گنجور

شمارهٔ ۴۷

رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را
دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب
بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند
بس که دلها شد گره راه گذشتن شانه را
می کنم سینه به ناخن کرده رو در کوی تو
می گشایم روزنی سوی تو این ویرانه را
عاقبت خواهم ز تو بیگانه گشتن چون کنم
ز آشنا پیش تو قدر افزون بود بیگانه را
عشق یکرنگی تقاضا می کند وین روشن است
ورنه شمع آتش چرا زد همچو خود پروانه را
جامی از خود رفت زان بت قصه کم گوی ای رفیق
مستمع در خواب شد کوتاه کن افسانه را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را
دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را
هوش مصنوعی: تو به قلب من نفوذ کردی و قصد جان من دیوانه را داری. مثل دزدی که برای به‌دست آوردن چیزی، به خانه‌ای نفوذ می‌کند و آن را می‌شکند.
تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب
بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را
هوش مصنوعی: ای رقیب، دیگر از محبت و عشق او در قلب من نکاه، زیرا که در دل من جایگاهی برای این احساسات ندارد. نگذار در دل من دانه‌ای از این محبت بکارند، چرا که اثرش مانند دانه‌ای در سنگ خواهد بود و بی‌ثمر خواهد ماند.
خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند
بس که دلها شد گره راه گذشتن شانه را
هوش مصنوعی: بیدار شو ای آرایشگر، زیرا در زلف سیاه تو چیزی نمانده است. به قدری دل‌ها گرفتار شده‌اند که دیگر هیچ راهی برای عبور شانه وجود ندارد.
می کنم سینه به ناخن کرده رو در کوی تو
می گشایم روزنی سوی تو این ویرانه را
هوش مصنوعی: با دقت و اشتیاق، سینه‌ام را به ناخن می‌زنم و در کوی تو، روزنه‌ای به سوی تو باز می‌کنم تا این ویرانه را به زندگی بازگردانم.
عاقبت خواهم ز تو بیگانه گشتن چون کنم
ز آشنا پیش تو قدر افزون بود بیگانه را
هوش مصنوعی: در نهایت، چگونه می‌توانم از تو جدا شوم؟ زیرا نزد تو، بیگانگان ارزش بیشتری دارند تا آشنایان.
عشق یکرنگی تقاضا می کند وین روشن است
ورنه شمع آتش چرا زد همچو خود پروانه را
هوش مصنوعی: عشق واقعی به صداقت و یکرنگی نیاز دارد و این موضوع کاملاً واضح است. در غیر این صورت، چرا شمعی که خودش می‌سوزد، پروانه‌ای را که دوست دارد هم به سوی خود جذب کند؟
جامی از خود رفت زان بت قصه کم گوی ای رفیق
مستمع در خواب شد کوتاه کن افسانه را
هوش مصنوعی: مستی از آن معشوق بر او چیره شده، بنابراین دیگر از او داستان نگو. ای دوست، شنونده! او در خواب است، پس داستان را کوتاه کن.