گنجور

شمارهٔ ۲۹۵

بگذشت یار و سوی اسیران نظر نکرد
کردیم ناله در دل سختش اثر نکرد
خاک رهش شدیم که بوسیم پای او
از سرکشی و ناز بر آنجا گذر نکرد
ما را چه سود اشک چو سیم و رخ چو زر
چون هرگز التفات بدین سیم و زر نکرد
تا در رخش نظر نکنم هرگزم ندید
جایی که روی خویش به سوی دگر نکرد
بر خاک ره نشان کف پای نازکش
روشندلی ندید که کحل بصر نکرد
می خواست تن که همره جان از پیش رود
جان خود چنان برفت که تن را خبر نکرد
شد خاک بر درش سر جامی ولی هنوز
سودای پای بوس وی از سر بدر نکرد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگذشت یار و سوی اسیران نظر نکرد
کردیم ناله در دل سختش اثر نکرد
هوش مصنوعی: یار از کنار ما رفت و به اسیران توجهی نکرد. ما در دل برای او ناله و زاری کردیم، اما این زخم در دل او تاثیری نداشت.
خاک رهش شدیم که بوسیم پای او
از سرکشی و ناز بر آنجا گذر نکرد
هوش مصنوعی: ما به قدری شیفته و عاشق او شده‌ایم که حاضر به جان‌فشانی و بوسیدن پای او هستیم، اما او به دلیل خودبینی و نازش هرگز به آنجا نیامده است.
ما را چه سود اشک چو سیم و رخ چو زر
چون هرگز التفات بدین سیم و زر نکرد
هوش مصنوعی: ما را اشک‌هامان ارزش زیادی ندارد، همان‌طور که رخ‌مان هم برای دیگران ارزشمند نیست، چون هرگز توجهی به این زیبایی‌ها و زرق و برق‌ها نمی‌شود.
تا در رخش نظر نکنم هرگزم ندید
جایی که روی خویش به سوی دگر نکرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که به چهره‌ات نگاه نکنم، هرگز جایی ندیدم که بر رویش به سمت دیگری تغییر کند.
بر خاک ره نشان کف پای نازکش
روشندلی ندید که کحل بصر نکرد
هوش مصنوعی: بر روی زمین تنها نشانه‌های قدم‌های زیبای او را دیدم، اما هیچ‌گاه روشن‌بینی ندیدم که این زیبایی را ببیند و درک کند.
می خواست تن که همره جان از پیش رود
جان خود چنان برفت که تن را خبر نکرد
هوش مصنوعی: خواست که در حیات، بدن به همراه جانش برود، اما جان به قدری آرام و ناگهان رفت که بدن از رفتن او بی خبر مانده بود.
شد خاک بر درش سر جامی ولی هنوز
سودای پای بوس وی از سر بدر نکرد
هوش مصنوعی: بر سر درش خاک نشسته است و جامی روی آن قرار دارد، اما هنوز نتوانسته‌ام از آرزوی بوسیدن پای او دست بکشیم.