شمارهٔ ۲ - کرده در اینجا بیان معرفت صوفیان
صبحدم باده شبانه زدیم
ساغر عیش جاودانه زدیم
گرچه خم گشت قد ما چو کمان
تیر اقبال بر نشانه زدیم
جانب ما زمانه کج نگریست
خاک در دیده زمانه زدیم
کشتی عقل و وهم بشکستیم
غوطه در بحر بیکرانه زدیم
مست و بیخود ز کنج کاشانه
نقب سوی شرابخانه زدیم
وز حریم شرابخانه علم
بر سر کوی آن یگانه زدیم
بهر یک جرعه می ز ساغر او
سر خدمت بر آستانه زدیم
کرده عزم بهانه ز آتش شوق
شعله در خرمن بهانه زدیم
ساغر از دور عارضش کردیم
باده خوردیم و این ترانه زدیم
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
همه عالم خیال می بینم
پرتو آن جمال می بینم
دفتر مجمل و مفصل کون
نسخه آن کمال می بینم
هر کجا دانهای ست یا دامی
نقش آن خط و خال می بینم
عارفان را ز لعل نوشینش
غرق آب زلال می بینم
منکران را ز جعد مشکینش
در کمند وبال می بینم
قوت جانم مباد جز می عشق
توبه زین می محال می بینم
می به فتوی شرع گشت حرام
وز کف او حلال می بینم
گرچه پیش لب شکربارش
طوطی نطق لال می بینم
سخنی غیر ازین نمی گویم
تا سخن را مجال می بینم
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
حبذا اوستاد چابک دست
که پس پرده خیال نشست
رشته جنبش و سکون همه
در خم حلقه ارادت بست
آن یکی در سکون جاویدان
وان دگر در تحرک پیوست
کنه ذاتش نگنجد اندر عقل
تیر حکمش نباید اندر شست
هرچه ما دوختیم او بدرید
وانچه ما ساختیم او بشکست
غیر او هرچه در جهان بینی
نیست دان گرچه مینماید هست
کی برد ره درون پرده کسی
کز تماشای نقش پرده نرست
پرده از روی کار او بردار
بیش ازین نقش پرده را مپرست
درکش از جام حسن او می عشق
پیش رویش بنال عاشق و مست
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
شاهد عشق از نشیمن بود
زد سراپرده در سرای وجود
سرمه در چشم خوابناک کشید
حلقه از جعد تابدار گشود
بر مه از عقد زلف سلسله بست
بر گل از خط سبز غالیه سود
طره را صید بیدلان آموخت
غمزه را قتل عاشقان فرمود
ساخت آن را به پرسشی خرسند
کرد این را به بوسه ای خوشنود
هر که را هرچه بود دربایست
نه ازان کاست ذره ای نه فزود
ساقی بزم گشت و می درداد
هوشم از سر به جرعه ای بربود
آنچنان بیخودم ازان جرعه
که ندارم مجال گفت و شنود
از زبان منش به نغمه چنگ
گو بگو مطرب این خجسته سرود
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
نقطه را از تصرف اوهام
طول گشت آشکار و خط شد نام
حرکت کرد خط به جانب عرض
یافت از وی وجود سطح نظام
سطح بر سمت سمک جنبش یافت
امتدادات جسم گشت تمام
جسم هم از تنوع اشکال
وصف کثرت گرفت و شد اجسام
اعتبارات وهم را بگذار
تا چو اول نمایدت انجام
نقطه بین در تقلبات شئون
چند بر خط و سطح و جسم آرام
ساقیا در ده آن شراب کهن
که حباب ویست ساغر و جام
آفتاب رخت دریغ بود
در حجاب ظلام و ظل غمام
پرده بردار و بیخودم گردان
تا ببیند عیان چه خاص و چه عام
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
آن کجا شد که عرصه امکان
بود در ظلمت عدم پنهان
همه گلهای باغ او یکرنگ
همه اوراق شاخ او یکسان
سبزه او موافق سنبل
لاله او معانق ریحان
نه در او اعتدال باد بهار
نه در او انحراف طبع خزان
ناگهان آفتاب صبح وجود
گشت از مشرق ازل تابان
هر کس از بود خویش یافت خبر
هر کس از نام خویش یافت نشان
آن یکی در کمال این واله
وین دگر در جمال آن حیران
می پرستان بزم وحدت را
روی جان در نظاره جانان
همه را خوش بدید لطیفه ضمیر
همه را تر بدین ترانه زبان
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
ای به سر برده عمر در تک و دو
یار نزدیک توست دور مرو
هر که تخم دویی و دوری کاشت
بر همان برگرفت وقت درو
خوشه گندم از محالات است
چون فشاندی به خاک دانه جو
گر مقامات عشق نیست تو را
به مقالات عاشقان بگرو
جامه زهد کن به جام بدل
خرقه زرق نه به باده گرو
آن می ناب جو که جرعه اوست
جام جمشید و کاس کیخسرو
ور فتد بر تو پرتو ساقی
خویش را محو کن در آن پرتو
پیش رویش بیفت سجده کنان
کان کماندار ابرویت مه نو
رخت بست از میان حجاب دویی
خود بگو این حدیث و خود بشنو
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
وه که بازم گلی ز نو بشکفت
یار چون غنچه روی خود بنهفت
پرده زلف پیش روی کشید
حال من همچو موی خود آشفت
گر کنم گریه نیست جای عتاب
ور کنم ناله نیست جای شگفت
سیل اشکم چنین که زد ره خواب
بعد ازین چشم من نخواهد خفت
برو ای اشک و عذرخواهی را
غرقه خون به خاک پاش بیفت
مستی جام و شوق دیدارش
از دل من غبار هستی رفت
به دو کونش خریده ام نتوان
دامن او ز دست دادن مفت
می روم مست بر سر کویش
دلی از صبر طاق و با غم جفت
گر کشد پوست غیرتش ز سرم
پیش او پوست کرده خواهم گفت
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
فهم بس قاصر است و نفس جهول
طبع بس سرکش است و عمر عجول
آه ازین گفت و گوی اگر نشود
سر مقصود ازان قرین به حصول
بگذر از لاف عقل و فضل که هست
عقل اینجا عقیله فضل فضول
راه وحدت به پای عشق سپر
که بود علم ازین عمل معزول
در حریم فنا نشین و بشوی
دل ز اندیشه خروج و دخول
روشن آیینه ای به دست آور
که ز زنگ هوا بود مصقول
واندر آن آینه به چشم شهود
خالی از وهم اتحاد و حلول
طلعت دوست بین و دم درکش
شاد بنشین به بزمگاه وصول
کشف این راز کن به نغمه شوق
چون نهد جانب تو سمع قبول
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
جامی این زهد و خودنمایی چند
زهد دام است و خود نمایی بند
دام بگسل به دوست گیر آرام
بند بشکن به عشق جو پیوند
ره چنان رو که برنباید گشت
دل بر آن نه که برنباید کند
صید آن شو که می کشد زلفش
گردن سرکشان به خم کمند
جان فشان بهر آن که می بخشد
کشته را جان ز لعل شکرخند
هر بلایی کزو رسد بپذیر
هر جفایی که او کند بپسند
همه ذرات مست باده اوست
تو به بویی چه گشته ای خرسند
چند بیهوده بادپیمایی
باده پیما به روی او یک چند
چون شوی مست باده وصلش
بسرا این نوا به بانگ بلند
که می عشق را تویی ساقی
کأسه شمس وجهک الباقی
شمارهٔ ۱ - نعت رسول خداست صل و سلم علیه: ماه معین چیست خاک پای محمدشمارهٔ ۳ - در لباس مجاز گفته شده است: ای به روی تو چشم جان روشن
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صبحدم باده شبانه زدیم
ساغر عیش جاودانه زدیم
هوش مصنوعی: صبح زود به یاد شب گذشته، پیالهای نوشیدیم و لحظات خوشی را تجربه کردیم.
گرچه خم گشت قد ما چو کمان
تیر اقبال بر نشانه زدیم
هوش مصنوعی: هرچند که قد ما به حالت خمیدهای درآمده و مانند کمان شده، اما موفقیت ما به هدف خود رسیده و نشانهگیری کردهایم.
جانب ما زمانه کج نگریست
خاک در دیده زمانه زدیم
هوش مصنوعی: ما به خاطر نگاهی نادرست که دنیا به ما دارد، خود را به خاک و ذلت انداختهایم.
کشتی عقل و وهم بشکستیم
غوطه در بحر بیکرانه زدیم
هوش مصنوعی: ما کشتی عقل و خیال را شکستیم و در دریای بیکران فرو رفتیم.
مست و بیخود ز کنج کاشانه
نقب سوی شرابخانه زدیم
هوش مصنوعی: بیخبر و شاداب از گوشهی خانه، به سمت میخانه رفتیم.
وز حریم شرابخانه علم
بر سر کوی آن یگانه زدیم
هوش مصنوعی: از حریم شرابخانه، با دانش بر سر کوی آن یگانه رفتیم.
بهر یک جرعه می ز ساغر او
سر خدمت بر آستانه زدیم
هوش مصنوعی: برای نوشیدن یک جرعه از می، سر را به علامت احترام بر درگاه او گذاشتیم.
کرده عزم بهانه ز آتش شوق
شعله در خرمن بهانه زدیم
هوش مصنوعی: با انگیزهای قوی و اشتیاقی سوزان، تصمیم گرفتیم که بهانهای ایجاد کنیم و به آتش حس شوق، در انبوهی از امید و آرزوها نفوذ کنیم.
ساغر از دور عارضش کردیم
باده خوردیم و این ترانه زدیم
هوش مصنوعی: ما از دور زیبایی او را نگاه کردیم، میگساری کردیم و این شعر را سرودیم.
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
هوش مصنوعی: ای ساقی، تو عشق را بر دوشی داری و جمال تو باقی است.
همه عالم خیال می بینم
پرتو آن جمال می بینم
هوش مصنوعی: من در تمام جهان، فقط تصویر زیبایی او را میبینم و همه چیز را با نور و جذبه آن چهره میشناسم.
دفتر مجمل و مفصل کون
نسخه آن کمال می بینم
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنی اشاره شده است که کائنات و تمام جزئیات آن، همچون کتابی هستند که نشاندهنده کمال و زیبایی در آفرینش میباشند. این جهان، با تمام ویژگیها و جزئیاتش، نمایانگر مرتبهای از کمال است که قابل درک و مشاهده است.
هر کجا دانهای ست یا دامی
نقش آن خط و خال می بینم
هوش مصنوعی: هر جا که نشانهای از خیر و برکت یا مشکلی میبینم، اثر آن را در چهره افراد میشناسم.
عارفان را ز لعل نوشینش
غرق آب زلال می بینم
هوش مصنوعی: عارفان را میبینم که در آب زلال غرق شدهاند و آن را به خاطر لعل شیرینش مینوشند.
منکران را ز جعد مشکینش
در کمند وبال می بینم
هوش مصنوعی: من افرادی را که به زیبایی موهای تیره او منکر هستند، در دام عذاب و دردسر میبینم.
قوت جانم مباد جز می عشق
توبه زین می محال می بینم
هوش مصنوعی: قوت و نیروی روح من فقط از عشق و محبت به دست میآید و هیچگاه از عشق و حقیقت آن دست نخواهم کشید، زیرا این شراب عشق برای من غیرقابل ترک کردن است.
می به فتوی شرع گشت حرام
وز کف او حلال می بینم
هوش مصنوعی: شرع میگوید نوشیدن شراب حرام است، اما من از دست او میبینم که شراب حلال است.
گرچه پیش لب شکربارش
طوطی نطق لال می بینم
هوش مصنوعی: هرچند که شیرینی گفتار او مرا مسحور کرده، اما مانند طوطیای که نمیتواند سخن بگوید، من زبانم بند آمده است.
سخنی غیر ازین نمی گویم
تا سخن را مجال می بینم
هوش مصنوعی: من هیچ حرف دیگری نمیزنم تا وقتی که صحبت کردن برایم امکانپذیر است.
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
هوش مصنوعی: ای ساقی، تو هستی که عشق را در دست داری و همچنان که شمس، نور و زیبایی را به نمایش میگذارد، تو نیز باعث باقی ماندن عشق و زیبایی در دلها میشوی.
حبذا اوستاد چابک دست
که پس پرده خیال نشست
هوش مصنوعی: چه خوب است استاد ماهر و زبردستی که در پس پردهی خیال نشسته و به ما آموزش میدهد.
رشته جنبش و سکون همه
در خم حلقه ارادت بست
هوش مصنوعی: همه حرکات و سکونها در بند عشق و ارادت به یکدیگر گره خوردهاند.
آن یکی در سکون جاویدان
وان دگر در تحرک پیوست
هوش مصنوعی: یکی در آرامش و ثبات همیشگی قرار دارد و دیگری در حال حرکت و تغییر مداوم است.
کنه ذاتش نگنجد اندر عقل
تیر حکمش نباید اندر شست
هوش مصنوعی: ذات حقیقی او به قدری عمق و وسعت دارد که در فهم و عقل ما نمیگنجد، بنابراین نباید انتظار داشت که حکمت و فرمانش را در دست خودمان محدود کنیم.
هرچه ما دوختیم او بدرید
وانچه ما ساختیم او بشکست
هوش مصنوعی: هرچقدر که ما تلاش کردیم و کارها را به هم پیوستیم، او همیشه آنها را خراب کرد و شکاند.
غیر او هرچه در جهان بینی
نیست دان گرچه مینماید هست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در جهان میبینی، به جز او، حقیقتاً وجود ندارد؛ حتی اگر به نظر بیاید که هست.
کی برد ره درون پرده کسی
کز تماشای نقش پرده نرست
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانسته به عمق وجود خود دست یابد، چرا که هر کسی فقط به تماشای ظواهر و نقشهای بیرونی پرداخته است.
پرده از روی کار او بردار
بیش ازین نقش پرده را مپرست
هوش مصنوعی: پرده را از روی کار او کنار بزن و بیش از این به نقش پرده توجه نکن.
درکش از جام حسن او می عشق
پیش رویش بنال عاشق و مست
هوش مصنوعی: از زیبایی و محبت معشوقش بنوش و در مقابل او، عشق و احساساتت را با صدای بلند ابراز کن.
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
هوش مصنوعی: تو ای ساقی، کسی که عشق را در دلها مینوازی و با کاسهات نور شمس را به بیکران تحقق میبخشی.
شاهد عشق از نشیمن بود
زد سراپرده در سرای وجود
هوش مصنوعی: شاهد عشق در خانهای که قلب من است، به من نگاه کرد و با زیباییاش محفل وجودم را روشن کرد.
سرمه در چشم خوابناک کشید
حلقه از جعد تابدار گشود
هوش مصنوعی: سرمه را در چشمان خوابآلودش کشید و با گشودن حلقههای موی مواج، زیباییاش را نمایان کرد.
بر مه از عقد زلف سلسله بست
بر گل از خط سبز غالیه سود
هوش مصنوعی: در میان زلفهای پیچیده و زیبای یار، نوری شبیه به ماه میتابد که بر گلها تأثیر مثبتی گذاشته و رنگ و بویی خاص به آنها میبخشد.
طره را صید بیدلان آموخت
غمزه را قتل عاشقان فرمود
هوش مصنوعی: موهای بلند و زیبا را دلهای بیدروغ شناختهاند و با زهر خندی که میزند، عشق را در دل عاشقان نابود میکند.
ساخت آن را به پرسشی خرسند
کرد این را به بوسه ای خوشنود
هوش مصنوعی: ساختن این موضوع باعث شد تا او با پرسش خوشحال شود و این را با یک بوسه نشان داد.
هر که را هرچه بود دربایست
نه ازان کاست ذره ای نه فزود
هوش مصنوعی: هر کسی هرچه داشته باشد، باید آن را حفظ کند و نه چیزی از آن کم شود و نه بر آن افزوده گردد.
ساقی بزم گشت و می درداد
هوشم از سر به جرعه ای بربود
هوش مصنوعی: در میخانه، ساقی دوری میزند و شراب میریزد؛ نوشیدنی به من میدهد و با یک جرعه از آگاهیام میکاهد.
آنچنان بیخودم ازان جرعه
که ندارم مجال گفت و شنود
هوش مصنوعی: اینقدر از آن نوشیدنی مستم که حتی فرصتی برای صحبت کردن و گوش دادن ندارم.
از زبان منش به نغمه چنگ
گو بگو مطرب این خجسته سرود
هوش مصنوعی: از دل خوشی و شادیام با موسیقی چنگ بگو، ای مطرب، این سرود نیکو را بخوان.
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
هوش مصنوعی: ای ساقی، تویی که عشق را به ما مینوشانی و زیباییات هنوز در قلبها باقی است.
نقطه را از تصرف اوهام
طول گشت آشکار و خط شد نام
هوش مصنوعی: نقطه به دلیل خیالات و تفکرات طولانی، از کنترل خارج شد و تبدیل به خطی واضح و شناخته شده گشت.
حرکت کرد خط به جانب عرض
یافت از وی وجود سطح نظام
هوش مصنوعی: حرکت آغاز شد و خطی به سمت عرض رفت و به این ترتیب وجود سطحی در نظام به وجود آمد.
سطح بر سمت سمک جنبش یافت
امتدادات جسم گشت تمام
هوش مصنوعی: سطح به سمت بالا حرکت کرد و تمام اجزای جسم گسترش یافتند.
جسم هم از تنوع اشکال
وصف کثرت گرفت و شد اجسام
هوش مصنوعی: جسم به خاطر تنوع در اشکال و تعداد زیادش، به وجود آمد و به صورت اجسام مختلف درآمد.
اعتبارات وهم را بگذار
تا چو اول نمایدت انجام
هوش مصنوعی: به دقت به باورها و تصورات نادرست توجه نکن و اجازه نده که آنها تو را فریب دهند، چون سرانجام حقیقت خود را نشان خواهد داد.
نقطه بین در تقلبات شئون
چند بر خط و سطح و جسم آرام
هوش مصنوعی: نقطهای که در میانهی تغییرات و تحولات مختلف وجود دارد، بر روی خطوط و سطوح و اجسام، نشانهای از آرامش است.
ساقیا در ده آن شراب کهن
که حباب ویست ساغر و جام
هوش مصنوعی: ای ساقی، در دهی از آن شراب کهنه بیاور که حبابهایش بر روی ساغر و جام نشسته است.
آفتاب رخت دریغ بود
در حجاب ظلام و ظل غمام
هوش مصنوعی: خورشید زیبایی تو در پشت تاریکی و سایه ابرها پنهان شده و از دیدگاه دور مانده است.
پرده بردار و بیخودم گردان
تا ببیند عیان چه خاص و چه عام
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و مرا به حال خود واگذار تا همه ببینند که در اینجا چه چیزهای مهم و چه چیزهای عادی وجود دارد.
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
هوش مصنوعی: ای ساقی، تو میباشی که عشق را به ما مینوشانی و به لطف تو، شمس (خورشید) و زیبایی ابدی را درک میکنیم.
آن کجا شد که عرصه امکان
بود در ظلمت عدم پنهان
هوش مصنوعی: کجا رفت آن زمانی که همه چیز در تاریکی عدم پنهان بود و امکان وجود نداشت؟
همه گلهای باغ او یکرنگ
همه اوراق شاخ او یکسان
هوش مصنوعی: تمام گلهای باغ او به یک رنگ هستند و همه برگهای شاخهاش نیز یکسانند.
سبزه او موافق سنبل
لاله او معانق ریحان
هوش مصنوعی: سبزه او با سنبل هماهنگ است و لالهاش در کنار ریحان به آرامی در آغوش یکدیگر هستند.
نه در او اعتدال باد بهار
نه در او انحراف طبع خزان
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که نه بهار در اوج زیبایی و تعادل خود قرار دارد و نه خزانی که با تغییراتش موجب انحراف طبیعت میشود. به عبارت دیگر، او نه در فصل شادی و سرزندگی است و نه در وضعیت ناامیدی و افسردگی.
ناگهان آفتاب صبح وجود
گشت از مشرق ازل تابان
هوش مصنوعی: ناگهان نور خورشید صبحگاهی از سمت شرق آغاز به تابش کرد و وجود پیدا کرد.
هر کس از بود خویش یافت خبر
هر کس از نام خویش یافت نشان
هوش مصنوعی: هر شخصی از وجود خودش آگاهی پیدا میکند و هر فردی به وسیله نامش، نشانی از خود را مییابد.
آن یکی در کمال این واله
وین دگر در جمال آن حیران
هوش مصنوعی: یکی در اوج کمال خود شگفتزده است و دیگری در زیبایی آن حیران و متعجب شده است.
می پرستان بزم وحدت را
روی جان در نظاره جانان
هوش مصنوعی: عشاق شراب در مجالس اتحاد، جان خود را در تماشای معشوقه قرار دادهاند.
همه را خوش بدید لطیفه ضمیر
همه را تر بدین ترانه زبان
هوش مصنوعی: همه را به طریقی خوشحال کن و با زیبایی افکار لطیف، زبان ترانه را برای همه به کار ببر.
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
هوش مصنوعی: ای ساقی، تویی که عشق را به من مینوشانی و مانند خورشید، همیشه درخشانی و باقی خواهی ماند.
ای به سر برده عمر در تک و دو
یار نزدیک توست دور مرو
هوش مصنوعی: در زندگی خود، زمان را در تلاش و کوشش سپری کردهای، در حالی که عشق و دوستی که به دنبالش هستی، در نزدیکیات قرار دارد. پس، دور نشو و به جستجوی آن نرو.
هر که تخم دویی و دوری کاشت
بر همان برگرفت وقت درو
هوش مصنوعی: هر کسی که کاری انجام دهد یا تصمیمی بگیرد، در زمان نتیجهگیری و برداشت، همان چیزی را که کاشته است، برداشت میکند.
خوشه گندم از محالات است
چون فشاندی به خاک دانه جو
هوش مصنوعی: خوشه گندم به سختی به دست میآید، وقتی که دانه جو را در زمین بکاری.
گر مقامات عشق نیست تو را
به مقالات عاشقان بگرو
هوش مصنوعی: اگر در مقامهای عشق قرار نداری، پس خود را به نوشتهها و گفتارهای عاشقان بسپار.
جامه زهد کن به جام بدل
خرقه زرق نه به باده گرو
هوش مصنوعی: به لباس تقوا و زهد نپرداز، بلکه آن را به معنی واقعی خود عوض کن و به ظواهر فریبنده نچسب. همچنین به باده و خوشیهای زودگذر وابسته نشو.
آن می ناب جو که جرعه اوست
جام جمشید و کاس کیخسرو
هوش مصنوعی: آن شراب خالص و ناب که به نوعی همانند جرعهای از اوست، مشابه جام جمشید و کاسه کیخسرو است.
ور فتد بر تو پرتو ساقی
خویش را محو کن در آن پرتو
هوش مصنوعی: اگر تابش مشروباتفروشت بر تو تابید، در آن تابش غرق شو و خود را از آن جدا نکن.
پیش رویش بیفت سجده کنان
کان کماندار ابرویت مه نو
هوش مصنوعی: در حضور او باید با احترام و تضرع زانو بزنی، چرا که او مانند کمانداری است که با ابروی خود تیر محبت را شلیک میکند، و چهرهاش همچون ماه درخشان است.
رخت بست از میان حجاب دویی
خود بگو این حدیث و خود بشنو
هوش مصنوعی: از میان حجاب دوگانگی و تفکیک خود را کنار بگذار و این داستان را بشنو.
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
هوش مصنوعی: ای ساقی، تویی که عشق را مینوشانی و چهرهات جاودانه است.
وه که بازم گلی ز نو بشکفت
یار چون غنچه روی خود بنهفت
هوش مصنوعی: نزدیک بهاری تازه و زیبایی تازهای از یار میدرخشد که مانند غنچهای است که خود را پنهان کرده است.
پرده زلف پیش روی کشید
حال من همچو موی خود آشفت
هوش مصنوعی: پرده زلفش را کنار زد و حال من به اندازهی موهایش پریشان و آشفته شد.
گر کنم گریه نیست جای عتاب
ور کنم ناله نیست جای شگفت
هوش مصنوعی: اگر گریه کنم، جایی برای سرزنش نیست و اگر ناله کنم، جای تعجب نخواهد بود.
سیل اشکم چنین که زد ره خواب
بعد ازین چشم من نخواهد خفت
هوش مصنوعی: سیل اشکم به قدری زیاد است که دیگر نمیتوانم بخوابم و چشمم دیگر نمیخواهد استراحت کند.
برو ای اشک و عذرخواهی را
غرقه خون به خاک پاش بیفت
هوش مصنوعی: برو ای اشک، و عذرخواهیات را به زمین بپاش که در خون غرق شدهام.
مستی جام و شوق دیدارش
از دل من غبار هستی رفت
هوش مصنوعی: احساس سرخوشی و عشق به او باعث شده که نگرانیها و مشکلات زندگی از دلم دور شود.
به دو کونش خریده ام نتوان
دامن او ز دست دادن مفت
هوش مصنوعی: من با هر دو دنیا به او دل بستهام و نمیتوانم به راحتی او را از دست بدهم، حتی اگر رایگان باشد.
می روم مست بر سر کویش
دلی از صبر طاق و با غم جفت
هوش مصنوعی: من با حالتی مست و سرمست به سر کوی تو میروم، دل و صبرم به پایان رسیده و همراه با غم و اندوهی به تو نزدیک میشوم.
گر کشد پوست غیرتش ز سرم
پیش او پوست کرده خواهم گفت
هوش مصنوعی: اگر غیرتش مرا از سر بگیرد، به او خواهم گفت که این پوست را هم از خودم میکنم.
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
هوش مصنوعی: تو ای ساقی، تنها تو هستی که عشق را در کاسهات مینوشانی و باقیماندهاش به خوبی نمایان است.
فهم بس قاصر است و نفس جهول
طبع بس سرکش است و عمر عجول
هوش مصنوعی: درک انسان محدود است و نفس او نادان است. طبع او سرکش و ناآرام است و عمرش هم سریع میگذرد.
آه ازین گفت و گوی اگر نشود
سر مقصود ازان قرین به حصول
هوش مصنوعی: آه از این صحبتها و گفتگوها اگر به هدف و مقصود نرسیم و به نتیجه نرسد.
بگذر از لاف عقل و فضل که هست
عقل اینجا عقیله فضل فضول
هوش مصنوعی: از خودپسندی و ادعای برتری عقل و دانش بگذر، زیرا عقل واقعی در اینجا وجود ندارد و برتریهای علمی، بیفایده و سطحی هستند.
راه وحدت به پای عشق سپر
که بود علم ازین عمل معزول
هوش مصنوعی: راه رسیدن به یگانگی تنها با عشق امکانپذیر است و دانایی در این مسیر از کارایی میافتد.
در حریم فنا نشین و بشوی
دل ز اندیشه خروج و دخول
هوش مصنوعی: در مکانی که همه چیز فانی است، آرام بگیر و دل خود را از فکر کردن به ورود و خروج پاک کن.
روشن آیینه ای به دست آور
که ز زنگ هوا بود مصقول
هوش مصنوعی: آینهای را به دست بیاور که با زنگ و کدر شدن هوا، پاک و صاف شده باشد و بتوانی به خوبی در آن دید.
واندر آن آینه به چشم شهود
خالی از وهم اتحاد و حلول
هوش مصنوعی: در آن آینه، با چشم بصیرت و بدون تصورات نادرست، وحدت و پیوستگی را مشاهده میکنم.
طلعت دوست بین و دم درکش
شاد بنشین به بزمگاه وصول
هوش مصنوعی: به چهرهی معشوق نگاه کن و با خوشحالی در محفل وصال او نشسته و لذت ببر.
کشف این راز کن به نغمه شوق
چون نهد جانب تو سمع قبول
هوش مصنوعی: این راز را با صدای شاداب و دلنشین خود فاش کن، وقتی که گوش دیگران به استقبال تو و حرفهایت آماده شده است.
که می عشق را تویی ساقی
کاسه شمس وجهک الباقی
هوش مصنوعی: ای ساقی، تویی که عشق را مینوشانی و چهرهات باقیاست.
جامی این زهد و خودنمایی چند
زهد دام است و خود نمایی بند
هوش مصنوعی: زهد و خودنمایی چیزی جز فریب و دام نیست؛ خود را در این ظاهر سازیها گم نکنید.
دام بگسل به دوست گیر آرام
بند بشکن به عشق جو پیوند
هوش مصنوعی: رشتههای وابستگی را پاره کن و به دوستی دست یاب. زنجیرها را بشکن و در پی عشق باش.
ره چنان رو که برنباید گشت
دل بر آن نه که برنباید کند
هوش مصنوعی: به مسیری برو که نباید از آن منحرف شوی و دل را بر آن مگذار که نباید به آن دل بست.
صید آن شو که می کشد زلفش
گردن سرکشان به خم کمند
هوش مصنوعی: به شکار آن کسی برو که با زلفش سرکشان را در دام میاندازد.
جان فشان بهر آن که می بخشد
کشته را جان ز لعل شکرخند
هوش مصنوعی: به خاطر کسی که جانش را فدای عشق کرده، جان بده. زیرا او جانش را به خاطر لبخند شیرین و زیبای معشوقش فدای میکند.
هر بلایی کزو رسد بپذیر
هر جفایی که او کند بپسند
هوش مصنوعی: هر مشکلی که از او برایت پیش میآید، بپذیر و هر نیک و بدی که از او ببینی، قبول کن.
همه ذرات مست باده اوست
تو به بویی چه گشته ای خرسند
هوش مصنوعی: تمام جوانب و ذرات هستی تحت تأثیر عشق و خمر الهی قرار دارند. تو با یک عطر جزئی، چطور میتوانی اینقدر شاد و خوشحال باشی؟
چند بیهوده بادپیمایی
باده پیما به روی او یک چند
هوش مصنوعی: چند بار بیهوده به دنبال باده و خوشی رفتی، در حالی که دیدن او فقط کمی ارزش دارد.
چون شوی مست باده وصلش
بسرا این نوا به بانگ بلند
هوش مصنوعی: زمانی که به شوق و مستی از وصال محبوب برسی، این آهنگ را با صدای بلند بخوان.
که می عشق را تویی ساقی
کأسه شمس وجهک الباقی
هوش مصنوعی: ای ساقی، تویی که محبوبی و در دستت جام عشق است و چهرهات درخشانتر از همه چیزها باقی خواهد ماند.