گنجور

شمارهٔ ۲۲۸

چشمم خیال قد تو جز نخل تر نبست
نخل خیال را کس ازین خوبتر نبست
نگذشت در غم تو شبی کآتشین دلم
از دود آه راه نفس بر سحر نبست
برداشت وصلت از سر ما سایه وه که بخت
آن مرغ رام ناشده را بال و پر نبست
دارد به دور لعل تو بر سر سبوی می
صوفی که جز عمامه تقوی به سر نبست
لعلت چو دید اشک من از خنده بس نکرد
بر سایلان کریم در لطف در نبست
جز با غمت نرفت ز تن جان بیدلان
بی زاد راه قافله بار سفر نبست
جامی که بسته بود کمر در طریق زهد
تا شد اسیر عشق تو دیگر کمر نبست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چشمم خیال قد تو جز نخل تر نبست
نخل خیال را کس ازین خوبتر نبست
هوش مصنوعی: چشم من جز تصویر تو هیچ چیزی را خیال نمی‌کند و هیچ تصوری از زیبایی بیشتر از این تصویر ندارم.
نگذشت در غم تو شبی کآتشین دلم
از دود آه راه نفس بر سحر نبست
هوش مصنوعی: شب‌های زیادی است که در غم تو سپری شده و دل پرآشوب من به قدری آتشین است که حتی دود آه‌هایم مانع از نفس کشیدنم در سپیده دم می‌شود.
برداشت وصلت از سر ما سایه وه که بخت
آن مرغ رام ناشده را بال و پر نبست
هوش مصنوعی: ما از خوشبختی به دور هستیم و افسوس که آن پرنده آزادی که هنوز رام نشده است، نتوانسته پرواز کند.
دارد به دور لعل تو بر سر سبوی می
صوفی که جز عمامه تقوی به سر نبست
هوش مصنوعی: در دور لعل تو، شیشه‌ی می صوفی در دست است که تنها عمامه تقوا بر سر دارد و چیزی دیگر بر سر نمی‌گذارد.
لعلت چو دید اشک من از خنده بس نکرد
بر سایلان کریم در لطف در نبست
هوش مصنوعی: با دیدن اشک‌های من، لعل تو از خنده‌اش دست برنداشت و بر مهربانی‌های بزرگواران راه نداشت.
جز با غمت نرفت ز تن جان بیدلان
بی زاد راه قافله بار سفر نبست
هوش مصنوعی: تنها غم تو از جان بیدلان جدا نشده و آن‌ها بدون تو به سفر نمی‌روند و بار سفر را نمی‌بندند.
جامی که بسته بود کمر در طریق زهد
تا شد اسیر عشق تو دیگر کمر نبست
هوش مصنوعی: جامی که کمر را برای پیروی از زهد و پارسایی بسته بود، اکنون به عشق تو اسیر شده است و دیگر نتوانسته به آن پایبندی ادامه دهد.