شمارهٔ ۵۷
فروغ روی تو خورشید و مه بس است مرا
جبینت آینه صبحگه بس است مرا
مرا چه حد که شود ابروی تو محرابم
نشان نعل سمندت به ره بس است مرا
چه غم که شاخ امل غنچه مراد نداد
دلم که بسته ز خون ته به ته بس است مرا
حجاب شد سر زلف سیاه پیش رخت
همین علامت بخت سیه بس است مرا
به عشق کهنه که نو شد اگر گنه کارم
خط عذار تو عذر گفته بس است مرا
نگویمت گه و بیگه دلم نگه می دار
گهی ز چشم خوشت یک نگه بس است مرا
کنم به باده چو جامی دلالت صوفی
همین معامله در خانقه بس است مرا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فروغ روی تو خورشید و مه بس است مرا
جبینت آینه صبحگه بس است مرا
هوش مصنوعی: نور چهرهی تو مانند خورشید و ماه برای من کافی است و پیشانیات مانند آینهی صبحگاه برای من کافی است.
مرا چه حد که شود ابروی تو محرابم
نشان نعل سمندت به ره بس است مرا
هوش مصنوعی: حد و مرز زیبایی ابروی تو برای من به قدری است که مثل محرابی میماند. نشانهای از نعل سمند تو برای من کافی است تا در مسیر تو حرکت کنم.
چه غم که شاخ امل غنچه مراد نداد
دلم که بسته ز خون ته به ته بس است مرا
هوش مصنوعی: چه غمی دارد اگر شاخ امید به من گل نداد؟ دلم که از خون آکنده شده، همین بس است برایم.
حجاب شد سر زلف سیاه پیش رخت
همین علامت بخت سیه بس است مرا
هوش مصنوعی: موی سیاه تو مانند پردهای بر چهرهات افتاده است و همین نشانگر بخت بد من کافی است.
به عشق کهنه که نو شد اگر گنه کارم
خط عذار تو عذر گفته بس است مرا
هوش مصنوعی: اگر به عشق قدیمیام که دوباره تازه شده، گناهی مرتکب شدهام، خط عذرت، خود به اندازه کافی برای من کافی است.
نگویمت گه و بیگه دلم نگه می دار
گهی ز چشم خوشت یک نگه بس است مرا
هوش مصنوعی: به من نگو که کی و کجا، دلم را در انتظار تو نگه میدارم. فقط یک نگاه از چشمان زیبات برایم کافی است.
کنم به باده چو جامی دلالت صوفی
همین معامله در خانقه بس است مرا
هوش مصنوعی: من همچون جامی به باده اشاره میکنم، و این نوع معامله در خانقاه برای من کافی است.