شمارهٔ ۴ - این نیز طریقه مجاز است
ای روی تو ماه عالم آرای
چون ماه ز پرده روی بنمای
چون طره تو شکسته حالیم
بر حال شکستگان ببخشای
گفتی سخنی و لب گزیدی
طوطی نبود چنین شکرخای
خال تو بلای جان بسنده ست
بر لب خط عنبرین میفزای
از گریه تلخ سوخت جانم
شیرین لب خود به خنده بگشای
تو جای درون جان گرفته
من می جویم تو را به هر جای
تا پای بود ره تو پویم
ور در ره تو درآیم از پای
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
مویی شدم از غم میانت
مردم ز دو چشم ناتوانت
جانم به لب آمد و ندیدم
کامی ز لب شکر فشانت
گشتم ز تو بی نشان چون ذره
یک ذره نیافتم نشانت
گفتم به سخن ز من میا تنگ
تنگ آمد ازین سخن دهانت
دور از تو زندگی به جانم
سوگند همی خورم به جانت
ای خاک در تو گرچه امروز
دورم ز جفای پاسبانت
فردا که رود به باد خاکم
چون گرد آیم بر آستانت
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
ای مانده ز وصل تو جدا من
هجر تو ببین چه کرد با من
رانده ز برون در مرا تو
جا کرده درون جان تو را من
خلقی چو صبا به بوی تو خوش
بویی نشنیده از صبا من
من ذره تو آفتاب تابان
هیهات کجا تو و کجا من
بالای خوشت بلای جان هاست
جان داده برای آن بلا من
گفتی بنشین و با غمم ساز
ور نی کشمت به صد جفا من
بنشین نفسی و آتشم را
بنشان به زلال وصل تا من
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
از ناز به سوی ما نبینی
سبحان الله چه نازنینی
از مه تا تو همین بود فرق
کو بر فلک و تو بر زمینی
خورشید ز خرمن جمالت
خرسند شده به خوشه چینی
ایام به خون من کمر بست
بسم الله اگر تو هم بر اینی
تیر مژه در کمان ابرو
پیوسته نشسته در کمینی
از غمزه بلای صبر و هوشی
وز عشوه فریب عقل و دینی
چون نیست امید آنکه هرگز
با هیچ کسی چو من نشینی
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
دل جستم ازان دو چشم جادو
دادند مرا نشان به ابرو
ابرو سوی خال کرد اشارت
یعنی که نشان دل ازو جو
من هیچ نشان نجسته آن خال
می گفت کدام دل کجا کو
گر خال تو نقد دل ز من برد
دزدی چه عجب بود ز هندو
بنما رخ خوب خویش وز خال
دل را بستان به وجه نیکو
زینسان که ره امید بسته ست
بر من غم عشق تو ز هر سو
آن به که به کنج ناامیدی
پا در دامان و سر به زانو
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
ای قد تو سرو نازپرور
دلداده قامتت صنوبر
گیرم که به سدره سرکشد سرو
با قد تو کی شود برابر
نگرفته به بر نهال قدت
از نخل امید چون خورم بر
عمری به غمت نشسته بودم
با اشک چو سیم و روی چون زر
می بود به سینه راز عشقت
از هر چه گمان برم نهان تر
صبر از دل من رمید و آن راز
از پرده برون فتاد یکسر
گر صبر رمیده رام گردد
دارم سر آنکه بار دیگر
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
هر صبح سرود غم کنم ساز
با مرغ سحر شوم هم آواز
تا چند نهفته باشی ای گل
چون غنچه درون پرده ناز
خوان پیش خودم درون پرده
یا پرده ز روی خود برانداز
با آتش دل مرا سری هست
چون شمع مرا بسوز و بگداز
گفتی که به کنج صبر یک چند
بنشین جامی و با غمم ساز
بگشای نقاب تا کنم من
دیده به نظاره رخت باز
وانگه شب و روز با خیالت
در خلوت انس و پرده راز
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای روی تو ماه عالم آرای
چون ماه ز پرده روی بنمای
هوش مصنوعی: ای چهرهات همچون ماه، که زیبایی دنیا را به نمایش میگذارد، همانند ماهی که از پشت پرده نمایان میشود، خودت را نشان بده.
چون طره تو شکسته حالیم
بر حال شکستگان ببخشای
هوش مصنوعی: وقتی که موهای تو پریشان میشود، حال من هم به حال کسانی که دچار شکستگی هستند، شبیه میشود. از تو میخواهم که مایوس نشوی و ببخشی.
گفتی سخنی و لب گزیدی
طوطی نبود چنین شکرخای
هوش مصنوعی: گفتی حرفی و دهانت را گاز گرفتی، مثل طوطی شیرینزبانی نکردی.
خال تو بلای جان بسنده ست
بر لب خط عنبرین میفزای
هوش مصنوعی: وجود خال تو به اندازه کافی برای جانم عذابآور است، نیازی نیست که به آن، بوی خوش عنبر نیز اضافه کنی.
از گریه تلخ سوخت جانم
شیرین لب خود به خنده بگشای
هوش مصنوعی: دل من از گریه به شدت آزرده شده است، لبخند زیبای تو میتواند آرامش بخشد و دردهای من را کاهش دهد.
تو جای درون جان گرفته
من می جویم تو را به هر جای
هوش مصنوعی: من در هر جایی که میروم، دنبال تو هستم، زیرا تو در عمق وجود من جا گرفتهای.
تا پای بود ره تو پویم
ور در ره تو درآیم از پای
هوش مصنوعی: هر زمان که تو بمانی و قدم برداری، من نیز همراهت میروم و اگر قدمهایت متوقف شود، من هم نمیتوانم ادامه دهم.
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
هوش مصنوعی: من به تنهایی و در سکوت به یاد تو و غمهایت مینشینم و عشق را برای خودم زنده نگه میدارم، بدون اینکه تو از این احساسات باخبر باشی.
مویی شدم از غم میانت
مردم ز دو چشم ناتوانت
هوش مصنوعی: به خاطر غم فراق تو، به زودی از جهان میروم و چشمان ناتوانم دیگر نمیتوانند این درد را تحمل کنند.
جانم به لب آمد و ندیدم
کامی ز لب شکر فشانت
هوش مصنوعی: جانم به شدت به تنگ آمده و هنوز نتوانستهام طعم لذت را از لبهای شکرین تو بچشم.
گشتم ز تو بی نشان چون ذره
یک ذره نیافتم نشانت
هوش مصنوعی: بینشان شدم از وجود تو، مانند ذرهای که بهسختی آثار تو را میتواند پیدا کند. هیچ نشانهای از تو نیافتم.
گفتم به سخن ز من میا تنگ
تنگ آمد ازین سخن دهانت
هوش مصنوعی: به او گفتم که از من دوری کن و بیش از حد نزدیک نشو، چرا که این نزدیکی برای تو خوشایند نخواهد بود.
دور از تو زندگی به جانم
سوگند همی خورم به جانت
هوش مصنوعی: اگر دور از تو باشم، به جانم قسم که زندگی برایم طاقتفرسا میشود و چقدر به جانت اشتياق دارم.
ای خاک در تو گرچه امروز
دورم ز جفای پاسبانت
هوش مصنوعی: ای خاک، هرچند که امروز به خاطر بیرحمی نگهبانت از تو دور هستم،
فردا که رود به باد خاکم
چون گرد آیم بر آستانت
هوش مصنوعی: فردا که خاک من به باد برود، مانند گردی به درگاه تو خواهم رسید.
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
هوش مصنوعی: من در تنهایی خود مینشینم و از غم تو بگویم، در حالی که تو از این کلمات بیخبری؛ من در دل عشق تو را میپرورانم.
ای مانده ز وصل تو جدا من
هجر تو ببین چه کرد با من
هوش مصنوعی: ای که از وصال تو دور ماندهام، ببین چه بلایی هجرانت بر سر من آورده است.
رانده ز برون در مرا تو
جا کرده درون جان تو را من
هوش مصنوعی: من را از بیرون راندهای و اکنون در دل تو جا کردهام.
خلقی چو صبا به بوی تو خوش
بویی نشنیده از صبا من
هوش مصنوعی: مردمی مانند نسیم صبح، بوی تو را خوب میشناسند و از نسیم هم بویی خوشتر از تو نشنیدهاند.
من ذره تو آفتاب تابان
هیهات کجا تو و کجا من
هوش مصنوعی: من مانند ذرهای هستم در برابر نور آفتاب درخشان. چقدر فاصله است بین وجود من و وجود تو!
بالای خوشت بلای جان هاست
جان داده برای آن بلا من
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت تو، برای جانها خطرناک و کشنده است، و من جانم را به خاطر آن زیبایی فدا کردهام.
گفتی بنشین و با غمم ساز
ور نی کشمت به صد جفا من
هوش مصنوعی: گفتی بنشین و با غم من کنار بیا و اگر این کار را نکنی، به شدت به تو آسیب میزنم.
بنشین نفسی و آتشم را
بنشان به زلال وصل تا من
هوش مصنوعی: لحظهای استراحت کن و آتش درونم را با محبت و وصال تو خاموش کن تا من...
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
هوش مصنوعی: مینشینم و به خاطر غمت دلخوشی میسازم، بیخبر از تو، با تو از عشق صحبت میکنم.
از ناز به سوی ما نبینی
سبحان الله چه نازنینی
هوش مصنوعی: به سمت ما نگاه نکن که زیبایی تو فوقالعاده است و زیباییات ما را مجذوب کرده است.
از مه تا تو همین بود فرق
کو بر فلک و تو بر زمینی
هوش مصنوعی: از زمانی که تو بر زمین هستی، هیچ تفاوتی میان تو و آسمان وجود ندارد.
خورشید ز خرمن جمالت
خرسند شده به خوشه چینی
هوش مصنوعی: خورشید از زیبایی تو خوشحال شده و به خوشهچینی میپردازد.
ایام به خون من کمر بست
بسم الله اگر تو هم بر اینی
هوش مصنوعی: روزگار با سختی و درد بر من چنگ انداخته، حالا اگر تو هم به این وضعیت راضی هستی، بسمالله.
تیر مژه در کمان ابرو
پیوسته نشسته در کمینی
هوش مصنوعی: مژهها مانند تیرهایی هستند که در کمان ابرو به دام نشستهاند و آمادهی پرتاباند.
از غمزه بلای صبر و هوشی
وز عشوه فریب عقل و دینی
هوش مصنوعی: از نگاهی که به دل میزند، صبر و هوش از دست میرود و با لحن فریبندهای که دارد، عقل و دین را نیز به بازی میگیرد.
چون نیست امید آنکه هرگز
با هیچ کسی چو من نشینی
هوش مصنوعی: چون نمیتوانم امید داشته باشم که هیچکس مانند من با تو بنشیند و گفتوگو کند.
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
هوش مصنوعی: مینشینم و با غم تو آرام آرام خود را نزدیک تو میسازم، در حالی که از تو پنهان است و با تو عشق را دوباره تجربه میکنم.
دل جستم ازان دو چشم جادو
دادند مرا نشان به ابرو
هوش مصنوعی: دل من از نگاه آن دو چشم سحرآمیز فرار کرد و به من نشانهای از ابرو داد.
ابرو سوی خال کرد اشارت
یعنی که نشان دل ازو جو
هوش مصنوعی: ابرو به سمت خال اشاره کرد، یعنی او احساسات دلش را از طریق آن نشان میدهد.
من هیچ نشان نجسته آن خال
می گفت کدام دل کجا کو
هوش مصنوعی: من هیچ نشانی از آن خال نیافتم که بپرسم کدام دل، کجا رفته است.
گر خال تو نقد دل ز من برد
دزدی چه عجب بود ز هندو
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو دل مرا به سرقت ببرد، چه عجیب است که این کار از یک دزد هندی باشد.
بنما رخ خوب خویش وز خال
دل را بستان به وجه نیکو
هوش مصنوعی: به من زیباییهای چهرهات را نشان بده و از دل خود به من محبت و زیبایی ببخش.
زینسان که ره امید بسته ست
بر من غم عشق تو ز هر سو
هوش مصنوعی: چون چنین است که امیدم را از همه جا بستهام، غم عشق تو از هر طرف بر من فشار میآورد.
آن به که به کنج ناامیدی
پا در دامان و سر به زانو
هوش مصنوعی: بهتر است که در زمان ناامیدی و یأس، در گوشهای نشسته و به خودت فکر کنی و اندیشهات را جمع کنی.
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
هوش مصنوعی: مینشینم و در دل به یاد تو غمگین میشوم، بیآنکه تو متوجه شوی. در خلوت خود، عشقام را به تو دوباره زنده میکنم.
ای قد تو سرو نازپرور
دلداده قامتت صنوبر
هوش مصنوعی: ای قامت زیبا و دلربا، مثل سرو بلند و خوش قد و قوارهای.
گیرم که به سدره سرکشد سرو
با قد تو کی شود برابر
هوش مصنوعی: اگر بپذیریم که درخت سرو با قامت تو به درخت سدره نزدیک شود، آیا زمانی خواهد رسید که به پای تو برسد؟
نگرفته به بر نهال قدت
از نخل امید چون خورم بر
هوش مصنوعی: هیچ چیز نتوانسته امید من را از بلندای تو بینصیب کند، همانطور که خورشید بر سرم میتابد.
عمری به غمت نشسته بودم
با اشک چو سیم و روی چون زر
هوش مصنوعی: سالها در غم تو نشسته بودم، چشمانم پر از اشک و روی من مانند طلا میدرخشید.
می بود به سینه راز عشقت
از هر چه گمان برم نهان تر
هوش مصنوعی: در دل من رازی از عشق تو وجود دارد که از هر چیزی که به ذهنم برسد، پنهانتر است.
صبر از دل من رمید و آن راز
از پرده برون فتاد یکسر
هوش مصنوعی: صبر از دل من دور شد و آن راز به طور کامل نمایان شد.
گر صبر رمیده رام گردد
دارم سر آنکه بار دیگر
هوش مصنوعی: اگر صبر، که همواره نگران و بیقرار است، آرام و مهار شود، امیدوارم که بار دیگر این وضعیت به من برگردد.
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
هوش مصنوعی: من در تنهایی خود مینشینم و با غم و اندوه تو کنار میآیم، بدون آنکه تو از این موضوع خبری داشته باشی، در دل خود عشق نسبت به تو را دوباره زنده میکنم.
هر صبح سرود غم کنم ساز
با مرغ سحر شوم هم آواز
هوش مصنوعی: هر روز صبح با صدای غمگین خودم را آماده میکنم و با پرنده صبحگاهی همآوازی میکنم.
تا چند نهفته باشی ای گل
چون غنچه درون پرده ناز
هوش مصنوعی: چقدر باید پنهان بمانی، ای گل، مانند غنچهای که در پس پردهای نرم و زیبا است؟
خوان پیش خودم درون پرده
یا پرده ز روی خود برانداز
هوش مصنوعی: در حال حاضر، به من بگو آیا میخواهی خودت را نشان دهی یا همچنان در پس پرده بمانی؟
با آتش دل مرا سری هست
چون شمع مرا بسوز و بگداز
هوش مصنوعی: دل من آتش دارد و همچون شمعی است. تو میتوانی مرا بسوزانی و از بین ببری.
گفتی که به کنج صبر یک چند
بنشین جامی و با غمم ساز
هوش مصنوعی: گفتی که کمی در گوشهای آرام بگیر و با ناراحتیهایت سازگاری پیدا کن.
بگشای نقاب تا کنم من
دیده به نظاره رخت باز
هوش مصنوعی: بردار پرده را تا من بتوانم چهره زیبایت را تماشا کنم.
وانگه شب و روز با خیالت
در خلوت انس و پرده راز
هوش مصنوعی: سپس شب و روز با یاد تو در تنهایی و در پردهی رازی بودن.
بنشینم و با غم تو سازم
پنهان ز تو با تو عشق بازم
هوش مصنوعی: بنشینم و به خاطر غم تو در دل خود بسازم، پنهانی از تو، اما با تو عشق بازی کنم.
حاشیه ها
1402/11/30 22:01
Mahdi Shirdel
شده صادقانه کسی رو به خاطر خودش دوست داشته باشی و هر دم در خیالت باشه و هیچ روزی از خیالت جدا نشه و با خود خیالیش یکسره حرف بزنی
اما نتونی برسی
این شعر وصف حال منم هست.