرحله آن پیشه کنی
شربت تلخ رسد آخر ازین جام تو را
کام ناخوش کند این جرعه به ناکام تو را
دام تلبیس بود هر چه درین صیدگه است
جز فنا وا نرهاند کس ازین دام تو را
خاک شو خاک ز آغاز که دوران سپهر
خاک سازد به ته پای سرانجام تو را
رقم نام خود از تخته هستی بتراش
کآخر از لوح بقا محو شود نام تو را
به فراموشی خود نام برآور زان پیش
که فراموش کند گردش ایام تو را
می کنی آرزوی پختگی از هر خامی
چند دل رنجه شود زین طمع خام تو را
جاه دنیی مطلب دولت فانی بگذار
جاه دین بس بود و دولت اسلام تو را
رو به دیوار کن و سر به گریبان درکش

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این کهن باغ که گل پهلوی خار است در او
نیست یک دل که نه زان خار فگار است در او
هوش مصنوعی: این باغ قدیمی که گل‌ها در کنار خارها هستند، هیچ‌کس در آنجا نیست که از وضعیت دردناک خارها نگران باشد.
برگ راحت مطلب میوه مقصود مجوی
برگ بی برگی و میوه غم و بار است در او
هوش مصنوعی: به دنبال راحتی و سادگی نباشید، چرا که فقط ظاهر را می‌بیند. حقیقت درون چیزی است که ممکن است به چشم نیاید و در برگ، غم و زحمت نهفته است.
نافه مشک که با این همه عطرافشانی ست
خون افسرده آهوی تتار است در او
هوش مصنوعی: عطر مشک که اینقدر در فضا پخش می‌شود، در واقع همدردی و غم عمیق آهوی تاتاری را در خود دارد.
بر رگ عود که در دامن مطرب خفته ست
منه انگشت که صد ناله زار است در او
هوش مصنوعی: بر روی چوب عود که در دامن سازنده‌اش خوابیده، انگشت نگذار زیرا که در او صدای ناله‌های غم‌انگیز وجود دارد.
دفتر غنچه کش اوراق چنین رنگین است
نقش کم عمری گل کرده نگار است در او
هوش مصنوعی: دفتر گل‌ها صفحه‌ای پر از رنگ و زیبایی است که نشان‌دهنده کوتاهی عمر گل‌هاست و تصویر محبوبی در آن نقش بسته است.
بهر عبرت بگشا ناف زمین چون نافه
خط مشکین بتان بین که غبار است در او
هوش مصنوعی: برای عبرت گرفتن، کمر زمین را به شکل ناف، که مانند خط مشکی است، باز کن و به زیبایی و دلربایی معشوق نگاه کن؛ چرا که در میان آن غبارهایی وجود دارد.
چون جهان در خم چوگان قضا گوی صفت
بی قرار است چه امکان قرار است در او
هوش مصنوعی: جهان همچون گوی در بازی چوگان، تحت تأثیر قسمت و سرنوشت است و در نتیجه، هیچ امیدی به آرامش و قرار در آن وجود ندارد.
بی قراری جهان صبر و قرارم بربود
هوش مصنوعی: ناگهان دنیای من به هم ریخت و صبر و آرامشم را از من گرفت.
بنگر گردش این چرخ جفاآیین را
که چه سان زیر و زبر کرد من مسکین را
هوش مصنوعی: به چرخش و تغییرات این دنیا دقت کن که چگونه زندگی من بیچاره را به هم ریخته است.
ریخت صد گوهرم از چشم چو از سلک وجود
برد در صفت لطف صفی الدین را
هوش مصنوعی: چشمان من پر از اشک و غم شده است، همان‌طور که موجودیت من از نیکوکاری و محبت صفی‌الدین تهی شده است.
از حریم چمنم شاخ گل تازه شکست
تا بیاراید ازان روضه حورالعین را
هوش مصنوعی: از باغ و گلستان من، شاخه گلی تازه چیده شد تا زیبایی بیشتری به بهشت حوریان ببخشد.
سیم در خاک شود سوده ندانم ز چه روی
ساخت در خاک نهان آن بدن سیمین را
هوش مصنوعی: در زمین، نقره‌ای وجود دارد که نمی‌دانم به چه دلیلی در خاک پنهان شده و آن بدن نقره‌ای را در زمین دفن کرده‌اند.
بی رخش دیدن عالم چو نخواهد دل من
بستم از خون جگر دیده عالم بین را
هوش مصنوعی: اگر بدون دیدن تو نتوانم به تماشا بپردازم، پس از شدت دلتنگی و درد دل، چشمم را از دیدن آنچه در دنیا هست، بسته‌ام.
مایه شادیم او بود ندانم به چه چیز
شاد سازم دگر این خاطر اندوهگین را
هوش مصنوعی: علت شادی من اوست، اما نمی‌دانم چگونه می‌توانم این دل غمگین را دوباره شاد کنم.
حرقت فرقت او می زند از سینه علم
می کشم دمبدم آهی طلب تسکین را
هوش مصنوعی: فراق او به قدری عذاب‌آور است که از سینه‌ام به شدت آتش می‌زند. من هر لحظه از دلم آهی برمی‌آورم تا تسکینی برای این درد پیدا کنم.
همره آه دلا راه به علیین جوی
هوش مصنوعی: با دل سوخته و ناله‌ای از درون، به دنبال راهی به سوی عرش و بلندی‌ها هستم.
رفتی و سیر ندیده رخ تو دیده هنوز
گوش یک نکته ز لبهای تو نشنیده هنوز
هوش مصنوعی: رفتی و من هنوز نتوانسته‌ام چهره‌ات را فراموش کنم. حتی یک نکته از لب‌هایت هم هنوز نشنیده‌ام.
چید دست اجل ای غنچه نورسته تر
یک گل از شاخ امل دست تو ناچیده هنوز
هوش مصنوعی: ای غنچه‌ی جوان، مرگ به سراغت نیامده و هنوز دست امید تو گل نچیده است.
بر تن عاجز تو بهر چه بود این همه رنج
زیر پا مورچه ای از تو نرنجیده هنوز
هوش مصنوعی: بر روی جسم ناتوان تو، چه نیازی به اندوه و رنج بسیار است وقتی که حتی یک مورچه هم از تو ناراحت نشده است.
هر سر موی به فرقت ز بلا شد تیغی
فرقت از موی ولادت نتراشیده هنوز
هوش مصنوعی: هر تار موی انسان به خاطر جدایی از محبوب به مانند تیغی تیز شده است، در حالی که جدایی از او هنوز بر روی سر موی او نخورده و حالت طبیعی خود را حفظ کرده است.
این همه زهر چرا ریخت فلک در کامت
شربت شهدی ازین کاسه ننوشیده هنوز
هوش مصنوعی: چرا آسمان این‌قدر درد و زهر برای تو نازل کرده است، در حالی که تو هنوز طعم نوشیدنی شیرین و خوشمزه‌ای را از این کاسه نچشیده‌ای؟
تا تو را لقمه کند خاک گشاده ست دهان
دهن تنگ تو یک لقمه نخاییده هنوز
هوش مصنوعی: تا زمانی که خاک تو را به خود بگیرد، دهانش به خاطر تو باز است. اما تو هنوز نتوانسته‌ای یک لقمه کوچک از آن را به خود بگیری.
بر سر دست خرامان سوی خاکت بردند
نازنین پای تو گامی نخرامیده هنوز
هوش مصنوعی: آنها نازنین تو را با شکوه و آهستگی بر روی دست‌ها برداشتند و به سمت خاک (سرزمین) تو بردند، اما پای تو هنوز گام ننهاده است.
عمر نزدیک شد از شست به هفتاد مرا
هوش مصنوعی: عمر من به سرعت به هفتاد سالگی نزدیک می‌شود.
ریختی خون دل از دیده گریان پدر
رحم بر جان پدر نامدت ای جان پدر
هوش مصنوعی: با اشک و غم عشق تو بر دل پدر اثر گذاشته‌ام. ای جان پدر، رحم کن به حال او.
صد ره از دست قضا سینه به ناخن کندی
گر نیفتادی ازان رخنه در ایمان پدر
هوش مصنوعی: اگرچه بارها از تقدیر و سرنوشت درد کشیده‌ای، اما اگر از آن زخم در ایمان پدر نمی‌افتادی، این وضعیت به وجود نمی‌آمد.
نوبهار آمد و گلها همه رستند ز خاک
تو هم از خاک برآ ای گل خندان پدر
هوش مصنوعی: بهار رسید و گل‌ها از خاک روییدند، حالا تو هم از خاک بلند شو ای گل خندان پدر.
جان خود بدهد و جان تو عوض بستاند
گر بود قابض ارواح به فرمان پدر
هوش مصنوعی: اگر کسی جانش را فدای تو کند و جان تو را بگیرد، این کار تنها به فرمان پدر عالم امکان‌پذیر است.
شد مرا دیده چو یعقوب خدا را بفرست
بوی پیراهنت ای یوسف کنعان پدر
هوش مصنوعی: چشم من به یاد تو همچون چشم یعقوب شده و می‌خواهم بویی از پیراهن تو را بفرستی، ای یوسف کنعانی، تا دل پدر را شاد کنی.
همچو گل گر نزند چاک گریبان حیات
دست خار سر خاک تو و دامان پدر
هوش مصنوعی: اگر زندگی مانند گلی نباشد که در آن چاکی نیست، پس درخت خاری که بر خاک تو و دامان پدرت است، چه معنایی دارد؟
خواب دیدت که دل جمع پریشان کردی
راست شد عاقبت این خواب پریشان پدر
هوش مصنوعی: در خواب دیدی که دل را به هم ریختی و نا آرام کردی. حالا سرانجام این خواب آشفته حقیقت پیدا کرده است، مانند چیزی که پدر گفته بود.
چون کسی نیست کزو صورت حالت پرسم
هوش مصنوعی: وقتی کسی نیست تا از او درباره حال و وضع من بپرسد، چه فایده‌ای دارد؟
زیر گل تنگدل ای غنچه رعنا چونی
بی تو ما غرقه به خونیم تو بی ما چونی
هوش مصنوعی: ای غنچه زیبا و دل‌شکسته، در زیر گل چه حال و روزی داری؟ ما بدون تو در دنیایی پر از غم و اندوه غرق شده‌ایم، حال تو بدون ما چگونه است؟
سلک جمعیت ما بی تو گسسته ست ز هم
ما که جمعیم چنینیم تو تنها چونی
هوش مصنوعی: جمع ما بدون تو از هم جداست، ما که همیشه در کنار هم هستیم، تو چرا این‌قدر تنها و جدا به نظر می‌رسی؟
بر سر خاک توام ای که ازین پیش مرا
بوده ای تاج سر امروز ته پا چونی
هوش مصنوعی: من بر سر خاک تو ای عزیز، که پیش از این برای من مانند تاجی بر سر بودی، اکنون تو را در این حالت می‌بینم که بر زمین افتاده‌ای.
بی تو بر روی زمین تنگ شده بر من جای
تو که در زیر زمین ساخته ای جا چونی
هوش مصنوعی: بی تو زندگی در این دنیا برایم دشوار شده است، چرا که تو در زیر زمین جای مشخصی برای خودت درست کرده‌ای.
می شود دیده بینا ز غباری تیره
زیر خاک آمده ای دیده بینا چونی
هوش مصنوعی: چشمانت که بینا و روشن هستند، از دل خاک و غبار تیره‌ای برمی‌خیزند. تو چگونه اینچنین بینا شده‌ای؟
خورد غمهای توام وه که خیال تو گهی
می نپرسد که درین خوردن غم ها چونی
هوش مصنوعی: غم‌های تو مرا می‌خورد و افسوس که تو هرگز نمی‌پرسی حال من در این هجران چطور است.
رو به صحرای عدم تافتی از شهر وجود
من ازین شهر ملولم تو به صحرا چونی
هوش مصنوعی: تو به دشت بی‌نهایت و خالی می‌روی، اما من از این شهر وجودم خسته‌ام و به این زندگی دیگر هیچ اشتیاقی ندارم.
گرچه جان و دلم از ناوک هجران خستی
هوش مصنوعی: هرچند که روح و قلبم از تیر جدایی خسته است،
حیف بودی چو تو دری به کف بدگهران
یا چو تو آیینه ای در نظر کج نظران
هوش مصنوعی: حیف بودی که تو مانند دری باشی که به دست افرادی که نادرست‌اند، بی‌ارزش شود، یا مانند آینه‌ای باشی که در نظر کسانی که دیدگاه کج دارند، زشت و ناقص به نظر برسد.
حیف بودی چو تو شمعی ز سراپرده قدس
رخ برافروخته در انجمن بی بصران
هوش مصنوعی: حیف است که تو مانند شمعی در مکان مقدس می‌درخشی و در مجلسی که افراد نابینا هستند، حضور داری.
حیف بودی چو تو ماهی همگی در خور مهر
تیغ کین خورده درین معرکه کین وران
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو ماهی نازنین و ارزشمندی هستی، اما به شدت مورد ظلم و آسیب قرار گرفته‌ای. در این میدان نبرد، کسانی که به دیگران آسیب می‌زنند، وجود دارند و به تو آسیب رسانده‌اند.
آمدی پاک و شدی پاک پس پرده غیب
دست نایافته بر تهمت تو پرده دران
هوش مصنوعی: تو به دنیای ما آمدی و با کمال پاکی وارد شدی، اما در پس پرده‌ی غیب، کسانی هستند که به تو اتهام می‌زنند و دستشان به حقیقت نرسیده است.
ای خوش آن دلبر گل چهره خوش لهجه که رخت
زود بربست ز هنگامه کوران و کران
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن دلبر با چهره زیبا و صدای دلنشین که به سرعت از میان این شلوغی و همهمه خداحافظی کرد.
نیست در کار فلک محکمیی کاش قضا
افکند سنگ درین کارگه شیشه گران
هوش مصنوعی: در کارهای آسمانی هیچ چیز ثابت و پایدار نیست، ای کاش سرنوشت سنگی به این کارگاه شیشه‌ای بیفکند.
چون کند پیر جهان دیده تمنای بقا
بار رفتن چو ببستند ازو خوردتران
هوش مصنوعی: وقتی که انسان سن و تجربه بالایی پیدا می‌کند و آرزوی ماندگاری دارد، باید از دنیای فانی و گذرا دل بکَند و به درک عمیق‌تری از زندگی برسد. در این مسیر، باید درک کند که زمان زیادی نمی‌گذرد و روزی همه چیز به پایان می‌رسد.
جامی آن به که درین مرحله آن پیشه کنی
هوش مصنوعی: بهتر است که در این مرحله، کاری را که مناسب است انجام دهی و به دنبال شغف و مهارت خود بروی.
شربت تلخ رسد آخر ازین جام تو را
کام ناخوش کند این جرعه به ناکام تو را
هوش مصنوعی: در نهایت، آنچه از این جام می‌نوشی، تلخ و ناگوار خواهد بود و این جرعه می‌تواند سرنوشتی ناخوشایند برای تو رقم بزند.
دام تلبیس بود هر چه درین صیدگه است
جز فنا وا نرهاند کس ازین دام تو را
هوش مصنوعی: در این دنیا، هر چیزی که به دام افتاده است، در نهایت به فنا خواهد رسید و هیچ‌کس از این دام رهایی نخواهد یافت.
خاک شو خاک ز آغاز که دوران سپهر
خاک سازد به ته پای سرانجام تو را
هوش مصنوعی: از ابتدا به خاک تبدیل شو، چرا که زمان و سرنوشت تو را به خاک خواهد برد و در نهایت، به زمین می‌سپارد.
رقم نام خود از تخته هستی بتراش
کآخر از لوح بقا محو شود نام تو را
هوش مصنوعی: نام خود را بر روی تخته هستی حک کن تا در نهایت از لوح جاودانگی نام تو محو شود.
به فراموشی خود نام برآور زان پیش
که فراموش کند گردش ایام تو را
هوش مصنوعی: برای آنکه فراموش نشوی، نام خود را بر زبان آر پیش از آنکه زمان تو را به فراموشی بسپارد.
می کنی آرزوی پختگی از هر خامی
چند دل رنجه شود زین طمع خام تو را
هوش مصنوعی: از هر بی تجربگی و ناپختگی، آرزوی پختگی می‌کنی، اما دل‌ها از این طمع خام تو آزار می‌بینند.
جاه دنیی مطلب دولت فانی بگذار
جاه دین بس بود و دولت اسلام تو را
هوش مصنوعی: به دنبال مقام و ثروت دنیوی نباش، چرا که آن‌ها زودگذر هستند. به جای آن، به حیات معنوی و ارزش‌های دینی توجه کن که می‌توانند به تو اعتبار و نیکنامی پایدار ببخشند و اسلام نیز تو را به این سمت هدایت می‌کند.
رو به دیوار کن و سر به گریبان درکش
هوش مصنوعی: به دیوار نگاه کن و سر را در آغوش خود بگیر.