گنجور

شمارهٔ ۲۳۷

دور از رخ تو چنانم ای دوست
کز هستی خود به جانم ای دوست
صبر از همه نیکوان توانم
لیک از تو نمی توانم ای دوست
خواهم که به روز وصل پیشت
غمنامه هجر خوانم ای دوست
پیش تو هنوز نارسیده
از کار فتد زبانم ای دوست
گفتی ز غمم دل تو چون است
دل پیش تو من چه دانم ای دوست
دامن مفشان ز من که خواهم
جان در قدمت فشانم ای دوست
جامی سر خود نهاده بر در
یعنی سگ آستانم ای دوست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دور از رخ تو چنانم ای دوست
کز هستی خود به جانم ای دوست
هوش مصنوعی: ای دوست، زمانی که از چهره‌ات دور هستم، به گونه‌ای هستم که گویی از وجود خود به شدت ناراحتم.
صبر از همه نیکوان توانم
لیک از تو نمی توانم ای دوست
هوش مصنوعی: من می‌توانم در برابر همه مشکلات صبر و تحمل داشته باشم، اما در برابر عشقت نمی‌توانم. ای دوست، این برایم بسیار دشوار است.
خواهم که به روز وصل پیشت
غمنامه هجر خوانم ای دوست
هوش مصنوعی: دوست عزیزم، در روزی که به وصالت برسم، می‌خواهم شعری درباره ناراحتی‌های جدایی و دوری از تو بخوانم.
پیش تو هنوز نارسیده
از کار فتد زبانم ای دوست
هوش مصنوعی: هنوز نمی‌توانم به درستی احساسات و حرف‌هایم را در حضور تو بیان کنم، ای دوست.
گفتی ز غمم دل تو چون است
دل پیش تو من چه دانم ای دوست
هوش مصنوعی: دوست من، تو از غم‌های من باخبری، اما من نمی‌دانم که دل تو چه حالتی دارد.
دامن مفشان ز من که خواهم
جان در قدمت فشانم ای دوست
هوش مصنوعی: به خاطر محبتت، دامن خود را از من دور نکن، زیرا من آماده‌ام جانم را در پای تو تقدیم کنم، ای دوست.
جامی سر خود نهاده بر در
یعنی سگ آستانم ای دوست
هوش مصنوعی: من بی‌وقفه و شکیبایی در برابر درگاه تو نشسته‌ام و به خاطر محبت و دوستی‌ات، خود را به تو وابسته کرده‌ام.