شمارهٔ ۳۴۸
به عزم گشت چو آن نازنین سوار شود
هزار خسته دلش خاک رهگذار شود
پی شکار چو راند برون رود آهو
به پیش راه وی از دور تا شکار شود
چنان به فکر رخش نازک است خاطر من
که یاد غمزه آن چون کنم فگار شود
رسید جان به لب و دم نمی توانم زد
که سر عشق همی ترسم آشکار شود
به خاک پات کزین آستان نخواهم رفت
اگر چه قالب فرسوده ام غبار شود
به یاد روی تو هرگه به گلستان گذرم
ز گریه دیده من ابر نوبهار شود
ز جام شوق تو باشد مدام جامی مست
مباد آنکه ازین باده هوشیار شود
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به عزم گشت چو آن نازنین سوار شود
هزار خسته دلش خاک رهگذار شود
هوش مصنوعی: وقتی که آن محبوب دلانگیز با اراده و عزم خود حرکت کند، هزاران دل شکسته و غمگین، به خاطر او به خاک میافتند و در مسیر او قرار میگیرند.
پی شکار چو راند برون رود آهو
به پیش راه وی از دور تا شکار شود
هوش مصنوعی: وقتی که شکارچی به سمت شکار میرود، آهو به جلو فرار میکند تا از او دور شود و نجات پیدا کند.
چنان به فکر رخش نازک است خاطر من
که یاد غمزه آن چون کنم فگار شود
هوش مصنوعی: به قدری ذهن من مشغول زیبایی و لطافت رخش است که حتی به یاد آن نگاه معصوم و فریبندهاش میافتم، دل من غمگین و آسیبپذیر میشود.
رسید جان به لب و دم نمی توانم زد
که سر عشق همی ترسم آشکار شود
هوش مصنوعی: جانم به لبم رسیده و نمیتوانم نفس بزنم، زیرا میترسم عشق به طور واضح نمایان شود.
به خاک پات کزین آستان نخواهم رفت
اگر چه قالب فرسوده ام غبار شود
هوش مصنوعی: هرگز از پای تو جدا نخواهم شد، حتی اگر جسمم فرسوده و خاکی گردد و بدل به گرد و غبار شود.
به یاد روی تو هرگه به گلستان گذرم
ز گریه دیده من ابر نوبهار شود
هوش مصنوعی: هر بار که به گلستان میروم، یاد روی تو در ذهنم میآید و چشمانم پر از اشک میشود. انگار که باران بهاری بر من میبارد.
ز جام شوق تو باشد مدام جامی مست
مباد آنکه ازین باده هوشیار شود
هوش مصنوعی: هرگز پایبند نیروی هوشیاری در عشق تو نخواهیم بود، زیرا نوشیدن از شوق تو همواره ما را مست میکند و هیچ گاه اجازه نخواهیم داد که از این باده سرمست، هشیار شویم.

جامی