گنجور

شمارهٔ ۶۴

گرچه هر روزی ز صد ره کم نمی بینم تو را
خون همی گریم اگر یک دم نمی بینم تو را
هر بنا محکم ز سنگ است ای دلت چون سنگ سخت
چون بنای دوستی محکم نمی بینم تو را
عشق شد در دل مقیم ای عقل درد سر ببر
کاندرین خلوتسرا محرم نمی بینم تو را
بهر قتل عاشقان می دیدمت زین بیش غم
چون به بخت ما رسید آن هم نمی بینم تو را
طینت پاک تو گویی ز آب و خاک دیگر است
جنس آب و خاک این عالم نمی بینم تو را
از خم محراب ابرویش همانا غافلی
ای که هرگز پشت طاعت خم نمی بینم تو را
از تو هر مو بر تن جامی غمی دارد جدا
وز غم او یک سر مو غم نمی بینم تو را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

حاشیه ها

1402/09/27 16:11
جاوید مدرس اول رافض

عشق شد در دل مقیم ای عقل درد سر ببر

در بیت سوم  ( درد سر ببر)  درست نیست

بجایش درد سر برو

باید گفت:

عشق شد در دل مقیم ای عقل درد سر برو

کاندرین خلوتسرا محرم نمی بینم تو را