شمارهٔ ۳ - در لباس مجاز گفته شده است
ای به روی تو چشم جان روشن
وز فروغ رخت جهان روشن
رخ به راه تو سوده مه که چنین
تابد از اوج آسمان روشن
هر شب از شعله های آتش دل
همچو شمعم شود زبان روشن
دیده بخت مقبلان نشود
جز بدان خاک آستان روشن
سوخت جان از غم و هنوز نشد
بر تو این آتش نهان روشن
زخم تیر تو روزنیست که هست
خانه جان و دل به آن روشن
پرده از پیش چهره یک سو نه
تا شود پیش همگنان روشن
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
لاح برق یهیج الاشواق
تازه شد درد عشق و داغ فراق
شربت مرگ اگرچه جانسوز است
نیست چون فرقت تو تلخ مذاق
من که و خنده نشاط ای صبح
خل عینی و دمعی المهراق
تو به لب جان نازنینی و من
کمترین بنده به جان مشتاق
سر عشق از کتاب نتوان یافت
لیس تلک الرموز فی الاوراق
چون متاع دو کون عرضه دهند
ای به خوبی میان خوبان طاق
گر تو با این جمال جلوه کنی
شور و افغان بر آید از عشاق
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
می کشد غمزه تو خنجر کین
می کند نرگس تو غارت دین
روی بنما چو گل ز حجله ناز
چند باشی چو غنچه پرده نشین
بی تو هر جا سرشک خون ریزم
لاله خون چکان دمد ز زمین
نتوان غره شد به دولت وصل
چون غم هجر دشمنی ز کمین
برد خواب عدم مرا ای کاش
خاک کوی تو بودیم بالین
من که و جست و جوی عیش جهان
من که و آرزوی خلد برین
از من این شیوه ها نمی آید
زانکه من دیده ام به چشم یقین
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
طال شوقی الیک یا مولای
بنما آن رخ جهان آرای
رفت عمرم به درد حرمان آه
سوخت جانم به داغ هجران وای
لاف عشقت بسی زنند ولی
لیس فی ربقة الخلوص سوای
دست امید ما و آن سر زلف
روی اخلاص ما و آن کف پای
گر به تن دورم از برت چه غم است
چون تو داری درون جانم جای
گو مرا عمر جاودانه مباش
گو مرا دولت زمانه مپای
جمله اینها طفیل توست ای دوست
تو همین کن که روی خود بنمای
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
عاشقان بی تو صبر نتوانند
روی بنما که جان برافشانند
این چه حسن است و این چه زیبایی
که در او کاینات حیرانند
چشم چون گویم آن دو خونخوارند
کز پی خون صد مسلمانند
جان و دل روی در عدم دارند
پیش تو یک دو روزه مهمانند
دردمندان عشق با المت
فارغ از جست و جوی درمانند
زاهدان با خیال حور و قصور
از وصال تو دور می مانند
با چنین رخ گذر به صومعه کن
باشد آن بی بصیرتان دانند
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
جان فرسوده شد به راه تو خاک
و من القلب لا یزول هواک
نتوان دوخت جز به رشته وصل
جگری کز فراق گردد چاک
برندارم ز خاک پای تو سر
گرچه آید هزار تیغ هلاک
من و سودای جز تویی هیهات
تو و پروای چون منی حاشاک
نتوان طعنه بر گل رعنا
گر کشد دامن از خس و خاشاک
دامن وصلت ار به دست آید
دو جهان گر رود ز دست چه باک
ما نخواهیم جز وصال تو هیچ
هم تو خود دانی ای بت چالاک
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
صید آن طره دلاویزم
مست آن چشم فتنه انگیزم
چشم تو می فروش و لعل تو می
خود بگو چون ز باده پرهیزم
خلق ریزند اشک خون هر جا
کز غمت قصه ای فرو ریزم
من غلام توام ولی نه چنان
که به بیداد و جور بگریزم
نخورم بی تو شربت آبی
که به خون جگر نیامیزم
گر پس از مرگ بر سرم گذری
مست و بی خود ز خواب برخیزم
آستین بر دو عالم افشانم
دست در دامن تو آویزم
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
چشم گریان حدیث شوق تو گفت
راستی در چکاند و گوهر سفت
باغ حسن و جمال را هرگز
از رخت تازه تر گلی نشکفت
بخت بیدار پاسبان این بس
که شبی سر بر آستان تو خفت
گر توان یک نظر خرید از تو
به دو عالم هنوز باشد مفت
دور از آن طاق ابروان دارم
دلی از صبر طاق و با غم جفت
جلوه حسن توست در نظرم
هر کجا بینم آشکار و نهفت
پیش ازین گر نهفته می گفتم
بعد ازین آشکار خواهم گفت
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
از ز قد تو قدر طوبی پست
رونق مه ز عارض تو شکست
گر تو صد بار دامن افشانی
کی گذاریم دامن تو ز دست
رفت عقل از حریم خلوت دل
عشقت آمد به جای او بنشست
من نه تنها اسیر زلف توام
کیست کامروز از کمند تو جست
هست دل لوح ساده ای که بر او
جز خیال تو هیچ نقش نبست
چند گویی به سرزنش که فلان
رفت و با دلبری دگر پیوست
سر ز عهد تو چون توانم تافت
من که دانسته ام ز عهد الست
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
هر قدح کز می تو کردم نوش
آفت عقل بود و غارت هوش
شد به دور لب می آلودت
پیر مرشد مرید باده فروش
با خیال تو روز و شب دارم
دل پر از گفت و گوی و لب خاموش
وه چه اقبال بود آنکه مرا
رخ نمودی به خواب نوشین دوش
مشک ریز آن دو زلف عنبرپاش
درفشان آن دو لعل گوهر پوش
گفتی از وصل من چه برخیزد
خیز جامی به فکر دیگر کوش
بر زبان بودت این حدیث هنوز
که برآمد ز من فغان و خروش
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
شمارهٔ ۲ - کرده در اینجا بیان معرفت صوفیان: صبحدم باده شبانه زدیمشمارهٔ ۴ - این نیز طریقه مجاز است: ای روی تو ماه عالم آرای
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای به روی تو چشم جان روشن
وز فروغ رخت جهان روشن
هوش مصنوعی: چشمان من با زیبایی تو روشن است و نور چهرهات، جهان را پر از روشنی کرده است.
رخ به راه تو سوده مه که چنین
تابد از اوج آسمان روشن
هوش مصنوعی: چهرهات درخشان و زیباست، مثل ماه که از بلندی آسمان نور میتابد و روشنی میبخشد.
هر شب از شعله های آتش دل
همچو شمعم شود زبان روشن
هوش مصنوعی: هر شب، آتش دل من مثل شمع میسوزد و زبانم به نور سخن روشن میشود.
دیده بخت مقبلان نشود
جز بدان خاک آستان روشن
هوش مصنوعی: چشمهای شانس کسانی که به موفقیتهای بزرگ دست پیدا میکنند، جز در سایهی آن خاک پاک و روشن، به چیزی دیگر باز نمیشود.
سوخت جان از غم و هنوز نشد
بر تو این آتش نهان روشن
هوش مصنوعی: جانم از غم سوخته و هنوز این آتش پنهان در دل تو روشن نشده است.
زخم تیر تو روزنیست که هست
خانه جان و دل به آن روشن
هوش مصنوعی: زخم تیر تو جایی نیست که دل و جانم به آن نورانی باشد.
پرده از پیش چهره یک سو نه
تا شود پیش همگنان روشن
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا چهرهات برای دیگران روشن و نمایان شود.
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
هوش مصنوعی: از دو جهان فقط رسیدن به تو برایم کافیست، بلکه حتی یک نور از زیبایی تو نیز برای من کافیست.
لاح برق یهیج الاشواق
تازه شد درد عشق و داغ فراق
هوش مصنوعی: برق و روشنایی، اشتیاق و شوق را زنده کرده و درد عشق و غم جدایی را تازه کرده است.
شربت مرگ اگرچه جانسوز است
نیست چون فرقت تو تلخ مذاق
هوش مصنوعی: شربت مرگ هرچند که دردناک و سخت است، اما تلخی جدا شدن از تو به مراتب بیشتر است.
من که و خنده نشاط ای صبح
خل عینی و دمعی المهراق
هوش مصنوعی: من که با خندههای شاد و دلانگیز، صبح را مینگرم و در چشمانم اشکهایی جاریست.
تو به لب جان نازنینی و من
کمترین بنده به جان مشتاق
هوش مصنوعی: تو در لبههای عالم زیبایی و من، کمترین بنده، تنها با دلی پر از عشق و اشتیاق به تو نگاه میکنم.
سر عشق از کتاب نتوان یافت
لیس تلک الرموز فی الاوراق
هوش مصنوعی: عشق را نمیتوان در کتابها جستجو کرد، زیرا این نشانهها و رمزها تنها در صفحات کاغذی وجود دارند و به حقیقت عشق نزدیک نمیشوند.
چون متاع دو کون عرضه دهند
ای به خوبی میان خوبان طاق
هوش مصنوعی: وقتی که کالا یا نعمتهای دنیا و آخرت را عرضه میکنند، تو ای بهترین در میان خوبان، درخشش خاصی داری.
گر تو با این جمال جلوه کنی
شور و افغان بر آید از عشاق
هوش مصنوعی: اگر تو با این زیبایی به نمایش بیایی، شور و هیجانی از عاشقان برخواهد خاست.
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
هوش مصنوعی: از دو جهان فقط در آغوش تو کافی است، حتی یک نشانه از زیبایی تو نیز برای من کافی است.
می کشد غمزه تو خنجر کین
می کند نرگس تو غارت دین
هوش مصنوعی: نگاه فریبنده و زیبا تو مانند خنجر دردناک است و نرگس چشمانت، ایمان را هدف میگیرد و نابود میکند.
روی بنما چو گل ز حجله ناز
چند باشی چو غنچه پرده نشین
هوش مصنوعی: به من نشان بده چقدر زیبا و دلربا هستی؛ چرا که مانند گل، در پس پرده پنهان نمانی.
بی تو هر جا سرشک خون ریزم
لاله خون چکان دمد ز زمین
هوش مصنوعی: بدون تو، هرجا که اشک و غمم بخواهد بریزد، لالههای خونین از زمین میرویند.
نتوان غره شد به دولت وصل
چون غم هجر دشمنی ز کمین
هوش مصنوعی: نمیتوان به خوشی و آرامش حاصل از وصال دلخوش بود، زیرا غم دوری و جدایی دشمن همیشه در کمین است.
برد خواب عدم مرا ای کاش
خاک کوی تو بودیم بالین
هوش مصنوعی: ای کاش در خاک کوی تو خواب عدم را تجربه میکردم و به نوعی در کنارت بودم.
من که و جست و جوی عیش جهان
من که و آرزوی خلد برین
هوش مصنوعی: من در جستجوی لذتهای دنیا و آرزوی بهشت هستم.
از من این شیوه ها نمی آید
زانکه من دیده ام به چشم یقین
هوش مصنوعی: من این روشها را نمیتوانم به کار ببرم، چون با چشمان یقین واقعیات را دیدهام.
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
هوش مصنوعی: از دو دنیای موجود، تنها دیدن تو برای من کافی است و حتی فقط یک لحظه از زیبایی تو هم بس است.
طال شوقی الیک یا مولای
بنما آن رخ جهان آرای
هوش مصنوعی: ای مولای من، شوق و اشتیاقی که به تو دارم، رخساره زیبا و دلنوازت را به من نشان بده.
رفت عمرم به درد حرمان آه
سوخت جانم به داغ هجران وای
هوش مصنوعی: عمر من در حسرت و دردی گذشت و آهی که کشیدم جانم را به خاطر دلتنگی و جدایی سوزاند. وای بر حال من!
لاف عشقت بسی زنند ولی
لیس فی ربقة الخلوص سوای
هوش مصنوعی: بسیاری در مورد عشق تو سخن میگویند و ادعاهایی میکنند، اما هیچکس جز خود من نمیتواند خلوص و اصالت این عشق را درک کند.
دست امید ما و آن سر زلف
روی اخلاص ما و آن کف پای
هوش مصنوعی: دست آرزوی ما و آن زیبایی موهای کسی که با تمام وجود به ما وابسته است و آن رد پای وفاداری.
گر به تن دورم از برت چه غم است
چون تو داری درون جانم جای
هوش مصنوعی: اگر بدنم دور از تو باشد، چه غم دارد؟ زیرا تو در عمق جانم جا داری.
گو مرا عمر جاودانه مباش
گو مرا دولت زمانه مپای
هوش مصنوعی: به من بگو که زندگی ابدی نداشته باش، و به من بگو که ثروت این دنیا را نیز دنبال نکن.
جمله اینها طفیل توست ای دوست
تو همین کن که روی خود بنمای
هوش مصنوعی: تمام اینها وابسته به توست ای عزیز، فقط این را انجام بده که خودت را نشان بده.
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
هوش مصنوعی: بهترین چیز در دو دنیای وجود، تنها وصل توست؛ حتی یک نشانه از زیباییات هم کافی است.
عاشقان بی تو صبر نتوانند
روی بنما که جان برافشانند
هوش مصنوعی: عاشقان بدون دیدن تو نمیتوانند صبر کنند. فقط یک بار خودت را نشان بده، زیرا آنها جانشان را برای تو میدهند.
این چه حسن است و این چه زیبایی
که در او کاینات حیرانند
هوش مصنوعی: این چه خاصیت و زیبایی است که در او وجود دارد که کائنات و جهان در آن به شگفتی افتادهاند.
چشم چون گویم آن دو خونخوارند
کز پی خون صد مسلمانند
هوش مصنوعی: چشمها مانند دو شکارچی خونخوار هستند که برای به دست آوردن خون صد مسلمان در حال تعقیب و شکار هستند.
جان و دل روی در عدم دارند
پیش تو یک دو روزه مهمانند
هوش مصنوعی: روح و قلب من در حالتی از نبود و عدم به سر میبرند و تنها برای مدت کوتاهی به عنوان مهمان پیش تو هستند.
دردمندان عشق با المت
فارغ از جست و جوی درمانند
هوش مصنوعی: عاشقان رنجکشیده از جستجوی درمان بینیازند و به عشق خود مشغولند.
زاهدان با خیال حور و قصور
از وصال تو دور می مانند
هوش مصنوعی: رهبانان و زاهدان به خاطر خیال و آرزوهایشان درباره بهشت و نعمتهای آن از وصل و نزدیکی با تو دور میمانند.
با چنین رخ گذر به صومعه کن
باشد آن بی بصیرتان دانند
هوش مصنوعی: با چهرهای جذاب و دلنواز خود، به دنیای عارفان و زاهدان قدم بگذار، زیرا افراد بیخود و نادان از آنچه در آنجا میگذرد، بیخبرند.
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
هوش مصنوعی: از دو جهان فقط همین نزدیکی به تو برایم کافی است، بلکه حتی یک شعاع از زیباییات هم برایم کافی است.
جان فرسوده شد به راه تو خاک
و من القلب لا یزول هواک
هوش مصنوعی: دل و جانم در پی تو خسته و رنجور شدهاند و من هرگز از عشق تو دور نخواهم شد.
نتوان دوخت جز به رشته وصل
جگری کز فراق گردد چاک
هوش مصنوعی: هیچ چیز نمیتواند جز با رشتهای از عشق و وصل، درد جدایی را به هم بیاورد؛ زیرا جدایی دل را پاره میکند.
برندارم ز خاک پای تو سر
گرچه آید هزار تیغ هلاک
هوش مصنوعی: هرچند که هزاران تیغ کشنده به سمت من بیاید، باز هم از زیر پای تو سرم را برنمیدارم.
من و سودای جز تویی هیهات
تو و پروای چون منی حاشاک
هوش مصنوعی: من و آرزوی غیر از تو هیچگاه، تو و نگرانی دربارهی کسی مانند من هرگز.
نتوان طعنه بر گل رعنا
گر کشد دامن از خس و خاشاک
هوش مصنوعی: هرگز نمیتوان به شکوفه زیبا و لطیف ایرادی گرفت، حتی اگر دامنش به علف و گیاهان بیارزش بیفتد.
دامن وصلت ار به دست آید
دو جهان گر رود ز دست چه باک
هوش مصنوعی: اگر دامن وصالت به دستم بیفتد، حتی اگر دو جهان نیز از دست برود، چه اهمیتی دارد؟
ما نخواهیم جز وصال تو هیچ
هم تو خود دانی ای بت چالاک
هوش مصنوعی: ما هیچ چیز جز دیدار تو نمیخواهیم، خودت میدانی ای معشوق زیباچهره.
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
هوش مصنوعی: از دو عالم فقط وصال و دیدار تو برایم کافی است، حتی یک پرتو از زیبایی تو هم برای من کافی است.
صید آن طره دلاویزم
مست آن چشم فتنه انگیزم
هوش مصنوعی: من در دام ناز آن موهای زیبا گرفتار شدم و به خاطر آن چشمان فریبندهاش، به شدت تحت تأثیر قرار گرفتهام.
چشم تو می فروش و لعل تو می
خود بگو چون ز باده پرهیزم
هوش مصنوعی: چشم تو را میفروشی و لب لعلات را مینوشی، بگو چطور میتوانم از شراب دوری کنم؟
خلق ریزند اشک خون هر جا
کز غمت قصه ای فرو ریزم
هوش مصنوعی: مردم از شدت غم و اندوه من اشکهای خونین میریزند هر زمان که داستانی از دردهای من روایت کنم.
من غلام توام ولی نه چنان
که به بیداد و جور بگریزم
هوش مصنوعی: من خدمتگزار توام، اما نه به طریقی که از ظلم و ستم فرار کنم.
نخورم بی تو شربت آبی
که به خون جگر نیامیزم
هوش مصنوعی: من بدون تو حتی آب نوشیدنی را هم نمیتوانم بخورم، زیرا هیچ چیز برایم خوشایند نیست و نخواهم توانست آن را با درد و رنج دلام ترکیب کنم.
گر پس از مرگ بر سرم گذری
مست و بی خود ز خواب برخیزم
هوش مصنوعی: اگر بعد از مرگم به سراغم بیایید، در حالی که مست و بیخود شدهاید، به خواب میآیم و از خواب بیدار میشوم.
آستین بر دو عالم افشانم
دست در دامن تو آویزم
هوش مصنوعی: من دست به این دو جهان نمیزنم و همه چیز را رها میکنم، فقط از تو یاری میطلبم و به دامن محبتت چنگ میزنم.
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
هوش مصنوعی: از دو دنیا تنها دیدن تو برای من کافیست، حتی یک شعاع از زیباییات هم برایم بس است.
چشم گریان حدیث شوق تو گفت
راستی در چکاند و گوهر سفت
هوش مصنوعی: چشمان اشکبار داستان محبت تو را به طور واقعی بیان کردند و این احساسات به مانند جواهراتی با ارزش و با شدت خاصی به نمایش درآمدند.
باغ حسن و جمال را هرگز
از رخت تازه تر گلی نشکفت
هوش مصنوعی: در باغ زیبایی و جمال، هیچ گلی به زیبایی و تازگی تو نشکفته است.
بخت بیدار پاسبان این بس
که شبی سر بر آستان تو خفت
هوش مصنوعی: شانس و اقبال بیدار و هوشیار است، چون شبها در آستان تو استراحت میکند و به تو نگهبانی میدهد.
گر توان یک نظر خرید از تو
به دو عالم هنوز باشد مفت
هوش مصنوعی: اگر بتوانم یک نگاه از تو بخرم، هنوز هم به دو جهان میارزد و بیقیمت است.
دور از آن طاق ابروان دارم
دلی از صبر طاق و با غم جفت
هوش مصنوعی: دوری از آن چهره زیبا دارم، اما دلم از صبر لبریز است و با غم همراه هستم.
جلوه حسن توست در نظرم
هر کجا بینم آشکار و نهفت
هوش مصنوعی: در هر جایی که تو را مشاهده کنم، زیبایی تو در نظر من واضح و روشن است، چه پیدا باشد و چه پنهان.
پیش ازین گر نهفته می گفتم
بعد ازین آشکار خواهم گفت
هوش مصنوعی: قبلاً اگر سکوت میکردم و چیزی نمیگفتم، از این به بعد با صراحت صحبت خواهم کرد.
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
هوش مصنوعی: از دو دنیا فقط وصل تو برایم کافی است، بلکه یک شعاع از زیبایی تو هم کافی است.
از ز قد تو قدر طوبی پست
رونق مه ز عارض تو شکست
هوش مصنوعی: قد تو آنقدر بلند است که باعث شده درخت طوبی، که نماد زیبایی و شکوه است، کمرنگ و بیرمق به نظر برسد. همچنین، زیبایی ماه هم در مقایسه با چهره تو تحتالشعاع قرار گرفته و کماثر شده است.
گر تو صد بار دامن افشانی
کی گذاریم دامن تو ز دست
هوش مصنوعی: اگر تو هزار بار دامن خود را بیافشانی، ما هرگز دامن تو را رها نخواهیم کرد.
رفت عقل از حریم خلوت دل
عشقت آمد به جای او بنشست
هوش مصنوعی: عقل از فضای خصوصی و آرامش دل کنار رفت و عشق تو جایگزین آن شد و در دل نشسته است.
من نه تنها اسیر زلف توام
کیست کامروز از کمند تو جست
هوش مصنوعی: من تنها اسیر زلف تو نیستم، امروز چه کسی از دام تو رها شده است؟
هست دل لوح ساده ای که بر او
جز خیال تو هیچ نقش نبست
هوش مصنوعی: دل مانند یک ورق صاف و بدون نقش است که تنها فکر و یاد تو بر آن حک شده است.
چند گویی به سرزنش که فلان
رفت و با دلبری دگر پیوست
هوش مصنوعی: چند بار میخواهی به سرزنش بپردازی که فلانی رفت و با محبوبی دیگر ارتباط برقرار کرد؟
سر ز عهد تو چون توانم تافت
من که دانسته ام ز عهد الست
هوش مصنوعی: از زمانی که با تو عهد بستهام، چگونه میتوانم سر برآورم، در حالی که میدانم این پیمان از زمان الست آغاز شده است.
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
هوش مصنوعی: از دو جهان تنها اتصال و نزدیکی تو برایم کافی است، حتی یک تار نور از زیبایی تو نیز برای من کافیست.
هر قدح کز می تو کردم نوش
آفت عقل بود و غارت هوش
هوش مصنوعی: هر بار که از جام شراب مینوشیدم، عقل و هوش من را به باد میداد و همه چیز را از دستم میبرد.
شد به دور لب می آلودت
پیر مرشد مرید باده فروش
هوش مصنوعی: پیر و مرشد، با نغمههای شیرین خود، به دور لبِ تو در حال نوشاندن شراب است.
با خیال تو روز و شب دارم
دل پر از گفت و گوی و لب خاموش
هوش مصنوعی: من در هر لحظه از روز و شب به یاد تو هستم و دلام پر از حرفهای ناگفته است، اما لبهایم سکوت کردهاند.
وه چه اقبال بود آنکه مرا
رخ نمودی به خواب نوشین دوش
هوش مصنوعی: چه خوش شانسی بود که در خواب شیرینی دیشب، تو را به من نشان دادی.
مشک ریز آن دو زلف عنبرپاش
درفشان آن دو لعل گوهر پوش
هوش مصنوعی: آن موهای خوش بو و زیبا مانند مشک در حال ریزش هستند و آن دو لعل درخشان همچون جواهر در زیر تابش نور میدرخشند.
گفتی از وصل من چه برخیزد
خیز جامی به فکر دیگر کوش
هوش مصنوعی: وقتی گفتی از نزدیکی من چه چیزی برخواهد آمد، بهتر است که یک جام شراب بنوشی و به فکر چیز دیگری باشی.
بر زبان بودت این حدیث هنوز
که برآمد ز من فغان و خروش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هنوز هم بر زبان تو این سخن جاری است که وقتی من فریاد و زاری کردم، تو متوجه شدی.
کز دو عالم همین وصال تو بس
بلکه یک پرتو از جمال تو بس
هوش مصنوعی: از هر دو جهان، فقط وصال تو برای من کافی است، بلکه یک نور کوچک از زیبایی تو هم بسنده است.