گنجور

شمارهٔ ۲۴۱

شب یاد رخت در دل ویران شده ره داشت
ویرانه ما روشنی از پرتو مه داشت
دل داشت در آن زلف سیه خانه ازین پیش
آن بخت کجا شد که دل خانه سیه داشت
سیل مژه بربود مرا همچو خس از جای
خود را نتوانم دگر از گریه نگه داشت
دی جلوه کنان می شدی اندر صف خوبان
با حشمت و جاهی که نه سلطان نه سپه داشت
طرفه کله از ناز شکستی و جهانی
از هر طرفی چشم بر آن طرف کله داشت
افتاد مرا با تو همان قصه که مردم
گویند فلان گلخنی اندیشه شه داشت
جامی که به شمشیر ستم ریختیش خون
جز دعوی عشق تو ندانم چه گنه داشت

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب یاد رخت در دل ویران شده ره داشت
ویرانه ما روشنی از پرتو مه داشت
هوش مصنوعی: شب، در دل ویرانه‌ام یاد چهره‌ات را به یاد داشتم و این ویرانه به خاطر نور ماه روشنی داشت.
دل داشت در آن زلف سیه خانه ازین پیش
آن بخت کجا شد که دل خانه سیه داشت
هوش مصنوعی: دل در آن زلف سیاه مسکنی داشت؛ از کجا بود آن بخت که دل در خانه سیاه قرار گرفته بود.
سیل مژه بربود مرا همچو خس از جای
خود را نتوانم دگر از گریه نگه داشت
هوش مصنوعی: اشک‌های بی‌پایان مرا مانند علفی از زمین خود برکند و دیگر نتوانم از گریه چشم‌هایم را نگه دارم.
دی جلوه کنان می شدی اندر صف خوبان
با حشمت و جاهی که نه سلطان نه سپه داشت
هوش مصنوعی: تو با جلال و شکوهی که نه پادشاهی و نه ارتشی در دست داشت، در صف زیبایانی می‌درخشیدی و جلوه‌گری می‌نمودی.
طرفه کله از ناز شکستی و جهانی
از هر طرفی چشم بر آن طرف کله داشت
هوش مصنوعی: سر زیبا و دلربا، به قدری جذاب و دلنشین است که همه دنیا از هر سو به آن خیره شده‌اند و تحت تأثیر ناز و زینت آن قرار گرفته‌اند.
افتاد مرا با تو همان قصه که مردم
گویند فلان گلخنی اندیشه شه داشت
هوش مصنوعی: من نیز داستانی مشابه داستان‌هایی که مردم درباره‌اش می‌گویند، با تو دارم.
جامی که به شمشیر ستم ریختیش خون
جز دعوی عشق تو ندانم چه گنه داشت
هوش مصنوعی: جامی که به وسیله شمشیر ظلم و ستم پر از خون شده، جز این که عشق تو را در دل دارم، نمی‌دانم چه گناهی داشته است.